167906 مورد در 0.12 ثانیه یافت شد.

ديوان مسعود سعد سلمان

  • که چون برگرفتمش بارد همي
    ز منقار پر قار در و گهر
  • همه لفظ او امر و نهي و هنوز
    خورد شير و خسبد به گهواره در
  • در کان ز شرم چشمه ياقوت سرخ شد
    وين خرده ايست نيکو خاطر بر اين گمار
  • در سهم و ترس مانده چو گاوان ز شرزه شير
    شيران کارزاري از آن گرز گاوسار
  • در پيش تخت مملکت تو به طوع و طبع
    سجده کند جلالت هر روز چند بار
  • مداح نيکم و گنهم نيست بيش ازين
    در بند بنده را ملکا بيش ازين مدار
  • مگذار زينهار چو در زينهار تست
    جان مرا بدين فلک زينهار خوار
  • گوهر تو در آفرينش هست
    برتر و پاک تر ز هر گوهر
  • در سرشت تو مهر باشد و کين
    خلق را از تو خير زايد و شر
  • خويشتن جمله در تو پيوستم
    راست گويم همي به حق بنگر
  • هيچ انده مخور که دولت تو
    سازد اسباب تو همي در خور
  • که شد آب حيات جان افزا
    بر کف تو نبيند در ساغر
  • باد بنگر که در نوشت از باغ
    بيرم چين و ديبه ششتر
  • خشک شد سيب لعل را همه خون
    در تن از بيم باد چون نشتر
  • در آفتاب اگر تاب و قوتي بودي
    سياه روي نگشتي ز جرم قرص قمر
  • بدانکه ما را در نظم دست نيک افتاد
    ز خود به جنگ چرا ساختيم رستم زر
  • ز صبر جوشن پوش و نبرد مردان کن
    ز بأس مرکب ساز و مصاف گردان در
  • عميد مطلق طاهر که سروران هرگز
    نديده اند چو او در زمانه يک سرور
  • بزرگواري دريادلي که در بخشش
    به پيش جودش دريا کم آيد از فرغر
  • تو نو گرفتي در حبس و بند معذوري
    اگر بترسي ازين بند و بشگهي ز خطر
  • منم که عشري از عمر شوم من نگذشت
    مگر به محنت و در محنتم هنوز ايدر
  • نوان و سست شده رويم از طپانچه کبود
    در آب ديده نمانم مگر به نيلوفر
  • بسان آذر و ماني بتگر و نقاش
    بلا و محنت بينم همي به زندان در
  • زمانه را پسري در هنر زمن به نبست
    چرا نهان کندم همچو بد هنر دختر
  • توزان که لختي محنت کشيده اي در حبس
    بدين که گفتم دانم که داريم باور
  • يقين بدان که نه مردست خصم دانش من
    اگر چه پوشد در جنگ جوشن و مغفر
  • بکوفتم دري از خم قلتبان باز
    بگو بروتي باز ايدر آمدم زان در
  • بدو نوشتم و پيغام دادم و گفتم
    که اي سعادت در فضل هيچ رنج مبر
  • ز فصل نعمت مزمر بود که در مجلس
    ز زخم زخمه بنالد زمان زمان مزمر
  • بريده نيست اميد خلاص و راحت من
    در اين زمانه که تازه شده ست عدل عمر
  • سپهرها را بر امر او مدار و مجال
    ستارگان را در حکم او مسير و ممر
  • وزيده باد در آفاق باد دولت او
    که بر وليش نسيم است و بر عدو صرصر
  • گر اين قصيده نيامد چنانکه در خور بود
    ز آنکه هستش معني رکيک و لفظ ابتر
  • در برابر عطارد ساحر
    با سر کلک تو رود هم بر
  • خسروا باد اگر سليمان را
    گشت در زير تخت فرمان بر
  • به جهان هيچ کس نديده و ما
    بحر ديديم در ميان شمر
  • روز و شب گويم الهي شاه سيف الدوله را
    در ثبات ملک شاهي و جهانداري بدار
  • کو خداونديست عالم در همه انواع علم
    يادگار از خسروان کو باد دايم يادگار
  • خسروا تا پادشاهي در جهان موجود گشت
    روزگارت را همي کرد از زمانه اختيار
  • چون به تخت پادشاهي برنشستي در زمان
    پادشاهي پيش تو بندد ميان را بنده وار
  • ملک نشاندست تو را بر کتف
    عدل گرفته ست تو را در کنار
  • در کف تو بر تن بشکست خورد
    گردن شيران سر آن گاوسار
  • گردد در برها دمها خبه
    ماند اندر تن ها جانا بشار
  • پيچد در دل جزع گير گير
    گريه بر تن فزع زار زار
  • تو ملکا در سلب آهنين
    خير چو روئين و چو اسفنديار
  • در کفت آن گوهر الماس رنگ
    تشنه به خون ليک بسي آبوار
  • گفت نداند به سزا در جهان
    صد يک مدح تو چو بنده هزار
  • در همه گيهانت چو اختر مسير
    بر همه گيتيت چو گردون مدار
  • نبرده گردان بينند چون تو را بينند
    چو آب و آتش در شور عرصه پيکار
  • اي که در پيش تخت هيچ ملک
    هيچ سرکش چو تو نبست کمر
  • در زمانه ز ابر دو کف تو
    نه عرض قايم است نه جوهر
  • ماه بي نور بوده در خلقت
    از براي شب تو گشت انور
  • بر من آن کرده اي در اين زندان
    که شد اندر ميان خلق سمر
  • ليکن از درد و رنج و بيماري
    جانم افتاده در نهيب و خطر
  • چون مرا در نوشت گردش چرخ
    شخص من شد به زير خاک اندر
  • والله ار چون مني دگر بيني
    به همه نوع در کمال و هنر
  • شکرهاي تو در نوشته به جان
    مي برم پيش ايزد داور
  • خدايگانا آمد مه صيام و گذشت
    تو شادمانه بمان در جلالت و مگذر
  • داستان رزم هاي تو کند باطل همي
    در زمانه داستان رستم و اسفنديار
  • کوهها در هم شکستند ابرها بر هم زدند
    تازيان اندر عنان و بختيان اندر مهار
  • پويه کردند از ره باريک بر شمشير تيز
    غوطه خوردند از شب تاريک در درياي قار
  • بر فرار کوهها کردند يک لحظه درنگ
    در مضيق غارها ماندند يک ساعت بشار
  • از براي آنکه در پيکارگه روي هوا
    پر ستاره آسمان را کردي از دود و شرار
  • در ميان گرد بانگ کوس بونصري بخاست
    نصرتش لبيک ها کرد از جوانب هر چهار
  • گشته مانده دستبرد پر دلان اندر نبرد
    از دو جانب همچو دست نرد مانده در قمار
  • دشمني مرگ تلخ اندر سرافکندش گريز
    دوستي عمر شيرين در دلش خوش کرد عار
  • در نهان عصيان همي ورزند رايان سله
    ورچه از بيم تو طاعت مي نمايند آشکار
  • تا در قلعه من از کشته بپوشانم زمين
    تا لب راوه من از برده بپيوندم قطار
  • همچنين بادي ز دانش در هنرها چيره دست
    همچنين بادي به دولت بر ظفرها کامگار
  • همچنين از شاخ هاي بخت بار فتح چين
    همچنين در باغ هاي طبع تخم مدح کار
  • يک قوم همي بينم در خواب جهالت
    پيکار ز دانش بر دانش پيکار
  • ليکن چو پديد آيد خورشيد در آن دم
    ناچيز شوآن نم او جمله به يکبار
  • ناجانور چراست هستش چهار طبع
    ناکرده هيچ علت در طبع او اثر
  • افغان چگونه کرد تواند از آنکه هست
    پيچيده در گلوگه او رشته سر به سر
  • کي باشدش بصر چو به جاي دو ديده هست
    انگشت وار چوبي کرده به چشم در
  • بدره بدره زريابي زير پاي هر درخت
    توده توده سيم بيني در کنار هر غدير
  • از فراق نوبهاران در دل نارست نار
    وز غم هجران لاله روي آبي چون زرير
  • گر بپژمرده است گل در بوستانها باک نيست
    دولت سامي سيفي سال و مه بادا نضير
  • چون ماه درآمد از در حجره
    شد حجره ز نور روي او انور
  • گفت اي بسزا قرين و يار من
    اي هر که به مهر عاشقي در خور
  • در مهمي که افتد اندر ملک
    زود صد بندگي کني اظهار
  • هست بر جاي خويش مرکز کفر
    زود گردش در آي چون پرگار
  • نيست معلوم خلق عالم را
    که چه بازيچه داشتي در کار
  • تا تو نيرنگ خويش بنمودي
    رنگ گيتي شد از در ديدار
  • رزم را در زمين پراکن زود
    سپهي گشن و لشکري جرار
  • اين چه گفتار چون مني باشد
    آري گستاخي است در اشعار
  • تا نهد بر کف ولي تو گل
    تا خلد در دل عدوي تو خار
  • تا در آفاق هيچ شاهي ديد
    که نخواهد ز تيغ تو زنهار
  • آنکه بود در تن آزادگان
    با همه شادي و طرب دستيار
  • آنکه چو بر خيزد ابر سخاش
    در کند او بر همه عالم نثار
  • سبز شود باغ طرب خلق را
    در غم و اندوه نماند غبار
  • بدين زمانه ز فردوس هر زمان رضوان
    همي گشايد بر بوستان خرم در
  • به بحر در کنم از آتش دلم صحرا
    به باديه کنم از آب ديدگان فرغر
  • که ديد هرگز از ابيات وصف تو مقطع
    که يافت هرگز در بحر مدح تو معبر
  • به وصف مدح تو آکنده در دل انديشه
    به نظم وصف تو اندوخته به ديده سهر
  • باد بر من دميد مشک و عبير
    ابر بر من فشاند در و گهر
  • منتظر بوده ام ز بهر تو را
    کرده ام در ميان باغ مقر
  • باد چون باده را بگفت پيام
    لرزه بر وي فتاد در ساغر
  • خوب رويي و خوبرويان را
    عهد با روي کي بود در خور
  • شد ز تشوير ماه رويش سرخ
    در غم جامه گشت چشمش تر