نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان مسعود سعد سلمان
تا پر ستاره بود ز گل باغ را چمن
پيوسته بود بلبل
در
باغ پاسبان
جز
در
مديح او همه فضل زمانه نقص
بيرون ز خدمتش همه سود جهان زيان
ابرست و باد مرکب تازيش
در
نبرد
گر ابر با رکاب بود باد با عنان
از سم او ببيني بر دشت ها اثر
ز آواي او بيابي
در
گوش ها نشان
در
وصف کرده هاي تو حيران شده ضمير
وز نعت داده هاي تو عاجز شده بيان
در
بوستان به جاي گل و لاله و سمن
آمد ترنج و نرگس و نارنج بيکران
فرخنده باد بر توش ها مهرگان ز مهر
بگذار
در
نشاط دو صد مهر و مهرگان
ببرد جانم جانان و زنده ماندم من
که ديد هرگز
در
دهر زنده بي جان
عجب نباشد اگر زنده ام که
در
تن من
مرکب است ز هجران او چهار ارکان
ز لعل و شکر
در
وي دميد باد به هم
هزاردستان گفتي که مي زند دستان
خدايگانا شاها کيا تو آن ملکي
که
در
کمال تو عاجز شدست وصف و بيان
تهنيت عيد را چو سرو خرامان
از
در
خرپشته اندر آمد جانان
گريان گريان نگاه کردم
در
وي
ديده من کرد پاک خندان خندان
به هر رهي که روي رهبر تو فتح بود
کراست
در
همه آفاق رهبري به ازين
کرده
در
زير دست و زير قدم
همت و رتبتش زمين و زمان
تا زبان آوران همه شده اند
يک زبان
در
ثناي آن دو زبان
دورها
در
هم آنچنان بندد
که نيابد ره اندر او حدثان
نه عجب گر ز حرص عشرت تو
گل دمد سال و ماه
در
بستان
که نکردي ز بنده ياد شبي
در
چمن ها به پيش آن ايوان
در
گل افشان تو چه عشرت کرد
مدح خوانان چو رعد و نعره زنان
از عمل نيست يک درم باقي
بر من از هيچ وجه
در
ديوان
ور درين مژده ندهمش چيزي
زند او
در
دو چشم من پيکان
در
دل پاک تو هم او فکند
که برون آريم ازين زندان
ببرندش چو تحفه دست به دست
بشود
در
جهان دهان به دهان
به جهان
در
نماندي خالي
از هوا جاي يک سر سوزن
اي ز بهر وزارت آورده
مر تو را سروري چو
در
عدن
دري و
در
نظم و نثر تو را
کس نداند درين زمانه ثمن
از دل و جان رهي خاص توام
تا مرا جان و دل بود
در
تن
تو آن بوستاني که
در
صحن تو
ز مه بيکران هست سرو روان
شاد باش اي زمانه ريمن
بکن آنچ آيد از تو
در
هر فن
هر که افتاد برکشش
در
وقت
من چو برخاستم مرا بفکن
آنکه از نوبهاري رادي او
به خزان رست
در
جهان سوسن
در
جهان دوستکام بادي تو
که شدم من به کامه دشمن
آنکه
در
خدمت گيتي شودش بنده
وانکه از طاعت گردون نهدش گردن
بسطت جاهش
در
دهر برد لشکر
رفعت قدرش بر چرخ کشد دامن
شاه محمودبن ابراهيم سيف الدوله آنک
ناورد چون او شهنشاهي فلک
در
صد قران
گرد بر گردش نوشته دست پيروزي و عز
نام تو خسرو که گردي
در
جهان صاحبقران
هر که خواهد هميشه شادي تو
نبود
در
همه جهان غمگين
تا بود بر فلک طلوع و غروب
تا بود
در
زمان مکان و مکين
گر نبودي از براي ساز او را نامدي
در
ناسفته ز دريا زر پاکيزه ز کان
طرفهاي ساز بگشادند
در
مدحش دهن
کرد گردون هر يکي را گوهري اندر دهان
مهرگان آمد به خدمت شهريارا نزد تو
در
ميان بوستان بگشاد گنج شايگان
حمل بويا مشک بودي تنگها بر تنگها
بار مرواريد بودي کاروان
در
کاروان
هر محاسن که
در
جهان باشد
نبود از خصال تو بيرون
دارم از حرز مدح تو تعويذ
ورنه
در
حال گردمي مجنون
محمود سيف دولت شاهي که
در
جهان
شاهنشه ست از همه شاهان خطاب او
در
ديده مخالف ملکست سيل او
واندر دل معادي دين التهاب او
رويد به جاي خار شقايق ز عنبرش
باشد به جاي سنگ گهر
در
گلاب او
اي اختيار عالم
در
اختيار تو
وي پيشواي ملک و ملک پيشکار تو
تا
در
وجود نامدي از عالم عدم
گردون سپيد ديده شد از انتظار تو
سعد فلک همي نکند اختيار خويش
تا ننگرد نخستين
در
اختيار تو
در
تاختن پياده شد فتنه سوار
چون پاشنه گشايد عزم سوار تو
در
دفتر سخاي تو چون بنگريم هست
اندک ترين رقم صلت صد هزار تو
در
مجلس تو خون قنينه چگونه ريخت
گر مال پاره پاره شد از کارزار تو
در
کر و فر صلح به کردار راست
بر حل و عقد دولت تو ذوالفقار تو
بدخواه
در
شتاب و گريزست و گيرگير
از هيبت درنگ تو و کارزار تو
از زينهار خوردن گيتي بري شود
هر کو پناه گيرد
در
زينهار تو
هر نعمتي که هست بود
در
شمار من
تا هست نام شعر من اندر شعار تو
نکبت نگشت يارد اندر جوار من
تا جان من خزيده بود
در
جوار تو
منصوربن سعيد که از شرم راي او
خورشيد و ماه روي کشد
در
حجاب تو
اين خنجري که آب تو شد آبروي تو
مهرست و کينه
در
تو براندود باب تو
هر چاکريت
در
هنر افزون ز صاحبست
صاحب چگونه يارم کردن خطاب تو
چون خاک چرخ پست شود از سموم تو
چون سنگ بحر غرقه شود
در
سراب تو
حرص ارچه
در
صواب جواب تو غرقه گشت
شد سوخته حذر ز چه آتش عقاب تو
در
دولت آنچناني کابادتست ملک
باشد خزانه تو هميشه خراب تو
اي تيغ روزگار تو را
در
نيام کرد
مانا بترس بود به بيم از ضراب تو
در
تنگي يي شدي که نداند برون شدن
از دولت تو دعوت نامستجاب تو
گر
در
حساب توست همه نادرات دهر
پس من چرا برون شده ام از حساب تو
در
خويشتن شگفت بماند ازين نهاد
رد سپهر داند گشت انتخاب تو
هر يک همي دواند دريابدم هلاک
گر
در
نيا بدم خرد زودياب تو
خلقي يتيم گشت و جهاني اسير شد
زين
در
ميان حسرت و قربت ممات تو
گر بسته بود بر تو
در
خانه تو بود
بر هر کسي گشاده طريق صلات تو
گويد که با که گويم اکنون غمان دل
از که شنيد خواهم چون
در
نکات تو
در
بيشه نره شير ژيان را قرار نيست
از ذوالفقار شير کش بي قرار تو
در
پاي شاه چين بربندي نهد گران
گر يابد از تو فرمان سالار بار تو
رستم به گاه معرکه بسيار دستان ساختي
باشد قوي بازوي تو
در
معرکه دستان تو
جان عدو از تيغ تو باشد هميشه
در
فنا
صدآفرين ايزدي هر ساعتي بر جان تو
در
وداعش ز آب ديده آتش دل داشت راز
کام طعم حنظل و رخسار رنگ حنظله
اي سؤال آزمندان از صحيفه جود تو
چون دعاي نيک مردان
در
صحيفه کامله
گبر کردندي همه بر کتفشان بي کور دين
صدر جستندي همه
در
پايشان بي حاصله
نه بوي رسيده
در
وي از ايمان
نه باد هدي برو گذر کرده
تاج گردون محمد آنکه گرفت
در
بزرگيش ملک و عدل پناه
در
همه بيشه ها ز سهمش رفت
شير شرزه به سايه روباه
اقليم ها به نام سپرده
در
دشت ها به وهم دويده
تا چند بود خواهي بي جرم
در
کنج اين خراب خزيده
اي ملک ملک چون نگار کرده
در
عصر خزانها بهار کرده
کلکي که بسي خورده قارو گيتي
در
چشم معادي چو قار کرده
درياب تنم را که دست محنت
در
حبس تنم را بشار کرده
اين آهن
در
کوره مانده بوده
بر پاي منش چرخ مار کرده
اين ديده پر خون زمين زندان
در
فصل خزان لاله زار کرده
در
ملک شهنشاه باد و يزدان
اقبال تو را پايدار کرده
در
دولت سالي هزار مانده
يک عز تو گردون هزار کرده
با تو يک روي شد جهان
در
روي
با تو يکتاه شد جهان دوتاه
از خراسان چو بار برداري
سوي ملک عراق
در
کش راه
شير شرزه چو از نخيز بخاست
بيش
در
بيشه نگذرد روباه
تيغ تو آتشيست که تف و شرار آن
در
تارک و دو ديده شيران نر شده
اي آنکه
در
دو موضع کلک و حسام تو
ياري ده قضا و دليل قدر شده
بينند خسروان را
در
چين و روم و زنگ
اخبار رزم هاي تو جمله زبر شده
شيران لشکر تو
در
آن قلب رزمگاه
با دشمنان دولت تو کينه ور شده
سالي شده به خشکي چون کف مفلسان
در
باغ ها درختان بي برگ و بر شده
صفحه قبل
1
...
1141
1142
1143
1144
1145
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن