نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
مواعظ سعدي
محتسب کون برهنه
در
بازار
قحبه را مي زند که روي بپوش
گفت اگر
در
کمند من افتي
پيش چشمت جهان کنم تاريک
پيدا شود که مرد کدامست و زن کدام
در
تنگناي حلقه مردان به روز جنگ
مردي درون شخص چو آتش
در
آهنست
و آتش برون نيايد از آهن مگر به سنگ
سر خصمت به گرز کوفته باد
بي روان اوفتاده
در
صف جنگ
نگويمت که درو دانشست يا فضلي
که نيست
در
همه آفاق مثل او فاضل
اميد هست که او نيز چون به
در
ميرد
به نيکنامي و مقصود همگنان حاصل
خطاب حاکم عادل مثال بارانست
چه
در
حديقه سلطان چه بر کنيسه عام
تو نيکنام شوي
در
زمانه ورنه بسست
خداي عز وجل رزق خلق را قسام
که
در
رياضت و خلوت مقام من دارد؟
که جامه خواب کلوخست و سنگ بالينم
به جاي من که نشيند که
در
مقام رضا
برابر است گلستان و تل سرگينم
خلق
در
ملک خداي از همه جنسي باشد
حاکمان خرده نگيرند که ما رندانيم
گر بدانستي که خواهد مرد ناگه
در
ميان
جامه چندين کي تنيدي پيله گرد خويشتن
دو بهر از دينش ار معدوم گردد
نيايد
در
ضميرش هيچ نقصان
بعد از دعا نصيحت درويش بي غرض
نيکش بود که نيک تأمل کند
در
آن
بادا هميشه بر سر عمرت کلاه بخت
در
پيشت ايستاده کمر بسته چاکران
جامع هفت چيز
در
يک روز
عجبست ار نميرد آن دابه
نديدم
در
جهان چون خاک شيراز
وزين ناسازتر آب و هوايي
طبيب محترم درماند عاجز
ز دستش تا به گردن
در
بلايي
اگر چه راي تو
در
کارها بلند بود
بود بلندتر از راي هر کسي رايي
دامن جامه که
در
خار مغيلان بگرفت
گر تو خواهي که به تندي برهاني بدري
يار مغلوب که
در
چنگ بدانديش افتاد
ياري آنست که نرمي کني و لابه گري
در
همه حال نيک محضر باش
تا همه وقت محترم باشي
دوش
در
سلک صحبتي بودم
گوش و چشمم به مطرب و ساقي
ز لوح روي کودک بر توان خواند
که بد يا نيک باشد
در
بزرگي
پادشاهيت ميسر نشود روز به خلق
تا به شب بر
در
معبود گدايي نکني
دل
در
جهان مبند که دوران روزگار
هر روز بر سري نهد اين تاج خسروي
در
وصف تو لانبي بعدي
خود وصف تو و زبان سعدي؟
سگ درنده چون دندان کند تيز
تو
در
حال استخواني پيش او ريز
به عرف اندر جهان از سگ بتر نيست
نکويي با وي از حکمت به
در
نيست
چو
در
مجلس چراغي هست اگر شمع
بميرد، همچنان روشن بود جمع
آدمي با تو دست
در
مطعوم
سگ ز بيرون آستان محروم
بار ديگر که بخت باز آيد
کامراني ز
در
فراز آيد
کادمي کو نه
در
مقام خودست
اسفل السافلين ديو و ددست
در
بيابان چو گور خر مي تاخت
بانگ مي کرد و جفته مي انداخت
من آن مورم که
در
پايم بمالند
نه زنبورم که از دستم بنالند
الا تا ننگري
در
روي نيکو
که آن جسمست و جانش خوي نيکو
جوان سخت رو
در
راه بايد
که با پيران بي قوت بپايد
چه نيکو گفت
در
پاي شتر مور
که اي فربه مکن بر لاغران زور
شه مسکين از اسب افتاد مدهوش
چو پيلش سر نمي گرديد
در
دوش
چو از چاهش برآوردي و نشناخت
دگر واجب کند
در
چاهش انداخت
غلامش را گياهي داد و فرمود
که امشب
در
شبستانش کني دود
شنيدم هر چه
در
شيراز گويند
به هفت اقليم عالم باز گويند
به يک سال
در
جادويي ارمني
ميان دو شخص افکند دشمني
آن روي نمايدش که
در
طينت اوست
آيينه کج جمال ننمايد راست
گر خود ز عبادت استخواني
در
پوست
زشتست اگر اعتقاد بندي که نکوست
دادار که بر ما
در
قسمت بگشاد
بنياد جهان چنانکه بايست نهاد
وان خبث که
در
طبيعت ثعبانست
او را به از ان نيست که پنهان باشد
هر دولت و مکنت که قضا مي بخشد
در
وهم نيايد که چرا مي بخشد
بدعهد بود که يار درويشي را
در
حال توانگري فراموش کند
صفحه قبل
1
...
1125
1126
1127
1128
1129
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن