167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

اشتر نامه عطار

  • حلقه آن در تو در گوشت مکن
    هر دو عالم را فراموشت مکن
  • آن در از آنجا که آمد باز رفت
    همچنان در رتبت و اعزاز رفت
  • در جان چون گم شود در راه او
    بعد از آن گردد بجان آگاه او
  • هست اين گفتار تو بهتر ز در
    زانکه بحر و بر پرست از سلک در
  • درهاي تو عجب پر جوهرست
    مر ترا در بحر دل در دفترست
  • در چکاند لفظ گوهر بار تو
    اين در اکنون هست اندر بار تو
  • قيمت در تو هر دو عالم است
    جوهر مثل تو در عالم کمست
  • هر کرا خواهي دهي در اصل کار
    آنگهي گوئي تو اين در گوش دار
  • در تو مي جويم در از درياي تو
    اوفتاده اندرين سوداي تو
  • در خود را باز جو اي دل شده
    پاي کرده هر زمان در گل شده
  • در تو در قعر دارندش نشان
    ميروم اندر طلب من هر زمان
  • زينت در آن کسي داند که او
    در معاني آورد اين گفت و گو
  • مشتري چون ديد او را پيش در
    پس بهاي در شود زآن بيشتر
  • هر يکي در گفت و گوئي آمده
    هر يکي در جست و جوئي آمده
  • گفت اين جوهر از آن پادشاست
    قيمت اين در در اين جا پر بهاست
  • تا مگر جوهر فتد در دست شان
    اين چنين صيدي فتد در شستشان
  • عزم جوهر داشتم من در ازل
    جان خود را زين ندارم در حيل
  • چون سر تو من بريدم در جهان
    کي تو جوهر باز بيني در عيان
  • زندگي خود دلم در مرگ ديد
    جان من کلي در آنجا برگ ديد
  • يافته جان در نهاده در ميان
    ترک کرده او بکلي جسم و جان
  • جملگي از بهر او در گفت و گوي
    آمده هر کس در آنجا جست و جوي
  • از سوي حضرت هدايت در رسيد
    شوق او بي حد و غايت در رسيد
  • هر که او در پيش شاه آيد قبول
    او شود در عشق کل صاحب قبول
  • ترک جان گيرد بجوهر در رسد
    چون ز خود بگذشت در جوهر رسد
  • جوهري شاهت دهد در حال هم
    تا نيفتي آن زمان در قال هم
  • موي در مويست اين راه عجب
    گر فروماني بماني در تعب
  • هر که از بي علتي در حق فتاد
    در خوشي جاودان مطلق فتاد
  • چند در پندار ماني مبتلا
    چند خواهي بود در عين بلا
  • اين زمان در صورتي از هر صفت
    ميزني دستانها در معرفت
  • طوق خود در گردن تو کرده است
    همچو تو در صد هزاران پرده است
  • در هواي کام و شهوت مي رود
    در مقام کبر و نخوت مي رود
  • چون خيالت در زمان صافي کني
    در ميان عرصه کم لافي کني
  • جمله اشيا در خيالي مانده اند
    جمله در نور جلالي مانده اند
  • عقل تنها در خيال آورده است
    زان تمامت در وبال آورده است
  • پرديي در پيش رويش بسته بود
    در پس آن پرده او بنشسته بود
  • چون ببازيدي بهر کسوت بران
    در کشيدي بند آن در خود روان
  • يک زمان در پرده ما در خرام
    يک زماني بگذر از اين ننگ و نام
  • در درون پرده صاحب راز شو
    آنگهي در سوي ايشان باز شو
  • يک زمان در اندرون آي از برون
    تا ترا باشم در آنجا رهنمون
  • عالم صغري چو در کبري فتاد
    راز او کلي در آن عالم گشاد
  • حاجب از چشمش نهان شد در زمان
    مرد را لرزي درآمد در نهان
  • مي بريد او راه خود در پرده باز
    تا مگر پيدا شود در پرده راز
  • مي گذشت او تا بپيري در رسيد
    روي آن مرد دگر در راه ديد
  • سال ها در خواندن او بيقرار
    با همه در کار ليکن بردبار
  • در گذشت از وي بساعت برق وار
    جان خود در راه کرده او نثار
  • پرده در پرده در پرده
    بي صفت ديد او عجايب پرده
  • صاحب اسرار کلي گشته او
    ليک هم در پرده بد در جست و جو
  • يک قلم در دست و لوحي پيش او
    اندر آن جا آمده در جست و جو
  • هر زمان آن پير مي کردي نظر
    در نظر کردن شده در رهگذر
  • نور تو بگرفته در کون و مکان
    اين زمان هستي تو در عين عيان
  • راه من بنماي در اين جايگاه
    زانکه استادم بود در ره پناه
  • گر مرا در گردش آيد در نهاد
    من نخواهم اين همه بي اوستاد
  • راه رو در ره ممان اي پرده باز
    تا نگردد در عقوبت ره دراز
  • اي دريغا قدر خود نشناختي
    عمر هرزه در صور در باختي
  • کي بياران دگر من در رسم
    اين چنين حيران بمانده در پسم
  • در کمال عز هرگز کي رسم
    من ندانم تا در آنجا کي رسم
  • از براي چه در اينجا آمدي
    در نبود و بود پيدا آمدي
  • گر نکواستي تو در اين جايگاه
    بو که ناگاهي بري در پرده راه
  • ناگهان يک روز همچون تو براه
    در رسيد از دور در آن جايگاه
  • راز من از پرده در بيرون فکن
    زار بکشم آنگهي در خون فکن
  • چند باشي پرده باز و پرده در
    پرده بردار و مرا در خود نگر
  • جان خود ايثار سازم در رهت
    تا شود آسان مرا در درگهت
  • اي عيان تو نهان در پرده ها
    روي خود کرده عيان در پرده ها
  • خلق کلي در تو حيران مانده اند
    در درون پرده پنهان مانده اند
  • کيست تا نه وي چو خود دربازد او
    در مقام عشق خود در بازد او
  • اولي در ظاهر و در باطني
    ليک اينجا ظاهري و باطني
  • خواست دارم تا مرا در روي خود
    راز پيدايي کند در سوي خود
  • جان خود در بازو بيش از اين مگو
    راز ما در پرده چنديني مجو
  • در گمان و در يقين افتاده بود
    سر بسوي راه کل بنهاده بود
  • چند خواهي بود جان در باز تو
    در وصال جان جان مي ناز تو
  • چند سازي قصه راه دراز
    چند باشي در نشيب و در فراز
  • گرچه اکنون در درون پرده
    پاي تا سر در درون پرده
  • معرفت ره در سلوکت آورد
    تا مگر ره در دلوکت آورد
  • آنچنان مشتاق آمد در وجود
    بود اما در صور پنهان ببود
  • آتش طبعيت ره زن تن شده
    در ميان جسم در هر فن شده
  • اي دريغا آتشت در بسترست
    جاي تو در آتش و خاکسترست
  • عاشقان در آتش معني شدند
    نه چو تو در آتش دعوي شدند
  • چونکه ابراهيم در آتش فتاد
    در ميان آتش او بس خوش فتاد
  • هر که او در آتش مطلق شود
    در زمان آواز از آنجا بشنود
  • ليک خود راکل کل در کل بيافت
    گرچه در پرده بسي او ذل بيافت
  • آينه چون در درون پرده است
    نور خود کلي در آن گم کرده است
  • زود در آئين خود در ساز شو
    يک دمي با آينه همراز شو
  • آينه چون در گل و تاريک هست
    لاجرم رخ را نه بيني در نشست
  • گر کسي در راه خواهد رفتن او
    هم سخن در راه خواهد گفتن او
  • ايستاده در بر آن پرده او
    دم بدم ميکرد در خود پرده او
  • روي پيرش بر مثل چون ماه بود
    در درون پرده در آگاه بود
  • در چکيدي خون ز جوهر ناگهان
    محو گشتي خون جوهر در زمان
  • پرده بر در وارهان اي پرده در
    پرده از کارم برافکن بي خبر
  • شد زبانش لال از آن گفت سؤال
    در تفکر مانده بود و در خيال
  • در نظر آنجا بماند او اي عجب
    تن ضعيف و زار مانده در تعب
  • راه رو در حيرت آنجا گشت گم
    خويش را در خويشتن ميکرد گم
  • پير در ساعت در آنجاگه بسوخت
    اندر آن آتش بکلي برفروخت
  • نيست در هستم يقين اندر عيان
    هم جهاني نه جهانم در جهان
  • در تو گم گشتم تويي اکنون مرا
    در درون تو شدم بيرون مرا
  • در نهاني من عيان مي بينمت
    در عياني جان جان مي بينمت
  • در وجود و در عدم کلي شدم
    اين زمانه بي عدد کلي شدم
  • هيچ در دستم ولي در دست من
    از فراق بيخودي هم مست من
  • هستم اسرافيل و صورم در دمست
    افکننده صورتم در دم دمست
  • در وجودم از عدم دارم الم
    در دلم دارم کرم اما عدم
  • چون نبودم من تو بودي در جهان
    هم نبودي محدث و در جان نهان