167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان اوحدي مراغي

  • مگر يزدان به روي من در وصل تو بگشايد
    و گرنه من در گيتي به روي خود فرو بندم
  • زهي! در هجر آن جانان عذاب تن که من دارم
    زهي! در عشق آن دلبر بلاي جان که من ديدم
  • تا ميسر گشت در گرمابه وصل آن نگارم
    در دل و چشم آتش و آب دوصدگرمابه دارم
  • ناخنش در خون خود مي ديدم و در ناخن خود
    آن قدر قوت نمي ديدم که پشت خود بخارم
  • من از پيوستگان دل غريبي در سفر دارم
    که بي او آتش اندر جان و ناوک در جگر دارم
  • مرا تا او برفت از در نيامد در نظر چيزي
    بجز عکس خيال او، که پيش چشم تر دارم
  • ز داغ و درد تو بر جان و دل نشان دارم
    خيال روي تو در چشم در فشان دارم
  • چنان مکن که به زنار در حساب آيد
    همين کمر که ز بهر تو در ميان دارم
  • مرا به عشق تو چون آب در گذشت از سر
    چه غم ز سرزنش هر که در جهان دارم؟
  • دگران نهند خاک در او چو تاج بر سر
    نه چو من که خاک آن در ز براي ديده دارم
  • من شمع گشتم و تو پروانه، تا به زاري
    در پاي من بميري، من در برت بسوزم
  • در سر هر که ببيني، هوسي هست و هوايي
    در سر من هوس آن که: به پاي تو رسانم
  • گر جامه دراندازي وز جسم برون تازي
    در جسم تو جان گردم، در پود تو تار آيم
  • به جفا از در خود دور مگردان ما را
    تا بجوييم دلي را که در انداخته ايم
  • دل بسته ايم، در سر زلف تو گر چه خلق
    پنداشتند کز سر آن در گذشته ايم
  • در دل ما هر چه بود، جز هوس و ياد حق
    اين بسترديم پاک، آن به در انداختيم
  • در آن روزي که سوي قبله گردانند رويم را
    رخم در قبله باشد، ليک چشمم سوي اين ترکان
  • سرم در دام و تن در قيد و دل دربند مهر او
    مسلمانان، درين حالت سفر کردن توان؟ نتوان
  • در دهر چون من بيدلي سرگشته کم پيدا شود
    در شهر چون او دلبري عيار نتوان يافتن
  • در کارگاه سينه چون سوداي او بر کار شد
    يک لحظه ما را بعد ازين در کار نتوان يافتن
  • من آن چرخم، که از جانست مهرم در ميان دل
    من آن صبحم، که از اشکست پروين در کنار من
  • از ديده گر در پيش دل سيلي نرفتي هر نفس
    آتش به جانم در زدي اين آه برق انداز من
  • دور مرو، دور مرو، يار ببين، يار ببين
    در نگر از ديده جان در دل و ديدار ببين
  • تو در مراغه فارغ و صوفي به نوبهار
    در خاک و خون مراغه زنان ز آرزوي تو
  • چون به در دل رسي،رنگ رخ اوحدي
    خود بتو گويد که: ما در چه رسيديم ازو؟