167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان مسعود سعد سلمان

  • شادمان شد همه شب و همه روز
    شعرها مي سرايد از هر در
  • درآمد از در حجره به صد هزار کشي
    فرو نشست به پيشم چو صد هزار نگار
  • در آن ميان که همي بوسه دادمش بر لب
    هزار بار غلط کردم از ميانه شمار
  • به مجلس اندر رويش بلند خورشيدست
    به معرکه در تيرش ستاره سيار
  • از آنچه پار تو کردي شها هزار يکي
    نکرد رستم دستان زال در پيکار
  • قلم کردار دست و پايش و گوش
    چو نامه در نوردد کوه و کردر
  • کمال او عروس آيين در آويخت
    ز گوش و گردن ايام زيور
  • ثنا را تيز باشد روز بازار
    که باشد چون تو در عالم ثناخر
  • به حسن شعر من بر رادي تو
    شگفتي بين که چون افتاد در خور
  • نه دست آنکه در پايي زنم دست
    نه روي آنکه بينم روي معبر
  • به جان و تن همي کوشيد خواهم
    ز بهر در درين درياي منکر
  • همي در پيش برخواهم گرفتن
    رهي با سهم دوزخ هول محشر
  • چو کشتي از شکم در پنج دريا
    برون آيم به پشت خنگ زين ور
  • همي چون از رضاي شافي تو
    در اين مدت نصيبم هست کمتر
  • مرا در هيچ بزم و هيچ مجلس
    مرا بر هيچ درج و هيچ دفتر
  • او آفتاب و همچو مطر اشکش و مرا
    در آفتاب نادره آمد همي مطر
  • بدرود کردم او را وز وي جدا شدم
    در پيش برگرفتم راهي پر از عبر
  • در بيشه اي فتادم کاندر زمين او
    ماليده خون جانوران و بريده سر
  • زان آمدم شگفت که از بس بلا و شور
    در وي چگونه يارد رستن همي شجر
  • آتش نهاد و خيره بود در ميان آب
    خورشيد رنگ و تيره از او جان جانور
  • خورشيد رنگ و فعل شهابست بهر آنک
    در مرغزار چون فلک او را بود ممر
  • منصوربن سعيد بن احمد که در جهان
    چون فضل نامور شد و چون جود مشتهر
  • ور آفتاب بودي چون مهر او به فعل
    جز جانور نبودي در سنگ ها گهر
  • به دست اندرون بي روان نوان
    ز من در غم عشق نالنده تر
  • دلم همچو زهره است در احتراق
    تنم همچو خورشيد اندر سفر
  • تو را اي چو آهو به چشم و بتگ
    سگانند در تک چو مرغي بپر
  • چو نيلوفر انس تو با جوي آب
    چو لاله همي جاي تو در خضر
  • چو شخصيست در وي نفس چون روان
    چو شاخيست زو شادماني ثمر
  • چو شخص دليران همه پر ز زخم
    چو دست عروسان همه در صور
  • عميدي که اخبار او همچو دين
    رسيده است در هر بلاد و کور
  • بنامت که زد دست در شاخ خشک
    که چون نخل مريم نياورد بر
  • سکندر نديد آب حيوان و من
    همي بينم اينک به جام تو در
  • مرا به چون شود و کاشکي و شايد بود
    حذر نگاشته در پيش چشم يک دفتر
  • اگر چه خواند همي عقل مرمرا در گوش
    قضا چو کارگر آمد چه فايده ز حذر
  • بساختند چهار آخشيج دشمن از آن
    که رأي تست به حق گشته در ميان داور
  • به نعمت تو که تا غايبم ز مجلس تو
    نکرد در دل من شادي خلاص اثر
  • نمي توانم خواندنش به نام در يتيم
    که عقل و فکرش امروزه مادرست و پدر
  • به پاي همت بر فرق آفتاب خرام
    به چشم نعمت در روي روزگار نگر
  • جاه و نامش در جهان گسترده و تابان شده
    اين يکي رخشنده خورشيد آندگر تابان قمر
  • ذکر مجدت در جهان محمدت سازد مسير
    نجم جودت بر سپهر مفخرت گيرد ممر
  • کامگاري را دليل وهم تو بنمود راه
    نامداري را علو جاه تو بگشاد در
  • همه دو روي و دوستند و عزيز
    در دل و طبع مردمان هموار
  • هيچ دو روي را در اين عالم
    تيزتر زان نديده ام بازار
  • تا درآمد چو آفتاب از در
    شد ز روزن برون چون شب تيمار
  • زآن شکسته که بود زود ببست
    هر شکسته که داشتم در کار
  • اي به طبع و به کف تو منسوب
    در وقار و سخا جبال و بحار
  • داشته در زير ران سرسبکي خوش خرام
    رهبر و هامون نورد که برو دريا گذار
  • چرخي و در زير او تابان شکل هلال
    کوهي و بر روي او رخشان زر عيار
  • باد تکش کوفته بر تپش برق تيغ
    رعد دمش خاسته در دل ابر غبار
  • داد به شهزاده اي زاده شاهي چنو
    در هنر مملکت ديده نبد روزگار
  • گشتي مانند ابر بر سرکه هاي تند
    رفتي مانند باد در دل شبهاي تار
  • با همه عالم جواد وز همه گيتي فزون
    در همه ميدان تمام بر همه دانش سوار
  • دانم پوشيده نيست بر دل بيدار تو
    که من چه بينم همه در فزع اين حصار
  • رنجه و تافته به رسم وداع
    اندر آمد چو سرو و ماه از در
  • بر ندارد سخاي کفش را
    بحر پر در و کان پر گوهر
  • از قضا پيش من نهاد رهي
    که در او وهم کور گردد و کر
  • مدح هاي تو حرز جان و تنم
    در بيابان و بيشه و کردر
  • والله ار در جهان چو من يابي
    هيچ مداح و بنده و چاکر
  • چه باشي ايمن ازين خفته در نخيز که هست
    ستنبه شيري نعمت شکار عمر شکر
  • بهايميم وخوشيم ني اين و نه آن
    که در بهايم حزم است و درو حوش حذر
  • اگر ز آهن و فولاد تفته حصن کني
    چو حال آيد دست اجل بکوبد در
  • دري که بر تو گشايد در هوا مگشاي
    رهي که با تو نمايد ره هوس مسپر
  • دريغ روي تو از فرو نور چون خورشيد
    دريغ قدر تو در برزو زيب چون عرعر
  • پس از وفات تو بازار نوحه گر دارد
    چو در حيات تو بازار داشت خنياگر
  • پس از وفات تو از کاشکي چه خيزدمان
    که در حيات تو سودي نبودمان ز مگر
  • چو شب سياه شود نور روز در تابش
    چو خاک خشک شود آب بحر بي معبر
  • تو کشيده سپه به نار آيين
    ماکوه از تو در گريز و حذر
  • هر يکي در ميانه دو ستون
    اژدهايي فرو فکنده ز سر
  • تا ببيند گزيده پنجه پيل
    همه هامون نورد و دريا در
  • به همه وقت ها ازين اجناس
    هر کس آرد بضاعتي در خور
  • جاي تو در گذارد از اقران
    جاه تو برفرازد از محور
  • در همه بوم هند هيبت شاه
    لرزه افکنده بر جبال و قفار
  • وان تف تابدار در کوشش
    نصرت و فتح را گرفته عيار
  • در پس اين به چند روز کنند
    تيغ او کوه و دشت را گلزار
  • باز در حمله گرز مسعودي
    بر کشد سر به زخم همچون مار
  • بر شود گرد تيره از هر کوه
    در شود خون تازه از هر غار
  • باز پنهان کند به گرد و به خون
    کافري در همه بلاد و ديار
  • عزم تو در جهان ستاره مسير
    راي تو بر زمين سپهر آثار
  • ساز او از قضا جهان ايمن
    امر او در جهان قضا رفتار
  • کوشش تو عدوي ملت را
    در دل و ديده کوفته مسمار
  • هيچ بيمار و يک شکسته نماند
    در جهان اي شه از صغار و کبار
  • همه کردارهاي نيک تو ديد
    در جهان هر که بود بدکردار
  • در زمين از هراس و بأس تو بيش
    نخورد شير بره را زنهار
  • مرغزار تو گشت روي زمين
    مر يکي شاه را در او مگذار
  • اندرين غزو و در چنين صد غزو
    کردگار جهانت باشد يار
  • همي گردد همي در حضرت امروز
    عزيز و سرفراز و نام بردار
  • چه مردست آنکه همچون هم نباشد
    مر او را در جهان گفتار و کردار
  • تا دست او چو ابر بباريد بر جهان
    در باغ ملک شاخ جلالت گرفت بار
  • اي شاه شاه ملک شکاري تو در جهان
    ميدان ملک بيش نبيند چو تو سوار
  • اي در جهان دولت شايسته پادشاه
    وي از ملوک گيتي بايسته يادگار
  • در بوم هند زلزله افکند هر سويي
    کز هيبت و نهيبش بشکافت کوهسار
  • در کارزار هيچ نياسود يک زمان
    تا کرد کارزارش بر کفر کارزار
  • در آن همي نگرم کان هژبر گردنکش
    همي سپاه چگونه کشد سوي پيکار
  • تا بيني در سراي سلطان
    طوبي و نعيم و حوض کوثر
  • هر سر و بني به رنگ طوطي
    در سايه ابر چون کبوتر
  • در عبهر تو ز سحر سرمه
    بر سوسن تو ز مشک چنبر
  • از جزم تو رسته کوه بابل
    در عزم تو زاده باد صرصر
  • از بهر عطاي بندگان هست
    در قصر تو اي به جاه قيصر
  • در ساحت بزم تو زمين را
    جود تو تهي نشاند از زر
  • از شادي روي تو بيفروخت
    در تاج تو رنگ روي گوهر