167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

مواعظ سعدي

  • وانگه که چشم بر رخ ما افکند طبيب
    در حال ما چو فکر کند بدگمان شود
  • گويد فلان شراب طلب کن که سود تست
    ما را بدان اميد بسي در زيان شود
  • ياران و دوستان همه در فکر عاقبت
    کاحوال بر چگونه و حال از چه سان شود
  • و آن رنج در وجود به نوعي اثر کند
    کز لاغري بسان يکي ريسمان شود
  • در ورطه هلاک فتد کشتي وجود
    نيز از عمل بماند و بي بادبان شود
  • آمد شد ملائکه در وقت قبض روح
    چون بنگريم ديده ما خون فشان شود
  • يا رب مدد ببخش که ما را در آن زمان
    قول زبان، موافق صدق جنان شود
  • ايمان ما ز غارت شيطان نگاه دار
    تا از عذاب خشم تو جان در امان شود
  • جان ار بود پليد شود در زمين فرو
    ور پاک باشد او زبر آسمان شود
  • در يتيم گوهر يکدانه را ز اشک
    جزع دو ديده پر ز عقيق يمان شود
  • حکم خداي عزوجل کائنات را
    در فصل هر فصيله به کلي روان شود
  • از گفتن و شنيدن و از کرده هاي بد
    در موقف محاسبه يک يک عيان شود
  • و آن کس که از صراط بلرزيد پاي او
    در خواري و عذاب ابد جاودان شود
  • بس پير مستمند که در گلشن مراد
    بوي بهشت بشنود و نوجوان شود
  • برگي که از براي مطيعان کشد خداي
    عاصي چگونه در خور آن برگ خوان شود
  • چندين هزار اطلس و زربفت قيمتي
    پوشيده در تنعم و آنگه دريده گير
  • کسي که او نظر مهر در زمانه کند
    چنان سزد که همه کار عاقلانه کند
  • زبان ز گفتن و ناگفتني نگه مي دار
    که شمع، هستي خود در سر زبانه کند
  • کسي که صحبت سعدي طلب کند در دهر
    سعادت دو جهاني طلب چرا نه کند
  • کسي که تاج زرش بود در صباح به سر
    نماز شام ورا خشت زير سر ديدم
  • در بالصحاف علي الندمان مصطبحا
    الا علي بملاء الطاس و الکاس
  • اگر جواهر ارواح در کشاکش نزع
    همي به عالم علوي رود ز عالم پست
  • گر انگبين دهدت روزگار غره مباش
    که باز در دهنت همچنان کند که کبست
  • بنفشه وار نشستن چه سود سر در پيش
    دريغ بيهده بردن بران دو نرگس مست
  • باران فتنه بر در و ديوار کس نبود
    بر بام ما ز گريه خون ناودان برفت
  • بدين خلاف ندانم که ملک شيرينست
    ولي چه سود که در سنگ مي کشد فرهاد
  • گر آب ديده شيرازيان بپيوندد
    به يکدگر برود همچو دجله در بغداد
  • هميشه سبز و جوان باد در حديقه ملک
    درخت دولت بيخ آور برومندش
  • هر آنکه پاي خلاف تو در رکيب آورد
    به خانه باز رود اسب بي خداوندش
  • خدنگ درد فراق اندرون سينه خلق
    چنان نشست که در جان نشست سوفارش
  • چگونه غم نخورد در فراق او درويش
    که غم فزون شد و از سر برفت غمخوارش
  • نظر به حال چنين روز بود در همه عمر
    نماز نيم شبان و دعاي اسحارش
  • گمان مبر که به تنهاست در حظيره خاک
    قرين گور و قيامت بسست کردارش
  • زينهار از دور گيتي، و انقلاب روزگار
    در خيال کس نيامد کانچنان گردد چنين
  • بعد از اين آسايش از دنيا نشايد چشم داشت
    قير در انگشتري ماند چو برخيزد نگين
  • تيغ هندي برنيايد روز پيکار از نيام
    شيرمردي را که باشد مرگ پنهان در کمين
  • يارب اين رکن مسلماني به امن آباد دار
    در پناه شاه عادل پيشواي ملک و دين
  • لاجرم در بر و بحرش داعيان دولتند
    کاي هزاران آفرين بر جانت از جان آفرين
  • سکون در آتش سوزنده گفتم
    نشايد کرد و درمان هم سکونست
  • بزرگان چشم و دل در انتظارند
    عزيزان وقت و ساعت مي شمارند
  • غلامان در و گوهر مي فشانند
    کنيزان دست و ساعد مي نگارند
  • پس از مرگ جوانان گل مماناد
    پس از گل در چمن بلبل مخواناد
  • به حسرت در زمين رفت آن گل نو
    صبا بر استخوانش گل دماناد
  • به تلخي رفت از دنياي شيرين
    زلال کام در حلقش چکاناد
  • در آن عالم خداي از عالم غيب
    نثار رحمتش بر سر فشاناد
  • هر که در بند تو شد بسته جاويد بماند
    پاي رفتن به حقيقت نبود بندي را
  • جز آستانه فضلت که مقصد اممست
    کجاست در همه عالم وثوق اهل بها
  • متاع خويشتنم در نظر حقير آمد
    که پرتوي ندهد پيش آفتاب سها
  • بيش از آن کن حساب خود که تو را
    ديگري در حساب گيرد سخت
  • آن در آن چاه خويشتن نفتاد
    وين برين تخت خويشتن ننشست