نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
مواعظ سعدي
نيکي و بدي
در
گهر خلق سرشتست
از نامه نخوانند مگر آنچه نوشتست
مرکب از بهر راحتي باشد
بنده از اسب خويش
در
رنجست
پدرم بنده قديم تو بود
عمر
در
بندگي به سر بردست
بنده زاده که
در
وجود آمد
هم به روي تو ديده بر کردست
هرگز به مال و جاه نگردد بزرگ نام
بدگوهري که خبث طبيعيش
در
رگست
قارون گرفتمت که شوي
در
توانگري
سگ نيز با قلاده زرين همان سگست
اين دست سلطنت که تو داري به ملک شعر
پاي رياضتت به چه
در
قيد دامنست؟
نيکويي با بدان و بي ادبان
تخم
در
شوره بوم کاشتنست
مار همانست به سيرت که هست
ورچه به صورت به
در
آيد ز پوست
در
سراي به هم کرده از پس پرده
مباش غره که هيچ آفريده واقف نيست
اگر خود بردرد پيشاني پيل
نه مردست آنکه
در
وي مردمي نيست
در
حدود ري يکي ديوانه بود
سال و مه کردي به کوه و دشت گشت
بيا که پرده برانداختم ز صورت حال
من آن نيم که سخن
در
غلاف خواهم گفت
اي بلند اختر خدايت عمر جاويدان دهاد
وآنچه پيروزي و بهروزي
در
آنست آن دهاد
من بدانم دولت عقبي به نان دادن درست
تا عنان عمر
در
دستست دستت نان دهاد
هر چه
در
وي مظنه خطرست
آنت بر خود حرام بايد کرد
گدا طبع اگر
در
تموز آب حيوان
به دستت دهد جور سقا نيرزد
ز دشمنان شنو اي دوست تا چه مي گويند
که عيب
در
نظر دوستان هنر باشد
اي که
در
بند آب حيواني
کوزه بگذار تا خزف باشد
خر به سعي آدمي نخواهد شد
گرچه
در
پاي منبري باشد
تشنه سوخته
در
چشمه روشن چو رسيد
تو مپندار که از سيل دمان انديشد
حريف عمر به سر برده
در
فسوق و فجور
به وقت مرگ پشيمان همي خورد سوگند
بسا بساط خداوند ملک دولت را
که آب ديده مظلوم
در
نور داند
چو برگرديد روز نيکبختي
در
و ديوار بر وي نيش گردند
اگر خوني نريزد شاه عالم
بسا خونا که
در
عالم بريزند
نگفتمت که چو زنبور زشتخوي مباش
که چون پرت نبود پاي
در
سرت مالند
نشان آخر عهد و زوال ملک ويست
که
در
مصالح بيچارگان نظر نکند
آنکه
در
حضرت بيچون تو قربي دارد
گر جهاني به هم آيد به بعيدش نکنند
وآنکه
در
نامه او خامه بدبختي تست
گر همه خلق بکوشند سعيدش نکنند
امير ما عسل از دست خلق مي نخورد
که زهر
در
قدح انگبين تواند بود
عجب که
در
عسل از زهر مي کند پرهيز
حذر نمي کند از تير آه زهرآلود
به تازيانه مرگ از سرش به
در
کردند
که سلطنت به سر تازيانه مي فرمود
متکلف به نغمه
در
قرآن
حق بيازرد و خلق را بربود
اگر ملازم خاک
در
کسي باشي
چو آستانه نديم خسيت بايد بود
چون مگس
در
سراي گرد آمد
خوان نبايد نهاد تا برود
هر که ناخوانده آيد از
در
قوم
نيک باشد که ناشتا برود
تيز
در
ريش کاروانسالار
گر بدان ده رود که خر خواهد
به لطف و خوي تو
در
بوستان موجودات
شکوفه اي نشکفت و شمامه اي ندميد
ناگهان بانگ
در
سراي افتد
که فلان را محل وعده رسيد
سراي دام همايست نيک بختان را
بود که
در
همه عمرت يکي به دام آيد
نه آدميست که
در
خرمي و مجموعي
به خستگان پراکنده بر نبخشايد
رزق طاير نهاده
در
پر و بال
تا به هر طعمه اي فرو آيد
اي غره به رحمت خداوند
در
رحمت او کسي چه گويد
بندگان را ز حد به
در
منواز
اين سخن سهل تستري گويد
بود
در
خاطرم که يک چندي
گرچه هستم به اصل و دانش حر
به خرد با فرشته هم پهلو
سخن نظم، نظم دانه
در
آب کز سرگذشت
در
جيحون
چه بدستي، چه نيزه اي، چه هزار
دل منه بر جهان که دور بقا
مي رود همچو سيل سر
در
زير
وز لطافت که هست
در
طاووس
کودکان مي کنند بال و پرش
هر بهشتي که
در
جهان خداست
دوزخي کرده اند بر گذرش
صفحه قبل
1
...
1124
1125
1126
1127
1128
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن