167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

ديوان امير خسرو

  • در نوبهار چون تو نه اي در چمن مرا
    از سرو و گل چه خيزد و از لاله زار نو
  • در پاي خم امروز چو من صاف دلي نيست
    جز درد که پيوسته بود در قدم او
  • من امشب جان شيرين در سر و کار وفا کردم
    تو در دولت بمان جاويد هر روزي بر افزون شو
  • گهي خواهم کشم ديده، گهي خواهم نکو دارم
    چو بينم سوي او انگشتها در ديده در کرده
  • جوشان به مرکب گرم رو، در ديده ميدان کرده نو
    در هر رکابش نوبه نو گنبدگري کار آمده
  • هم عاشقان در شست تو، هم روزه داران مست تو
    هم زاهدان از دست تو در بند پندار آمده
  • هست اين مه فرخنده فر، ليک برو فرخنده تر
    کو ديده مه را در نظر در روي زيبا داشته
  • تا هر که باشد يار تو، بيخود شود در کار تو
    اي زير لب گفتار تو در باده افيون ريخته
  • جان که نماند مقيم در صف عشاق باز
    سر که نداري به راه در ره درويش نه
  • مهي در آمده و در درونه جا کرده
    برفته جان و به تو جاي خود رها کرده
  • از بلا و فتنه ترسي، چشم در خوبان منه
    بيم چاوشان کني، در يوزه از سلطان مخواه
  • به باغ سايه ابرست و آب در سايه
    ازين سبب من و جانان و خواب در سايه
  • در ديده خسرو نگر ز اشک و خيال روي تو
    ماهيت در هر گوشه اي بر هر مژه سياره اي
  • دي چشم را فرموده اي گه گه نظر در کشتگان
    گر در پذيرد اينقدر، گبري مسلمان کرده اي
  • اي که در ديده دروني و در آغوش نه اي
    هم به ياد تو که يک لحظه فراموش نه اي
  • ما را تو مکش در هوس آن لب شيرين
    اين سوي در آيم، گرم آن سوي براني
  • خسرو که در چاه زنخ اندازي و برناريش
    جادوست، پس او را نگر، در چاه بابل مي کني؟
  • صورت چين نايدت از هيچ رويي در نظر
    با چنان رو گر نظر در صورت چيني کني
  • پاي افشرده و زانو زده اي در کاري
    دامنت چون بگرفته ست و تو در کار خودي
  • چون بد کني، بديت بگويند، از آن مرنج
    کان هم خودي که در حق خود در تکلمي
  • عمرم آن است که در ديده همي آيي، ليک
    مردن اين است که در ديده بسي مي ماني
  • بيا تو در بر خسرو، ببر غم از دل او
    به شادي دل آن کس که در بر اويي
  • يکي بازآ و در ديوارهاي خانه خود بين
    که در هر يک به خون من نوشته ماجرا بيني
  • لبت در خواب مي بوسيدم امشب، بلعجب کاري
    که مي در خواب مي خوردم، اين زمان مستم به بيداري
  • هر بار که تو در دل شب در دلم آيي
    خون دلم آيد ز دو ديده به روايي