167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان امير خسرو

  • يوسف چو رخت ماهي در خواب نديده ست اين
    خورشيد چنان زلفي در تاب نديده ست اين
  • نقشي که رخت دارد در آب دو چشم من
    يک چشم چنان نقشي در آب نديده ست اين
  • تو در درون جان و من هر دم در اندوه دگر
    يارب که چون پاره کنم جان فگار خويشتن
  • گويند اگر آن خوش پسر آيد، چه آري در نظر
    در چشم من چندين گهر بهر نثار کيست اين؟
  • بسته مياني در کمر چون ريسماني و گهر
    باري مرا نآمد ببر، تا در کنار کيست اين؟
  • بر خسرو بيدل ز کين، اسپ جفا را کرده زين
    گر ريزدش خون در زمين، در زينهار کيست اين؟
  • آمد بهار، اي يار من، بشکفت گلها در چمن
    شد در نوا هر بلبلي بر شاخ سرو و نارون
  • اي ابر نيساني، مزن لاف از در غلتان خود
    کز بهر ايثار رهش در ديده دارم بيش از اين
  • اي چون پري در دلبري، در حسن خود گشته بري
    خواهي سليمان بنگري، بر تخت سلطان را ببين
  • دي در تو همي زدم لب به جفا گشاديم
    بخت در دگر گشود از پي فتح باب من
  • خواب نماند خلق را در همه شهر از غمت
    دور شنيده مي شود در دل شب فغان من
  • دل به زلفت بستم، ار در بندگي در خورد نيست
    اي سرت گردم، بگردان گرد سر، آزاد کن
  • زان دل سنگين چو کردي تير پيکان مژه
    تا مرا جان هست در تن تير در ترکش مکن
  • ناز در چشم و کرشمه در سر ابرو مکن
    ور کني خير و بلا، باري نظر هر سو مکن
  • چشم را دل مي دهي در کشتن ما بي گنه
    کافران را در قصاص مؤمنان ياري مکن
  • رخ سوي شاه دل نه، کش در غزا خرد را
    پس اسپ عشق در ران، فرزينش رايگان کن
  • خوش وقت آن زمان که بود گاه مردنم
    آن بت در آيد از در من ناگهان درون
  • اي ماه نو، ز حلقه به گوشان بندگيت
    ما بنده ايم، حلقه در آن گوش در مکن
  • گر اين گل است، خود انداز خاک در دهنم
    که تو به خوردن مي، من به خاک در خوردن
  • به بند سخت شدن، در شکنجه جان دادن
    از آن به است که در بند نيکوان بودن
  • چون من گرفتارت شدم، زانم چه کآرندم خبر؟
    ماهي ست در روم آنچنان، خوبي ست در ري همچنين
  • تا کي آرايش کني، گاه از در و گاه از گهر
    در نگين داني که آخر خاکدان خواهد شدن
  • گر در شکار آن کينه کش گاهي به ميدان مست و خوش
    مسکين دل ديوانه وش سرگشته در دنبال او
  • گر شهد بينم در زبان يا آب حيوان در دهان
    تحقيق مي دانم که آن نبود بجز گفتار تو
  • تا لب او در ته هر موي خط جان نمود
    بنده زان لب در ته هر موي جاني يافت نو