167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان مسعود سعد سلمان

  • خدنگ تيز تو چون از عقاب يابد پر
    چرا که کرکس را در وغا کند مهمان
  • بخت من زير فضل شد ناچيز
    زانکه بسيار گشت در هر فن
  • راستم همچو سرو در هر باب
    زان برم نيست همچو سرو چمن
  • که اگر من شوم به دانش پير
    همچنان چون صدف به در عدن
  • چون صدف در همه جهان نکنم
    جز به درياي مدح تو معدن
  • بنده ز هر منزلي فرستد شعري
    در وي هر نکته اي چو لؤلؤ مکنون
  • خداي عز و جل در ازل نهاد چنان
    که جمله از دو محمد بود صلاح جهان
  • هنر نديد در ايام تو فتور و خلل
    ستم نيافت ز انصاف تو نجات و امان
  • کند طبيعت مينا و لعل و پيروزه
    هر آنچه ابر دهد در و لؤلؤ و مرجان
  • به قصد حضرت تو در مراحل آرم روي
    چو مهر مرحله آرد برابر ميزان
  • بود به نظمم در ده لطيفه صد معني
    بود ز گفته من يک قصيده ده ديوان
  • چگونه منکر و کافر شوم به نعمت تو
    چو گفته باشم در صد قصيده طيان
  • شب پر از در و گوهر و لؤلؤ
    از گريبان چرخ تا دامن
  • من بگشته ز حال و صورت خويش
    در غم آن نگار سيم ذقن
  • اشک او بر مثال زر عيار
    اشک من از قياس در عدن
  • دوست تا از برم جدا گشتست
    در برم دشمن است پيراهن
  • بده مي که تا ياد آيد مرا
    ز شبديز در زير بر گستوان
  • ز سمش همي در کف نعل بند
    شکسته شود پتک هاي گران
  • تو گويي که در بوته کارزار
    زبرجد همي حل کند بهرمان
  • اگر دو زبانست نمام نيست
    در آن دو زبانيش عيبي مدان
  • ازيرا که در مدح خاص ملک
    جهاني به هم برزند يک زمان
  • دهان و کفت ابر و خورشيد شد
    که آن در نثارست و اين زرفشان
  • ز معني همي آن فراز آمدم
    که لفظش نگنجد همي در دهان
  • مرا جاي کوهست و اندوه کوه
    تنم در ميان دو کوه کلان
  • نه در زير دندان آن تن ضعيف
    نه با زخم چنگال اين دل جبان
  • نه روز و شب اين روزگار ابلقست
    سرشتست در طبع ابلق خران
  • ساخته در تن از هواي تواند
    اين مخالف شده چهار ارکان
  • صورت هر خبر که در گيتي است
    ديده تدبير تو به چشم عيان
  • در جهان جست اميد نعمت را
    جو به درگاه تو نيافت نشان
  • چون در آن نعمت کثير افتاد
    بحر کردار ازو نديد کران
  • همه الهام ايزدي باشد
    هر چه در خلق تو دهند نشان
  • به کتف در جهد درخش حسام
    به جگر بر زند شهاب سنان
  • تحفه و هديه منت همه روز
    درج در و طويله مرجان
  • گر جهاني به ساعتي بدهي
    در نيايد به چشم جود تو آن
  • تا بود بر فلک طلوع و غروب
    تا بود در زمين مکين و مکان
  • قرابه سر بليف ز باد کورآوري
    مرغي در گردنا به لاف آري و جان
  • کرده ز يکپاره چوب ناخن از شکل و رنگ
    که در نوازش ازو همي برآرد فغان
  • تمام در روي او که کرد يارد نگاه
    ز نور خورشيد را که ديد يارد عيان
  • همي ببارد چو ابر بر سر من هفت چرخ
    هر چه بلا آفريد ايزد در هفتخوان
  • غمي شدست ز جودش به کوه زر عيار
    خجل شدست ز دستش به بحر در ثمين
  • چراي مردم در مرغزار همت تست
    ازان به روي بهي باشد و به جسم ثمين
  • نه جاي يافت همي در دماغ جز خنجر
    نه راه برد همي سوي ديده جز پيکان
  • چنان نمود همي خنجرش ز تيره غبار
    چنانکه آتش سوزنده در ميان دخان
  • بزرگوارا آني که در جهان چون تو
    به هر هنر ندهد هيچ جاي خلق نشان
  • مرا کنون تو خداوندي و تو خواهي بود
    کراست چون تو خداوند در همه گيهان
  • منم نشسته در پيشم ايستاده به پاي
    خيال مرگ و دهان باز کرده چون ثعبان
  • وليک زالي دارم که در کنار مرا
    چو جان شيرين پرورد و مرد کرد و کلان
  • نسيم روح فزاي آمد از طريق دراز
    به من سپرد يکي درج پر ز در عدن
  • اگر چه بود کنارم ز ديدگان دريا
    بماند خيره در آن درج هر دو ديده من
  • نه دشمن آيد زي من نه من روم بر دوست
    که اژدهايي دارم نهفته در دامن
  • در آن مضيقم آنجا که تابش خورشيد
    نيارد آمد نزديک من جز از روزن
  • شبم چو چنبر بسته در آخرش آغاز
    غم دراز مرا اندرو کند چو رسن
  • ز بس که گفتي اشعار و پس فرستادي
    بضاعتي ز سمرقند به ز در عدن
  • همه زباني هنگام شعر گفتن از آن
    که در شنيدن آن گوش گرددم همه تن
  • بسان فاخته گشتم که شعرهاي تو را
    همي سرايم و طوق هوات در گردن
  • مرا که شعر تو اي سيدي توانگر کرد
    که هر زمانم پر در همي کند دامن
  • همي بتابم از حضرتش چو ماه سما
    همي ببالم در خدمتش چو سرو چمن
  • خوردم به وصلت تو بسي باده نشاط
    در فرقت تو پيدا آمد خمار من
  • دانم که نيک داني در فضل دست من
    واندر سخن شناخته اي اختيار من
  • کاينجا به حضرت اندر دهقان دشمنم
    پيدا همي نيارد در ده هزار من
  • وان شيرم از قياس که چون من کنم زئير
    روبه شوند شيران در مرغزار من
  • خويش را در جهان علم کردن
    هست بر خويشتن ستم کردن
  • تن به تيمار در هوس بستن
    دل به انديشه جاي غم کردن
  • دست با راستي زدن در کار
    قامت راستي به خم کردن
  • مي نيارست کرد بانگ از بيم
    طيلسان دار چرخ در مؤذن
  • در حبس و بند نيز ندارندم استوار
    تا گرد من نباشد ده تن نگاهبان
  • هر ده نشسته بر در و بر بام سمج من
    با يکديگر دمادم گويند هر زمان
  • البته هيچ کس به نينديشد اين سخن
    کاين شاعر مخنث خود کيست در جهان
  • از من همي هراسند آنان که سالها
    زايشان همي هراسد در کار جنگوان
  • باچند کس برآيم در قلعه گرچه من
    شيري شوم دژآگه و پيلي شوم دمان
  • در حال خوب گردد حال من ار شود
    بر حال من دل ثقة الملک مهربان
  • در هيچ وقت بي شفقت نيست گوتوال
    هر شب کند زيادت بر من دو پاسبان
  • گويد نگاهبانم گر بر شوي به بام
    در چشم کاهت افتد از راه کهکشان
  • در سمج من دکاني چون يک بدست نيست
    نگذاردم که هيچ نشينم بر آن دکان
  • هر هفت روز کردم جنگي به هفت جاي
    در قصها نخواندم جز جنگ هفتخوان
  • آرايشي بود به ستايشگري چو من
    در بزم و مجلس تو به نوروز و مهرگان
  • در آفرينش اگر مرکبي شدي اقبال
    به نام جاه تو بوديش داغ گرد سرين
  • درنگ حزم تو در مغز کوه گيرد جاي
    شتاب عزم تو بر پشت باد بندد زين
  • به فال اختر سعدست و نور چشمه مهر
    به ارج زر عيارست و قدر در ثمين
  • يقين بداني چون بنگري که در هر بيت
    يکانگي به هواي تو کرده شد تضمين
  • خداي داند گر آرزو جز اين دارم
    که در دو ديده کشم خاک حضرت غزنين
  • چمان تذروان بر فرش هاي بوقلمون
    نوان درختان در حله هاي حورالعين
  • از فخر خاتميست در انگشت ملک تو
    کش ز آفتاب حلقه ست از مشتري نگين
  • از طبع بي اجازت مهر تو در رحم
    جان را قبول کرد نيارد تن جنين
  • شمشير تو چو برق بکوبد در ظفر
    شبديز تو چو باد بروبد ره کمين
  • از سعد هفت کوکب هر هفته اي تو را
    جشني خجسته در شرف ملک همچنين
  • از بهر عون و نصرت دين حيدرست شاه
    در دست او همه عمل ذوالفقار کن
  • در رزمگاه نوبت خدمت به تو رسيد
    خدمت به رزمگاه ملک بنده وار کن
  • بتخانها بسوز و بتان را نگون فکن
    در کارزار بر دشمنان کار زار کن
  • در کار کرد سطوت سلطان روزگار
    تاريخ نصرت و ظفر روزگار کن
  • در کارزار دشمن چيزي مشعبدي
    رغبت نماي و دست سوي کارزار کن
  • در مغز بدسگال فرو شو چو آفتاب
    روزش به گريه چون شب ديجور تار کن
  • در عدل ملک پرور و صد تقويت بکن
    وآن تقويت به قوت پروردگار کن
  • هر معجزه که داري در ضرب کار بند
    هر قاعده که دارد دين استوار کن
  • در مرغزار پنجه شيران شرزه را
    بي کار همچو پنجه سرو و چنار کن
  • امروز داد و دولت و دين در جوار تست
    ياري ده و رعايت حق جوار کن
  • چو خوشيد درخشنده نهاد او روي در مغرب
    شده فيروزه گون گردون پسان ديبه کمسان
  • ملک محمود ابراهيم بن مسعود محمود آنک
    چو او شاهي در اين نسبت نيارد گنبد گردان
  • خروش ناي رويينش تو گفتي نفخ صورستي
    که از وي زلزله افتاده در جرم زمين يکسان
  • سخا و زور تو شاها هدر کردست در گيتي
    سخاي حاتم طائي و زور رستم دستان