نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
بوستان سعدي
يکي حجره خاص از پي دوستان
در
حجره اندر سرا بوستان
چه بندي
در
اين خشت زرين دلت
که يک روز خشتي کنند از گلت؟
تو غافل
در
انديشه سود مال
که سرمايه عمر شد پايمال
بکن سرمه غفلت از چشم پاک
که فردا شوي سرمه
در
چشم خاک
يکي را اجل
در
سر آورد جيش
سرآمد بر او روزگاران عيش
شبستان گورش
در
اندوده ديد
که وقتي سرايش زر اندوده ديد
خوشا وقت مجموع آن کس که اوست
پس از مرگ دشمن
در
آغوش دوست
مگر
در
دل دوست رحم آيدم
چو بيند که دشمن ببخشايدم
به جايي رسد کار سر دير و زود
که گويي
در
او ديده هرگز نبود
به ره
در
يکي دختر خانه بود
به معجر غبار از پدر مي زدود
نه چندان نشيند
در
اين ديده خاک
که بازش به معجر توان کرد پاک
سکندر که بر عالمي حکم داشت
در
آن دم که بگذشت و عالم گذاشت
چو
در
خاکدان لحد خفت مرد
قيامت بيفشاند از موي گرد
نه چون خواهي آمد به شيراز
در
سر و تن بشويي ز گرد سفر
که
در
طفليم لوح و دفتر خريد
ز بهرم يکي خاتم و زر خريد
برادر، ز کار بدان شرم دار
که
در
روي نيکان شوي شرمسار
در
آن روز کز فعل پرسند و قول
اولوالعزم را تن بلزد ز هول
مرا خود مبين اي عجب
در
ميان
ببين تا چه گفتند پيشينيان
چو بر پهلوي جان سپردن بخفت
زبان آوري
در
سرش رفت و گفت
نه ابليس
در
حق ما طعنه زد
کز اينان نيايد بجز کار بد؟
فغان از بديها که
در
نفس ماست
که ترسم شود ظن ابليس راست
نظر دوست نادر کند سوي تو
چو
در
روي دشمن بود روي تو
نداني که کمتر نهد دوست پاي
چو بيند که دشمن بود
در
سراي؟
تو از دوست گر عاقلي برمگرد
که دشمن نيارد نگه
در
تو کرد
گرفتار
در
دست آن کينه توز
همي گفت هر دم به زاري و سوز
فراشو چو بيني ره صلح باز
که ناگه
در
توبه گردد فراز
مرو زير بار گنه اي پسر
که حمال عاجز بود
در
سفر
وليکن تو دنبال ديو خسي
ندانم که
در
صالحان چون رسي؟
مرا رقتي
در
دل آمد بر اين
که پاک است و خرم بهشت برين
در
آن جاي پاکان اميدوار
گل آلوده معصيت را چه کار؟
به بازيچه مشغول مردم شدم
در
آشوب خلق از پدر گم شدم
به فتراک پاکان درآويز چنگ
که عارف ندارد ز
در
يوزه ننگ
اگر حاجتي داري اين حلقه گير
که سلطان از اين
در
ندارد گزير
دگر روز
در
خوشه چيني نشست
که يک روز جوز خرمن نماندش به دست
گر از دست شد عمرت اندر بدي
تو آني که
در
خرمن آتش زدي
چو برگشته بختي
در
افتد به بند
از او نيک بختان بگيرند پند
تو پيش از عقوبت
در
عفو کوب
که سودي ندارد فغان زير چوب
برآر از گريبان غفلت سرت
که فردا نماند خجل
در
برت
چنان ديو شهوت رضا داده بود
که چون گرگ
در
يوسف افتاده بود
به سندان دلي روي
در
هم مکش
به تندي پريشان مکن وقت خوش
تو
در
روي سنگي شدي شرمناک
مرا شرم باد از خداوند پاک
غريب آمدم
در
سواد حبش
دل از دهر فارغ سر از عيش خوش
وگر کند راي است
در
بندگي
ز جان داري افتد به خربندگي
هنوز ار سر صلح داري چه بيم؟
در
عذرخواهان نبندد کريم
نيامد بر اين
در
کسي عذر خواه
که سيل ندامت نشستش گناه
در
اين باغ سروي نيامد بلند
که باد اجل بيخش از بن نکند
عجب نيست بر خاک اگر گل شکفت
که چندين گل اندام
در
خاک خفت
ز هولم
در
آن جاي تاريک تنگ
بشوريد حال و بگرديد رنگ
مپندار از آن
در
که هرگز نبست
که نوميد گردد برآورده دست
خداوندگارا نظر کن به جود
که جرم آمد از بندگان
در
وجود
صفحه قبل
1
...
1142
1143
1144
1145
1146
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن