نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان سلمان ساوجي
در
آرزوي زمزم آتش وش لعلت
جان هر نفسي بر لب خشک آمده ما را
اميد طواف حرم وصل تو افکند
در
وادي غم طايفه بي سر و پارا
رو
در
خم محراب دو ابروي تو کردم
گفتم: مگر آنجا اثري هست دعا را
در
سايه محراب نظر کرد دلم ديد
ترکان خطايي نسب حور لقا را
در
عهده اسکندر عدلش نبود بيم
از رخنه يأجوج اجل سد بقا را
با مهر سليمان قبولش نبود راه
در
دايره خطه دل ديو هوا را
مهر نظر تربيت او بدماند
در
ماه دي از شوره زمين، مهر گياه را
در
پرده سراي تو کشد زهره به گردن
چنگ طرب مطربه پرده سرا را
منثور شود گوهر منظوم ثريا
در
مدح تو چون نظم دهم ورد ثنا را
جهان سلطنت، سلطان اويس اين شاه کو دارد
جهان
در
سايه فرخ هماي چتر گردون سا
شهنشاهي که
در
تشريح اعضاي بدانديشان
به شرح گوهر پاکش زبان تيغ شد گويا
براي او بود پيوسته ميل اختران آري
به سوي کل چو
در
باشد هميشه جنبش اجزا
جلالت از گريبان سپهر آورد سر بيرون
زمانت دامن آخر زمان را مي کشد
در
پا
مجموع مي روي تو و آشفته عالمي
چون مويت او فتاده شب و روز
در
قفا
آن سايه خداي، که گردون نديده است
در
آفتاب گردش از آن سايه خدا
از چرخ دوخت بر قد قدرش قباي قدر
ليکن نداد همت او تن
در
آن قبا
گر
در
سر حسود خيال بلا رکت
آيد به خاصيت سرش از تن شود جدا
با سير لشکر تو دود آسمان به گرد
در
روز موکب تو برآيد زمين ز جا
شاها مخدرات جهان را نظاره کن
کاورده ام به پيش تو
در
کسوت بها
آفتاب عالم افروزي و من آن ذره ام
کز فروغ طلعت خورشيد باشد
در
حجاب
آفتاب مهربان چون گرم گردد
در
عتاب
اي دل مجرم کجاداري تو تاب آفتاب!
در
جهان رسمي قديم است از بزرگان مرحمت
وز فرودستان خطا، و «الله اعلم بالصواب »
ميان برف بود پاي راهمان قدرت
که دست و پنجه مفلوج راست
در
سيماب
فلک کبود شد و آفتاب مي لرزد
زابر اگر چه نهانند هر دو
در
سنجاب
نمي کند نظر مهر آسمان به زمين
که
در
ميانه هر دو کدورت است و حجاب
خيال چشم تو
در
خواب مي توان ديدن
خيال چشم تو دارم، ولي ندارم خواب
چو عزم بود که باشم مقيم
در
طرفي
مقام بنده به بغداد ديد شاه صواب
اميد هست که نوعي کند عنايت شاه
که باشم ايمن و آسوده
در
همه ابواب
حساب عمر و بقاي تو باد چنداني
که
در
محاسبه عاجز شوند، کلک و کتاب
درفش بنفش سپاه حبش را
روان
در
رکاب از کواکب مواکب
درين حال من با فلک
در
شکايت
ز رنج حوادث، ز جور نوايب
گهي برفرازي که نعل مه نو
همي سود
در
دست و پاي مراکب
گهي
در
نشيبي که اموال قارون
همي برگذشت از رکاب رکايب
همه ره
در
انديشه تا کي برآيد؟
ز درگاه صاحب نداي مراحب
وزيرا به حق خدايي که صنعش
نهد جوهر روح
در
درج قالب
به تعظيم احمد، که، با آن جلالت
نگه داشتش
در
حصار عناکب
مي کند سرکشي آن موي فرومگذارش
که
در
آن سرکشي آشوب و پريشانيهاست
قاصرم
در
صفتت گرچه به مدح تو مرا
هر سر موي بر اندام زباني گوياست
ناسزايي کاتش قهر تو
در
وي شعله زد
تا قيامت هيمه دوزخ شد و اينش سزاست
يا شفيع المذنبين!
در
خشکسال رحمتيم
زابر احسان تو ما را چشم باران عطاست
خدمتي لايق نمي آيد زمن بهر نشار
خرده اي آورده ام وان
در
منظوم ثناست
خوش برآ، چون خط دلدار، که
در
دور قمر
همه اسباب خوشي، دست فراهم دادست
تراست بي سخن اندر دهان نهان گوهر
نشان گوهر پاک تو
در
سخن پيداست
چو نيم مرده چراغي است آتشين، جانم
که
در
هواي تو بر رهگذار باد صباست
ز شادي کف دستش مدام
در
مجلس
امل به قهقهه خندان، چو ساغر صهباست
بدان اميد که
در
سلک خادمانش کشند
کميته حلقه به گوش تو، لؤلؤ لالاست
تمکن تو سراپرده
در
مقامي زد
که زهره با همه سازش، کنيز پرده سراست
دلت نوشته بر اقطار ابر را ادرار
کف تو رانده
در
آفاق بحر را اجراست
به مرده اي که رسد مژده عنايت تو
چو غنچه
در
کفنش آرزوي نشو و نماست
شب سعادت ارباب دولت است مگر
که روشني سحر
در
مباديش پيداست؟
صفحه قبل
1
...
1148
1149
1150
1151
1152
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن