نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان محتشم کاشاني
هيئتت وقت ظفر چون جنبش آرد
در
زمين
گويد از دهشت زمين با آسمان اين المفر
ز اقتضاي عهد استغنا خواصت مي شود
حالت جر زود
در
ترکيب رفع از حرف جر
ديده جن و ملک کم ديده
در
يک آدمي
اي خديو نامدار نامجوي نامور
شهريارا سروران عالم مدارا داورا
اي ضميرت با قضا
در
کشتي دانش قدر
من نه آخر آن ثناخوانم که
در
بزم تو بود
مسندمنصوب من از همگنان مرفوع تر
زر برايت
در
قطار اهل دعوت داشتند
بختيان من به پيش آهنگي از گردون گذر
در
نسبت است خسرو شاهان نامدار
فرهاد بيک معتمد شاه کامکار
در
گوي باختن نبود دور اگر کند
گوي زمين ز هيبت چوگان او فرار
وانعام اولين که بامداد او بود
ممتاز باشد از همه
در
چشم اعتبار
وانکه گنجور کزو آفرينش برنيافت
گوهري مانند او
در
مخزن آخر زمان
دهر معلول از علاجش خسته عيسي طبيب
خلق عالم
در
پناهش گله موسي شبان
انتقامش چون کند دست ضعيفان راقوي
پشه
در
دم برکند گوش از پيل دمان
مژده عونش چو سازد زير دستان را دلير
از تلاش روبه افتد
در
زيان شير ژيان
بي طلب حاضر شود چون خوردنيهاي بهشت
بر سر خوان نوالش هرچه آيد
در
گمان
در
زمين ذات و خير دولتش روزي که کرد
نصرت استيلا پي رد جلاي ناگهان
خلعتي کايزد به قد کبرياي او بريد
در
زمان شاه عالي همت حاتم زمان
نقش تشريفي چنان صورت نمي بندد مگر
در
ميان دستي برآرد نقش پرداز جهان
وه چه تشريف آسماني
در
زمين انجم نما
سهو کردم آفتابي بر زمين اختر فشان
از پي تشريف اسبي
در
سبک خيزي چو باد
زير زين آسمان سنگ از گوهرهاي گران
مرکبي کاندم که آرميده راند راکبش
شام باشد دهري خفتن
در
آذربايجان
توسني کز روز باد پويه اش گوي زمين
در
شتاب افتد چو کشتي کش دواند بادبان
قصه کوته چون قدم درواي فکرت نهاد
عقل دور انديشه
در
انديشه اصلاح آن
طبع دقت پيشه بر انديشه سبقت کرد و گفت
اعتمادالدوله افسر بخش بادا
در
جهان
طوطي شيرين زبان شکرستان عراق
کز جفاي قرض خواهان بود زهرش
در
دهان
من به اين پاداش بر چيزي که حالا قادرم
هست ارسال ثناها کاروان
در
کاروان
بي تکلف صاحبا کردي ز وامي فارغم
کز هراسش بود بي آرام
در
تن مرغ جان
محتشم اي
در
فن خود از توقع برکنار
آمدي آخر درين فن نيک بيرون از ميان
بحر خواهش را کراني نيست پيدا لب ببند
پس زبان بگشاي
در
عرض دعاي بيکران
پيک صبا هم رساند مژده کز اقبال و بخت
بر
در
شهر سبا تخت سليمان رسيد
تا شکند
در
جهان رونق ديوان ظلم
با دو جهان عدل و داد حاکم ديوان رسيد
در
عظمت هرچه داشت صورت فرض محال
از پي تعظيم او جمله به امکان رسيد
روز دغا
در
مصاف تيغ مبارز شکاف
بر سر فارس چو راند بر فرس آسان رسيد
سجودش واجبست از بهر شکر دفع آفتها
که
در
عالم وجودش مايه امن و امان آمد
ز تعجيل قضا تير دعا
در
دفع خصم او
ملاقات کمان ناکرده پران بر نشان آمد
همانا آيت گيتي ستاني و جهانباني
پس از شاه جهان
در
شان آن کشورستان آمد
جميله شاهد امنيت آمد از
در
صبح
بهم نشيني داراي پادشاه نشان
بلند اگر نشود بادبان تمشيتش
فتد سفينه چرخ بلند
در
جريان
به زور بخت جوان داده
در
جهانگيري
نشان ز شان سکندر شه سکندرشان
ز گرگ حادثه
در
عهد او رمان مشويد
که حفظ او رمه کائنات راست شبان
زمانه عافيتش را بگرد سر گرديد
که
در
زمانه او فتنه گشته سرگردان
مبارزي که ز جد مبارزت داده
ز جد عالي خود
در
صف مصاف نشان
چو او نهاد قدم
در
کنار دايه دهر
زمانه گفت که دولت نمي رود ز ميان
خلافت ابدي دست از آستين ازل
برون نکرده به او داشت
در
ميان پيمان
شه نشاط طلب گو به عيش کوش که هست
سوار چابک پرخاش جوي
در
ميدان
چه غم ز صلبي اعدا که ممکن است خلل
در
آهنين سپر از تير آتشين پيکان
هنوز چشم غنيم است
در
پي ملکش
چو ديده اي غنم سر بريده حيران
ماهي و گاو را کند افکار ثقل بار
در
حرب بر رکاب چو لنگر کند گران
گر نه سررشته
در
کف تو بود
بگسلد توسن سپهر لجام
تيغ که آيين اوست خونريزي
مانده
در
عهد تو به حبس نيام
که
در
آفاق ديده از حکما
دين پناهي که بهر نفي حرام
در
ميان لاي نفيش ار نبود
غير اسمي نماند از اسلام
طي نگردد ره آن قدر که بود
کلک را
در
ميانه اقدام
دو خزانه
در
از کلام بديع
هر دري گوشوار گوش گرام
يعني از مال طفلم آن چه بود
در
دکن پيش بد ادايان وام
در
ميان مهم من نه پاي
ساز کار مرا نظام انجام
گر نه پاي تو
در
ميان باشد
نرسد کار عالمي به نظام
شير مصافي که به هيجا
در
آب
جسته مبارز ز بنان سنان
بيش ز هر پادشهي کوس هم
کوفت
در
اصلاح مهم جان
چون بود حالم اگر بر سخت گيريهاي دهر
نارسيده لطفي از شه
در
رسد تحصيلدار
بي قراري خاصه
در
شلاق افلاسي چنين
چون تواند داد شلتاقي چنين با خود قرار
صندوق نار دوش فرستاد بهر من
يعني که مجرمي و تو را نار
در
خور است
حوري
در
لباس انساني
ملکي و تو را پري نام است
مهر پا مي نهد چه
در
حرمت
تا به شب لرزه اش براندام است
اي شه انس و جان که جان مرا
ز التفات تو
در
تن آرام است
تنم از ضعف گرچه شد الفي
در
سجود تو آن الف لام است
دلم آن آهوي حرم شب و روز
از طواف درت
در
احرام است
همه سري
در
آن چه دارد راه
پس چه حاجت به عرض و اعلام است
گرچه ناکامي که هست مرا
در
پي آن جهان جهان کام است
ورچه انعام خاص پي
در
پي
از تو نسبت به حال من عام است
نيست پوشيده که
در
مدح سلاطين قديم
شعر ابهر طمع آن همه مي کوشيدند
در
رهت همچو بندگان همه روز
خور به تشريف چاکري خرسند
وين دم به رسم تحصيل دارد کسي که برده
در
عرصه سياست گوي صلابت از تو
شاعر خيره
در
اقليم سخن مي باشد
جان ستاننده ز اعدانه به تلخي به خموشي
هر هنر من که ز انگيز طبع
در
نظر عقل شود جلوه گر
بگو اگرچه به عنوان شاعري هرگز
نيامد است فرو سر به هيچ
در
گاهم
طبع من نيز
در
مديح شما
شاعري کرد و خواجگي را ديد
خاتم ملک کرد چون
در
دست
حاتم او را کمينه سايل شد
چه گوهر آن که
در
بهاي دو کون
قيمتش صد خزانه فاضل شد
مير سلطان مراد خان که ازوست
در
بقا روي عالم فاني
چه شد زين چهار اقتران
در
عدد
هزار و صد و چار مطلب عيان
هم رخ خورشيد را هر صبح دم
با
در
گردون اساس او مساس
چون خيال منزل دقت پسند
گشت او را
در
دل دقت شناس
تبارک الله ازين حوض خانه دلکش
که
در
شک جوي جنانست و آبروي جهان
زبان خامه نقاش کرده صنعتها
که
در
ثناش زبون است خامه دو زبان
وز پي سال وفاتش از جمل
بست دل گويا طلسمي
در
زبان
وانکه
در
مهد از جبينش مي نمود
جوهر خالص گران مقدار علم
آن که
در
انواع کمالات بود
عالمي از خرمن او خوشه چين
اي که
در
اين واقعه جان گداز
با من بي صبر و قراري قرين
وانکه
در
برداشت تشريف قبول
دست مرگ اول لباس او بريد
پير خرد ز مرگ جهان سوز او چو کرد
در
ظلمت زمانه ماتم نشين نگه
در
باغ دهر نشو و نمائي نيافته
از تند باد حادثه ناگاه شد به باد
در
چشمه سار چشم زند ديده پدر
صد جوي خون ز هجر گل روي خود گشاد
در
صبح ازل ز مهر فطري
نازان به محبت حسين است
دو بيننده نخل کثيرالثمر
که بودند
در
آن به نشو و نما
مير کريم آن که مساوي نمود
در
نظرش ملک حيات و ممات
ز ملک خود سفر حج گزيد با خلقي
که مثل او گوهري
در
صدف نداشت جهان
رفيع مرتبه خان ميرزا که پس خرد
به حسن فطرت او
در
جهان نداد نشان
چو او
در
جواني کفن پوشد شد
سيه پوش گشتند پير و جوان
آن که بود از صلاح بهر فلاح
در
بلاد سداد سد سديد
وان سبک روح حلم پيشه که بود
در
گران لنگري فريد و وحيد
صفحه قبل
1
...
1126
1127
1128
1129
1130
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن