نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
بوستان سعدي
زماني سرش
در
گريبان بماند
پس آنگه به عفو آستين برفشاند
به دستان خود بند از او برگرفت
سرش را ببوسيد و
در
بر گرفت
شب خلوت آن لعبت حور زاد
مگر تن
در
آغوش مأمون نداد
گرفت آتش خشم
در
وي عظيم
سرش خواست کردن چو جوزا دو نيم
همه شب
در
اين فکر بود و نخفت
دگر روز با هوشمندان بگفت
دلش گرچه
در
حال از او رنجه شد
دوا کرد و خوشبوي چون غنچه شد
به نزد من آن کس نکوخواه تست
که گويد فلان خار
در
راه تست
همان دم که
در
خفيه اين راز رفت
حکايت به گوش ملک باز رفت
بخنديد کو ظن بيهوده برد
نداند که خواهد
در
اين حبس مرد
نه گر دستگيري کني خرمم
نه گر سر بري
در
دل آيد غمم
تو گر کامراني به فرمان و گنج
دگر کس فرومانده
در
ضعف و رنج
به دروازه مرگ چون
در
شويم
به يک هفته با هم برابر شويم
چه بودي که پايم
در
اين کار گل
به گنجي فرو رفتي از کام دل!
در
آن دم که حالش دگرگون شود
به مرگ از سرش هر دو بيرون شود
در
ايام او روز مردم چو شام
شب از بيم او خواب مردم حرام
همه روز نيکان از او
در
بلا
به شب دست پاکان از او بر دعا
بگفتا دريغ آيدم نام دوست
که هر کس نه
در
خورد پيغام اوست
کسي را که بيني ز حق بر کران
منه با وي، اي خواجه، حق
در
ميان
دريغ است با سفله گفت از علوم
که ضايع شود تخم
در
شوره بوم
چو
در
وي نگيرد عدو داندت
برنجد به جان و برنجاندت
که
در
کار خيرت به خدمت بداشت
نه چون ديگرانت معطل گذاشت
تو حاصل نکردي به کوشش بهشت
خدا
در
تو خوي بهشتي سرشت
چو نتوان عدو را به قوت شکست
به نعمت ببايد
در
فتنه بست
عدو را بجاي خسک
در
بريز
که احسان کند کند، دندان تيز
وگر زو تواناتري
در
نبرد
نه مردي است بر ناتوان زور کرد
چو دست از همه حيلتي
در
گسست
حلال است بردن به شمشير دست
که گروي ببندد
در
کارزار
تو را قدر و هيبت شود يک، هزار
ور او پاي جنگ آورد
در
رکاب
نخواهد به حشر از تو داور حساب
چو دشمن به عجز اندر آمد ز
در
نبايد که پرخاش جويي دگر
در
آرند بنياد رويين ز پاي
جوانان به نيروي و پيران به راي
بينديش
در
قلب هيجا مفر
چه داني کران را که باشد ظفر؟
اگر بر کناري به رفتن بکوش
وگر
در
ميان لبس دشمن بپوش
وگر خود هزاري و دشمن دويست
چو شب شد
در
اقليم دشمن مايست
بسي
در
قفاي هزيمت مران
نبايد که دور افتي از ياوران
چه مردي کند
در
صف کارزار
که دستش تهي باشد و کار، زار؟
سپه را مکن پيشرو جز کسي
که
در
جنگها بوده باشد بسي
چو پرورده باشد پسر
در
شکار
نترسد چو پيش آيدش کارزار
به گرمابه پرورده و خيش و ناز
برنجد چو بيند
در
جنگ باز
سواري که بنمود
در
جنگ پشت
نه خود را که نام آوران را بکشت
شجاعت نيايد مگر زان دو يار
که افتند
در
حلقه کارزار
نه مردي است دشمن
در
اسباب جنگ
تو مدهوش ساقي و آواز چنگ
نگويم ز جنگ بد انديش ترس
در
آوازه صلح از او بيش ترس
به خيمه درون مرد شمشير زن
برهنه نخسبد چو
در
خانه زن
دل مرد ميدان نهاني بجوي
که باشد که
در
پايت افتد چو گوي
که افتد کز اين نيمه هم سروري
بماند گرفتار
در
چنبري
بد انديش را لفظ شيرين مبين
که ممکن بود زهر
در
انگبين
سپاهي که عاصي شود
در
امير
ورا تا تواني بخدمت مگير
که بندي چو دندان به خون
در
برد
ز حلقوم بيدادگر خون خورد
که گر باز کوبد
در
کار زار
بر آرند عام از دماغش دمار
وگر شهريان را رساني گزند
در
شهر بر روي دشمن مبند
صفحه قبل
1
...
1130
1131
1132
1133
1134
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن