نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان سلمان ساوجي
ز اشتياق سمش رفته نعل
در
آتش
شکال از آرزوي دست بوس او برپاست
مدار باک ز کيد عدو که
در
همه وقت
مدار دور فلک بر مدار راي شماست
اگرچه دشمن آتش نهاد سوخته دل
زتاب تيغ تو
در
سنگ خاره ساخته جاست
بسان مردمک چشم خود
در
آب نشست
گمان نبود وراکان سواد عين خطاست
در
آب صورت خود چون بديد، صورت بست
که خود هر آينه اينجاي بهترين ملجاست
هزار نقش برآورد زمانه و نبود
يکي چنانکه
در
آينه تصور ماست
زخدمت ارچه جدا بوده ام وليک مرا
هميشه
در
عقب شاه لشکري زدعاست
منم که زير نگين من است ملک سخن
کسي که
در
سخن امروز خاتم الشعراست
همه از رهگذر آتش رخساره اوست
مردم چشم مرا آبي اگر
در
جگرست
هست با داغ ولاي تو و طوق مننت
هر چه امروز
در
اطراف جهان جانورست
سراي خانه گيتي که خانه دودراست
در
او اساس اقامت منه که رهگذر است
تو روزي از
در
آنکس طلب که هر روزت
به قرص گرم خورش آسمان وظيفه خوراست
چو آفتاب زهر ذره مي شود لامع
فروغ صبح حجابي که هست
در
سحر است
اگر نه خاک زمين را مصيبتي سنگي است
چراش اينهمه خون هاي لعل
در
جگر است؟
بيا و يک نظر اعتبار کن
در
خاک
که خاک تکيه گه خسروان معتبر است؟
کجا شدند بزرگان نامور امروز؟
نشانشان به جهان
در
نه نام، ني اثر است
نجيب دين محمد، محمدبن حسين
که
در
ديار وجود او به جود مشتهر است
اگرچه عيش جهان است چو شکر شيرين
وليک زهر هلاهل سرشته
در
شکر است
ترا به ملک سعادت قرار چندان باد
که
در
سراي قرار آن سعيد را مقر است!
بخت برگشته من رفته چو چشمت
در
خواب
کار آشفته ام افتاده چو زلفت درپاست
پادشاه وزرا ميرزکريا که زقدر
آستان
در
او مسند جاي وزراست
آنکه
در
کار ممالک قلم و دستش را
قوت دست «کليم الله » و اعجاز عصاست
سجده درگه او نور جبين مي بخشد
هم از آن سجده شما را اثري
در
سيماست
همت عالي او راست مقامي که فلک
با وجود عظمت
در
نظرش کم زسها ست
عدلت از روي جهان تيغ و تبر برمي داشت
آن مظالم همه
در
گردن شوم اعداست
آن حقوقي که
در
آفاق رهي را به سخن
هست بر بارگه سلطنت امروز کراست؟
در
روز عرض لشکر منصورت از عراق
تا حد شوشتر، همه جند است و لشکر است
گردون مدام باعث حرمان بنده است
اين خوي
در
طبيعت گردون مخمر است
دوري به اختيار نجستم ز حضرتت
خود ذره را زمهر جدايي چه
در
خور است؟
تا
در
ميان گلشن گردون دهان شير
فواره مرصع اين چشمه زر است
در
غره شوال محرم نبود، مي
آن رفت که گويند رجب يا رمضان است
از دست مغان چنگ از آن رو که زنندش
در
بارگه شاه برآورده فغان است
اي شيرشکاري که دل شير زبيمت
همچون دل آهوي فلک
در
خفقان است!
در
مملکتت آنچه بگويند کسي هست
کز بهر جدل تيز کند تيغ فسان است
الا که سنان همچو حسام از گهر بد
در
مملکتت طعنه زدن کس نتوان است
خوش است وقت گل تازه زانکه
در
همه وقت
نديم مجلس او بلبلي خوش الحان است
خوش است رقص سهي سرو با نواي هزار
از آنک
در
حرکت با هزار دستان است
لب نباتي سوسن هنوز شيرين است
هنوز
در
دل غنچه خيال بستان است
رسيده آه سحرگاه بلبلان
در
گل
گمان مبر که زباد هوا پريشان است
خوشاکسي که درين فصل بر کميت نشاط
حباب وار
در
افکنده گو به ميدان است!
حمل چگونه هراسد زگرک
در
صحرا؟
اسد زشير لوايش چنان هراسان است
سحاب چتر تو
در
آفتاب گردش چرخ
مظله اي است، که بالاي ابر احسان است
به عهد دل تو مهتاب
در
جهان زانهاست
که رشته بافته بهر رفوي کتان است
سواد چتر تو را آفتاب
در
سايه
مثال خط تو را آسمان به فرمان است
مدار کار جهان
در
زمان دولت توست
نه بر سپهر که او سخت سست پيمان است
سياه مور سيه خانه را نگر که کمر
ببسته
در
طلب منصب سليمان است
چو دستبرد نمايد کليم
در
معجز
چه جاي لشکر فرعون و عون هامان است
حلقه گوش تو، يارب، چه صفايي دارد
کز صفا حلقه بگوشش شده
در
عدن است
آنکه بر مسند ايوان سخا پادشه است
وانکه
در
عرصه ميدان سخن، تهمتن است
آنکه اندر نظرش، صورت دنيا و فلک
راست چون پيرزني
در
پس چرخ کهن است
صفحه قبل
1
...
1149
1150
1151
1152
1153
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن