نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.10 ثانیه یافت شد.
مواعظ سعدي
بيچاره بسي اميد
در
خاطر داشت
اميد دراز و عمر کوتاه چه سود؟
خواهي که سخن ز پرده بيرون نرود
در
پرده روزگار مي بايد بود
گر
در
همه چاهي آب حيوان بودي
دريافتنش بر همه آسان بودي
اي غايب چشم و حاضر دل چوني؟
وي شاخ گل شکفته
در
گل چوني؟
يک بار نگويي به رفيقان وداع
کاخر تو
در
آن اول منزل چوني؟
در
مرد چو بد نگه کني زن بيني
حق باطل و نيکخواه دشمن بيني
نقش خود تست هر چه
در
من بيني
با شمع درآ که خانه روشن بيني
داني چه گفته اند بني عوف
در
عرب
نسل بريده به که مواليد بي ادب
خيري که برآيدت به توفيق از دست
در
حق کسي کن که درو خيري هست
اگر بواب و سرهنگان هم از درگه برانندت
ازان بهتر که
در
پهلوي مجهولي نشانندت
گمان مبر که جهان اعتماد را شايد
که بي عدم نبود هر چه
در
وجود آيد
بيچاره که
در
ميان دريا افتاد
مسکين چه کند که دست و پايي نزند
گفتم که برآيد آبي از چاه اميد
افسوس که دلو نيز
در
چاه افتاد
در
طالع من نيست که نزديک تو باشم
مي گويمت از دور دعا گر برسانند
نيافريد خدايت به خلق حاجتمند
به شکر نعمت حق
در
به روي خلق مبند
در
گرگ نگه مکن که بزغاله برد
يک روز ببيني که پلنگش بدرد
خورشيد که بر جامه درويش افتد
از بخت نگونش ابر
در
پيش افتد
نه هر بيرون که بپسندي درونش همچنان باشد
بسا حلواي صابوني که زهرش
در
ميان باشد
گر هيمه عود گردد و گر سنگ
در
شود
مشنو که چشم آدمي تنگ پر شود
نااميد از
در
رحمت به کجا شايد رفت
يارب از هر چه خطا رفت هزار استغفار
به شکر آنکه تو
در
خانه اي و اهلت پيش
نظر دريغ مدار از مسافر درويش
به نيکي و بدي آوازه
در
بسيط جهان
سه کس برند رسول و غريب و بازرگان
شمع کز حد به
در
بيفروزي
بيم باشد که خانمان سوزي
چه نيکو گفت
در
پاي شتر مور
که اي فربه مکن بر لاغران زور
که دوران فلک بسيار بودست
که بخشودست و ديگر
در
ربودست
وگر گويند آن جاه و محل بين
تو پاي روستايي
در
وحل بين
فقير از بهر نان بر
در
دعاخوان
تو مي تندي که مرغم نيست بر خوان
کعارف باد بکاند از جمه نو
اگور جدمنت کش
در
به از تو
مرو با ژنده پوشان شام و شبگير
چو رفتي
در
بغل نه دست تدبير
چه خوش گفت آن پسر با يار طناز
تو
در
ني بسته اي آتش مينداز
چه باشد گر ز رحمت پارسايي
کند
در
کار درويشي دعايي
بوستان سعدي
عزيزي که هر کز درش سر بتافت
به هر
در
که شد هيچ عزت نيافت
وگر خشم گيرد به کردار زشت
چو بازآمدي ماجرا
در
نوشت
دو کونش يکي قطره
در
بحر علم
گنه بيند و پرده پوشد بحلم
وليکن خداوند بالا و پست
به عصيان
در
زرق بر کس نبست
چنان پهن خوان کرم گسترد
که سيمرغ
در
قاف قسمت خورد
قديمي نکوکار نيکي پسند
به کلک قضا
در
رحم نقش بند
ز ابر افگند قطره اي سوي يم
ز صلب اوفتد نطفه اي
در
شکم
دگر ره به کتم عدم
در
برد
وزان جا به صحراي محشر برد
نه بر اوج ذاتش پرد مرغ وهم
نه
در
ذيل وصفش رسد دست فهم
در
اين ورطه کشتي فروشد هزار
که پيدا نشد تخته اي بر کنار
چه شبها نشستم
در
اين سير، گم
که دهشت گرفت آستينم که قم
نه ادراک
در
کنه ذاتش رسد
نه فکرت به غور صفاتش رسد
که خاصان
در
اين ره فرس رانده اند
به لااحصي از تگ فرومانده اند
بمردم
در
اين موج درياي خون
کز او کس نبرده ست کشتي برون
در
اين بحر جز مرد داعي نرفت
گم آن شد که دنبال راعي نرفت
نماند به عصيان کسي
در
گرو
که دارد چنين سيدي پيشرو
در
اقصاي گيتي بگشتم بسي
بسر بردم ايام با هر کسي
چو اين کاخ دولت بپرداختم
بر او ده
در
از تربيت ساختم
نهم باب توبه است و راه صواب
دهم
در
مناجات و ختم کتاب
صفحه قبل
1
...
1126
1127
1128
1129
1130
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن