167906 مورد در 0.11 ثانیه یافت شد.

گلستان سعدي

  • تا بدکان و خانه در گروي
    هرگز اي خام آدمي نشوي
  • و آنرا که بر مراد جهان نيست دسترس
    در زاد و بوم خويش غريبست و ناشناخت
  • بزرگ زاده نادان به شهروا ماند
    که در ديار غريبش به هيچ نستانند
  • پر طاوس در اوراق مصاحف ديدم
    گفتم اين منزلت از قدر تو مي بينم بيش
  • چون در پسر موافقتي و دلبري بود
    انديشه نيست گر پدر از وي بري بود
  • ور چه کس بي اجل نخواهد مرد
    تو مرو در دهان اژدها
  • گر چه بيرون ز رزق نتوان خورد
    در طلب کاهلي نشايد کرد
  • غواص اگر انديشه کند کام نهنگ
    هرگز نکند در گرانمايه بچنگ
  • چه خورد شير شرزه در بن غار؟
    باز افتاده را چه قوت بود؟
  • تا تو در خانه صيد خواهي کرد
    دست و پايت چو عنکبوت بود
  • هر که بر خود در سئوال گشاد
    تا بميرد نيازمند بود
  • ور نبود دلبر همخوابه پيش
    دست توان کرد در آغوش خويش
  • هنر بچشم عداوت بزرگتر عيبست
    گلست سعدي و در چشم دشمنان خارست
  • سخن را سرست اي خردمند و بن
    مياور سخن در ميان سخن
  • تو بر اوج فلک چه داني چيست
    که نداني که در سرايت کيست
  • وگر بچشم ارادت نگه کني در ديو
    فرشته ايت نمايد بچشم کروبي
  • بعد از تو ملاذ و ملجائي نيست
    هم در تو گريزم ار گريزم
  • پاک دامن چون زيد بيچاره اي
    اوفتاده تا گريبان در وحل
  • چو در چشم شاهد نيايد زرت
    زر و خاک يکسان نمايد برت
  • تو که در بند خويشتن باشي
    عشق بازي ز دروغ زن باشي
  • نه آنچنان بتو مشغولم اي بهشتي روي
    که ياد خويشتنم در ضمير ميايد
  • چشم بدانديش که بر کنده باد
    عيب نمايد هنرش در نظر
  • آنکه نبات عارضش آب حيات ميخورد
    در شکرش نگه کند هرکه، نبات ميخورد
  • اين بگفت و سفر کرد و پريشاني او در من اثر کرد
  • سبزه در باغ گفته اند خوشست
    داند آنکس که اين سخن گويد
  • گر ملولي ز ما ترش منشين
    که تو هم در ميان ما تلخي
  • جمعي چو گل و لاله بهم پيوسته
    تو هيزم خشک در ميانشان رسته
  • نه ما را در ميان عهد و وفا بود
    جفا کردي و بد عهدي نمودي
  • بيک بار از جهان دل در تو بستم
    ندانستم که برگردي بزودي
  • بوسه دادن بروي دوست چسود
    هم در اين لحظه کردنش بدرود
  • مگر ملائکه بر آسمان وگر نه بشر
    بحسن صورت او در ز مي نخواهد برد
  • گفتن از زنبور بي حاصل بود
    با يکي در عمر خود ناخورده نيش
  • در بلاد عرب گويند ضرب الحبيب زبيب
    از دست تو مشت بر دهان خوردن
  • نه در هرسخن بحث کردن رواست
    خطا بر بزرگان گرفتن خطاست
  • تا نشنوي ز مسجد آدينه بانگ صبح
    يا از در سراي اتابک غريو کوس
  • پنجه در صيد برده ضيغم را
    چه تفاوت کند که سگ لايد
  • روي در روي دوست کن، بگذار
    تا عدو پشت دست ميخايد
  • ملک را هم در آن شب آگهي دادند که در ملک تو چنين منکري حادث شده ...
  • جواني پاکباز پاک رو بود
    که با پاکيزه روئي در گرو بود
  • در اين گفتن جهان بر وي برآشفت
    شنيدندش که جان ميداد و ميگفت
  • حديث عشق از آن بطال مينوش
    که در سختي کند ياري فراموش
  • که سعدي راه و رسم عشقبازي
    چنان داند که در بغداد تازي
  • قياس کن که چه حالت بود در آنساعت
    که از وجود عزيزش بدر رود جاني
  • جوانان خوبروي و ماه رخسار
    وليکن در وفا با کس نپايد
  • با تو مرا سوختن اندر عذاب
    به که شدن با دگري در بهشت
  • گر از عهد خرديت ياد آمدي
    که بيچاره بودي در آغوش من
  • بديناري چو خر در گل بمانند
    ور الحمدي بخواهي صد بخوانند
  • وقتي افتاد فتنه اي در شام
    هرکس از گوشه اي فرا رفتند
  • استاد و معلم چو بود بي آزار
    خرسک بازند کودکان در بازار
  • نام نکوئي چو برون شد بکوي
    در نتواني که ببندي بروي