167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان امير خسرو

  • مست شد ده دل و در راه برآمد صد جان
    در خرامش چو برآورد قدم، باز نهاد
  • پر غبار آيد از کوي تو خسرو هر روز
    در دود گريه و در حال صفايي بکند
  • مردمان در من و بيهوشي من حيرانند
    من در آن کس که ترا بيند و حيران نشود
  • دل که در زلف گره بست غم آن نيست، غم آنست
    که به خفتن گرهش در سر پهلو آيد
  • همه شب خلق در آسايش و من در فرياد
    روز بد بين که دلم را چه گرفتاري داد؟
  • سيل غمش در رسيد، آب ز سر در گذشت
    صبر و خرد حمله کرد، رخت به صحرا نهاد
  • چون بينم اينکه رويت در چشم ديگر آيد
    کز ديده هاي خود هم چشم مرا در آيد
  • من در درون خانه دانم که آمد آن مه
    کز هر طرف به خانه بوي سمن در آيد
  • رشک آيدم ز بادي کايد به گرد زلفش
    ور خود غبار باشد در چشم من در آيد
  • بنشين که يک زماني تنگت به بر در آرم
    تا جان رفته از تن بازم به تن در آيد
  • جانم فداي ياري کو در دلي چو در شد
    بيرون نرفت از دل تا جان بيرون نيامد
  • اشکم بديد بر در، گفتا چه آب تيره ست؟
    پيش در آب، آري، بس تيره مي نمايد
  • زلفت که هر خم از وي در شانه مي نگنجد
    دلها که او فشاند در خانه مي نگنجد
  • دل در چمن شدي و ز بوي تو شد خراب
    بلبل که بويها ز گلشن در دماغ بود
  • در کار خواجگان چه شوي غرق در گهر؟
    کاين خانه گل است و به گوهر نبسته اند
  • چشم تو خفته ايست که در خواب مي رود
    زلف تو آفتي ست که در تاب مي رود
  • من کيستم که بر در تو پي سپر شوم؟
    حاشا که خون من به چنان خاک در خورد
  • کاري ست در سرم که به سامان نمي شود
    دردي ست در دلم که به درمان نمي شود
  • بيا که زاهد خشک ار شييت مست بيايد
    به جرعه تر کند آن زهد و در شراب در آيد
  • سر از دريچه برون کرده اي، بسوختم آخر
    رها مکن که در آن روزن آفتاب در آيد
  • ز گريه در غم رويت به چشم خسرو بيدل
    نماند آب اگر، بو که خون ناب در آيد
  • چگونه بر تو نترسم که هر طرف که در آيي
    هزار ديده خونريز در قفاي تو باشد
  • کسي که سر ننهد در رهش، چه سر دارد؟
    دلي که جان ندهد در غمش، چه دل باشد؟
  • آنکه در پايش نزد خاري، کجا داند که چيست؟
    درد او کش در ته هر موي پيکان مي رود
  • شرابي خورد غنچه از هواي ابر در پرده
    صبا ناگه لبش بوسيد و بويش در دهان آمد