167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان اوحدي مراغي

  • با دل فارغ او زاري من سود نداشت
    گر چه سوز سخنم در در و ديوار گرفت
  • آخر که ديد روي تو، اي مشتري لقا
    کش در غم تو ناله به عيوق در نرفت
  • ترا با اوحدي جنگست و ما را فکر آن در دل
    که سر در پايت اندازيم،اگر باشد سر جنگت
  • من ترا ميخواهم از دنيا، بهر منزل که هست
    اي که منزل در دلم داري ومن در جستنت
  • باز بالاي تو ما را در بلا خواهد نهاد
    دود زلفت آتشي در جان ما خواهد نهاد
  • کجا شد ساربانش؟ تا دلم را تنگ در بندد
    چو روز کوچ او باشد به پيش آهنگ در بندد
  • بسان اوحدي بر خود در بيداد بگشايد
    کسي کو دل بر وي يار شوخ شنگ در بندد
  • دل در جهان به حلقه ربايي علم شود
    گر سر در آن دو زلف چو پرچم بر آورد
  • تير هجرم به جگر در زد و انديشه نکرد
    که دلم در پي او ناوک آه اندازد
  • دم در کشيده بود دل من ز دير باز
    آتش در اوفتاد به جانم، چو دم بزد
  • به رغم من برود هر زمان، که در نظرم
    کسي بجويد و با مهر او در آميزد
  • تو سيم خواسته اي ز اوحدي و ديده او
    ز مفلسي همه در در جواب مي ريزد
  • روي در خاک درش کرده جهاني زن و مرد
    تا که در خورد بود؟ يا که پسندش باشد؟
  • برون شهر، با ياران، شب مهتاب در صحرا
    قدح در دست و مطرب مست و ساقي يار خوش باشد
  • مکن دعوت به شيريني مرا ز آن لب که در جنت
    خسيسي گويد از حلوا، که در بند شکم باشد
  • هر که عاشق باشد او را، مي نپندارم، که در دل
    حرقتي، يا رقتي در چشم بيدارش نباشد
  • آمد و شد در گرفت از چپ و از راست دوست
    دل به تماشاي او بر در و ديوار شد
  • رفت آن نگار خانگي در پرده بيگانگي
    اي ناله، بر خرچنگ شو، کان ماه در خرچنگ شد
  • هرگز از عشقي مرا پايي چنين در گل نشد
    هيچ سال اين دردم اندر جان وغم در دل نشد
  • هيچ سعيي در جهان چون سعي من ضايع نگشت
    هيچ رنجي در وفا چون رنج من باطل نشد
  • و گر پرسد لبم: ياري چه بااو کرد؟ در گوشش
    بگو: تقصير کرد او نيز در کاري که خود داند
  • در حلقه عشق ار نبود نفس ترا راه
    هش دار! که چون حلقه بر آن در بنماند
  • گر چه در پاي دلم خار جفا بود، دگر
    گل به دست آمد و در پاي دلم خار نماند
  • در حلقه اي که عشق رخت نيست فارغند
    در رسته اي که راه غمت نيست رسته اند
  • به ز مستي در شکوفه است و گل اندر خفت و خيز
    نرگس بيچاره را چون در خمار انداختند؟