نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان سلمان ساوجي
ماهچه رايتش، سر به فلک برفراشت
شاه به ماهي ز روم، تا
در
کرمان گرفت
ديده ندارد
در
آن عارض زيبانظر
نيست کسي را برآن، زلف پريشان گرفت
خال تو جان مرا
در
چه سيمين زنخ
کرد به عنبرسر چاه زنخدان گرفت
بس که به اميد باربر
در
او آفتاب
سرزد و برخويشتن، منت دربان گرفت
باز
در
ايام او، طعمه گنجشک داد
گرگ به دوران او، سيرت چوپان گرفت
شاهسواري که چون راند به ميدان ملک
گوي فلک را به حکم،
در
خم چوگان گرفت
باريک تر از مو کمرت را دقيقه اي
ناگاه
در
دل آمد نامش ميان نهاد
شيرين تر از شکر به سخن
در
لطيفه اي
رويت نمود لعل تو نامش دهان نهاد
از قامتت خيال مثالي نمود باز
در
کسوت لطيف دل آن را روان نهاد
سلطان اويس داور دين کز کمال عدل
در
سلطنت قواعد نوشين روان نهاد
از کيسه فواضل انعام عام اوست
هر گوهر نفيس که کان
در
دکان نهاد
عمري عنان توسن ايام چرخ داشت
چون پير گشت
در
کف اين نوجوان نهاد
در
عهد او به غير ترازوي بارکش
ايام برکه بود که بارگران نهاد
شبديز خسروي زمه تو رکاب يافت
تا شهسوار قدر تو پا
در
ميان نهاد
ذات تو گشت واسطه عقد گوهري
کاثار لطف
در
صدف کن فکان نهاد
در
قبضه تصرف تو تيغ آسمان
تنها نه کار و بار زمين و زمان نهاد
از حرف ملک و دين خرد انگشت برگرفت
در
روزگار امر تو بر ديدگان نهاد
در
خاک درگه تو که با مشک همدمست
طبع زمانه خاصيت زعفران نهاد
شاها من آن کسم که خرد
در
سخن مرا
شيرصفت فصاحت و ببر بيان نهاد
آن نظمها به مدح تو کردم که عقل ازان
هر نکته
در
مقابله يک جهان نهاد
بادا مطيع هندوي پيل تو صبح کو
سر
در
سواد لشکر هندوستان نهاد
جاويد حکمران که بنام تو
در
ازل
ايزد اساس سلطنت جاودان نهاد
غنچه را باد چو آيد به تقاضا اگرش
در
ميان زر نبود دست و گريبان باشد
آب
در
رود، نواهاي تر و تازه زند
مرغ برعود، شجر ساخته الحان باشد
مي کند باد صبا طفل چمن را
در
خواب
ورنه مهد شجرش بهرچه جنبان باشد
زله بندست مگر غنچه و گرنيست چرا؟
در
مرقع زر خود ساخته پنهان باشد؟
بنده خسرو ايران ملک ملک و فلک
در
سراپرده فرمانده توران باشد
از دهان و لبت آيد همه
در
دندان سنگ
خاتمي را که نگين، لعل بدخشان باشد
در
مقامي که دهان تو درآيد به سخن
سخن اندر دهن پسته خندان باشد
در
محلي که جمال تو درآيد به نظر
نظر اندر رخ خورشيد درخشان باشد
آن کريمي تو که
در
ديده انسانيت
صورت ذات تو باشد اگر انسان باشد
کرد سر
در
سر رمح تو بدانيش ازان
رمح برجان بدانديش تو لرزان باشد
اصل ياقوت مدان غير معقد خوني
که زرشک کرمت
در
جگرکان باشد
در
جهان کوکبه حادثه منزل نکند
تا درين مرحله تيغ تو جهانبان باشد
باد سرسبز و برومند، بحدي که زقدر
شرق و غربش همه
در
سايه اغصان باشد
ماه و روز تو مبارک همه تا
در
شب عيد
ماه نو، ماهچه رايت ايمان باشد
چنگ
در
دامن گلزار زدن چون سنبل
نتواند، مگر آن کس که نوايي دارد
سرو
در
دامن جو پاي کشيدست دراز
راستي خرم و آراسته جايي دارد
هرچه
در
دايره مرکز خاک است کنون
تا به مدفون لحد، نشو و نمايي دارد
سرو
در
خدمت شاهست، چو سلمان همه روز
دست برداشته آهنگ و دعايي دارد
وانکه با نسبت آوازه او
در
عالم
صيت شاهان جهان حکم صدايي دارد
قطره اي چند آب شور تيزکان
در
خورد نيست
تشنه شوريده نزد آب حيوان مي برد
در
بيضا با بناگوشش معارض مي شود
آن سمن رخسار دست از دربه دندان مي برد
در
زمانش بره بر دعوي خون مادران
گرگ را بگرفته گردن پيش چوپان مي برد
بي نور جمال تو نظر پرده نشين شد
بر مردم و بر خويش
در
ديده فراکرد
وين چشم رمد ديده من سرمه اقبال
از خاک
در
خسرو جمشيد لقا کرد
چندان دم دل سوختگان داد بدان بوي
ايام که خون
در
جگر مشک خطا کرد
بختم از باديه
در
کعبه عليا آورد
بازم اقبال بدين حضرت اعلا آورد
در
محاق ارچه مه طالع من بود به قوص
آفتابش نظري کرد و به جوزا آورد
ملجأمن
در
شاه است و لله الحمد
که مرا بخت بدين ملجاء و مأوا آورد
صفحه قبل
1
...
1151
1152
1153
1154
1155
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن