167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان انوري

  • اگر نه لاف سخا از دلت زند دريا
    به جاي در و گهر در دل صدف خون باد
  • عشق و سرور و لهو مرا در نهاد رست
    سوداي جام و باده مرا در سر اوفتاد
  • در موضعي که جود تو پرواز کرد زود
    در پيش ز ايران تو زر بر زر اوفتاد
  • کان در نظر راي تو نامد ز حقيري
    آن چيست که آن راي ترا در نظر آمد
  • به صدق نيست در اين عهد بخت ناصر جاه
    به طبع نيست در اين عصر ملک غمخور جود
  • هرکرا در دور گردون ذکر مقصد مي رود
    يا سخن در سر اين صرح ممرد مي رود
  • در عشق مال آز روان شد به سوي تو
    هم در نخست گام به دريا و کان رسيد
  • کرده در دلو برين منطقه و هيات آسان
    کرده در حوت بر آن ابجد و هوز دشوار
  • در ادب گرچه پياده است چو خصمت گه عفو
    در سخن هست چو عقلت گه ادراک سوار
  • من در آن صورت او عاجز و حيران مانده
    ديده در وي نگران و دل از انديشه فکار
  • تا در سراي شادي و غم در زبان فتد
    چون نيک و بد صواب و خطا کرد روزگار
  • تا در آب چشمم و در آتش دل از فراق
    همچو بادم من ز خاکي و دويي روزگار
  • زآب چشم و زآتش دل گر بخواهم در جهان
    باد را پنهان کنم در خاک من همچون شرار
  • ياورش بادا حق عزوجل در همه کار
    تا در اين کار بود با تو به همت ياور
  • در باز کرد و دست ببوسيد و در کشيد
    تنگش چو خرمن گل و تنگ شکر ببر
  • يا در خمار مانده اي از صبح تا به شام
    يا در شراب خفته اي از شام تا سحر
  • اي در ضمان عدل تو معمور بحر و بر
    وي در مسير کلک تو اسرار نفع و ضر
  • به گاه کينه هوا در دو پاي او مدغم
    به وقت حمله صبا در دو دست او مضمر
  • ز فرقش تا قدم در ناز و کشي
    ز پايش تا به سر در زر و زيور
  • اي ترا در حبس طاعت هم وضيع و هم شريف
    وي ترا در تحت منت هم صغير و هم کبير
  • در بد و نيک آسمان را باد درگاهت مشار
    در کم و بيش اختران را باد فرمانت مشير
  • بلي توقع من بنده خود همين بودست
    چه در قديم و حديث و چه در قليل و کثير
  • ايا به دامن جاه تو در سپهر نهان
    و يا به ديده جود تو در وجود حقير
  • که بود با تو همه پوست در وفا چو پياز
    که روزگار به لوزينه در ندادش سير
  • ايا به قدر و شرف در جهان عديم شبيه
    و يا به جود و سخا در زمين عزيز نظير