167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان محتشم کاشاني

  • مثال نال شدي در مضيق ناکامي
    من گداخته جان را تن بلا پرور
  • گهي ز وسوسه بي کسي و تنهائي
    چو غنچه دست من تنگ دل گريبان در
  • که در ولايت هند از عداوت گردون
    فتاده طفل و يتيم و غريب و بي مادر
  • چو بعد از آن سپه خواب براساس حواس
    گشود دست و تنم را فکند در بستر
  • پناه ملک و ملل شاه و شاهزاده هند
    که خاک روب در اوست خسرو خاور
  • ز گرمي غضبش سنگ ريزه در ته آب
    ز تاب واهمه يابد حرارت اخگر
  • به جوشن تن خيرالبشر علي ولي
    حصار قلعه دين فاتح در خيبر
  • در باغ اگر عبور کند باد هيبتش
    کس برگ ارغوان نشناسد ز زعفران
  • در دل اگر عبور کند صيت صولتش
    از هول بشکند قفس جسم مرغ جان
  • اي بر در سراي تو هر صبح آفتاب
    تا شام کرده فره چراني ملازمان
  • دريا درون قطره تواند گرفت جا
    گر جا کند جلال تو در جوف آسمان
  • هم گفته ام که هرچه از آن جانب آورند
    اين جا برسم جايزه آرند در ميان
  • اين طاعت ارچه نيک نکردم ادا ولي
    شد در قضا نمودن آن طبع من جوان
  • دانادلي که تربيتش سنگ ريزه را
    در بطن روزگار بدر توامان کند
  • عدلش مدققي است که زنجير اعتراض
    در گردن عدالت نوشيروان کند
  • رايش محققي است که آينده روزگار
    در کتم غيب هرچه نمايد عيان کند
  • آن قبله است در گه گردون نظير شه
    کش آستان مقابله با کهکشان کند
  • وز راي چاره ساز به اندک توجهي
    قادر بود که در بدن مرده جان کند
  • تير قدر گهي که نهد در کمان قضا
    هرجا اشاره تو بود او نشان کند
  • فتد در معدنيان آتشي کز گرمي آهن
    زره سازي کند آسان تر از داود آهنگر
  • به جيب جوشن جيشت سراغ مثل اسب خود
    در و دروازه کنکان زند هنگامه محشر
  • چه شد آن مهربانيها که دايم بود در مجلس
    ز تر داماني چشم نمينم آستينت تر
  • هميشه تيشه همي سازد از هلال سپهر
    که در دلم نگذارد بناي عيش آباد
  • ز افتراق احبا ميان ما و سرور
    قضيه مانعة الجمع در جميع مواد
  • در يگانه درياي اجتهاد که هست
    به فضل و مرتبه از خلق بر و بحر زياد
  • دروس نافع او در نهايت تنقيح
    که بهتر از همه داند قواعد ارشاد
  • بود ز لمعه مصباح ذات کامل او
    هزار منهج ايضاح در طريق رشاد
  • به لطف منطق او اهل علم را تصديق
    که در کلام فصيحش صحيح نيست فساد
  • تفاوت تو بر آحاد مردم آن قدر است
    که در طريق حساب از الوف بر آحاد
  • از آن عقايد ارباب دين باوست درست
    که داد داوري و عدل در شرايع داد
  • بود بديع کلام مفيد مختصرش
    چو در بيان معاني کند نکات ايراد
  • اگرچه محتشم از گردش قضا و قدر
    به پاي بوس سگان در تو دير افتاد
  • ولي به غلغله کوس مدحتت فکنم
    خروش و ولوله در چرخ اگر کني امداد
  • چو گل ز صد طرفم چاک در گريبانست
    نهال گلشن دردم من اين گل آنست
  • محيط جود تو بحريست بي کران که در آن
    حبابها چو سپهر برين فراوان است
  • ز لجه کرمت قلزميست هر قطره
    چه قلزمي که در آن صد هزار عمان است
  • منم که در چمن مدح حيدر کرار
    هميشه بلبل طبعم هزار دستان است
  • سيه دلي که بود در دلش عداوت من
    بسان هيمه دوزخ سزاش نيران است
  • به او مجال حکايت مده که هر نفسش
    در آستين حيل صد هزار دستان است
  • بزرگوارا اميرا اگرچه نظم فقير
    نه در برابر شعر ظهير و سلمان است
  • ولي به تربيت روزگار در دل کان
    حجر که تيره جماديست لعل رخشان است
  • عروس فکرت ايشان ز فکر شاه و امير
    به جلوه آمده در حجله گاه ديوان است
  • احداث کرده جذبه راه ديار شوق
    در مرکبان سست پي من تک غزال
  • زد آفتاب چرخ که از دولت سريع
    بعد از عروج روي کند در ره زوال
  • در مصر سلطنت نه همين اسم بود و بس
    ميراث يوسفي که به او يافت انتقال
  • اين سلطنت که شاهد طاقت گداز بود
    در ابتداي ناز نمود از تتق جمال
  • اينک جهان گرفته سراسر فروغ وي
    که افزوني اندرون چو ترقيست در هلال
  • وز تازيانه کاري تعجيل داد پر
    آن باره را که بود تحرک در او محال
  • آن که مفتاح در گنج شفا دارد به تو
    خانه صحت من کرد به حکمت تاراج
  • سروري کو به بلند اختري او که بود
    پادشه را در تقويتش زينت تاج
  • روز اقبال تو را ربط ندادست به شب
    آن که شب را بکند رابطه در استخراج
  • طبع در پوست نمي گنجد ازين ذوق که تو
    مي کني مغز معاني ز سخن استمزاج
  • آن که طبعش به مثل موي شکافد در شعر
    شعر بافي کند از واسطه مايحتاج
  • زر موروث من سوخته کوکب در هند
    بيش از فلس سمک بنده به فلسي محتاج
  • سخني دارم و دارم طمع آن که بر آن
    گذري چون به سعادت نفتد در ادراج
  • متاهل شدن من چه قياسي است عقيم
    که از آن عقم بود در تتق غيب نتاج
  • گرچه شد داخل اين نظم قوافي خنک
    بود ناچار چو در آش مريض اسفاناج
  • شعر بافان سخن گرچه به اين رنگ کشند
    ليک در جنب مزعفر چه نمايد تتماج
  • در ظلماتست ليک بر سر آب حيات
    هر دل مسکين که او بسته به مشگين رسن
  • معدلتت خسرويست در سپهش هر نفر
    تيشه فرهاد گير ريشه بيداد کن
  • دست سبک ريزشت دشمن گنج گران
    لعل گران ارزشت معدن در عدن
  • پرده اهل سکان بر فتد از روزگار
    چون متحرک شود سرو تو در پيرهن
  • تا دهي اشجار را لطف خرامش به باد
    سرو خرامنده را ساز چمان در چمن
  • يوسف عهدي و هست بر سر بازار تو
    پرده در گوش خلق غلغله مرد و زن
  • مکتب عشق تو هست مسکن صد بوعلي
    طفل سبق خوان در او محتشم استاد فن
  • حجة الله علي الخلق علي متعال
    که در آئينه شک شد به خدائي مدرک
  • در زمان سبق عالم و آدم بوده
    حق سخنگوي و تو آئينه و آدم طوطک
  • گر نيابد ز تو دستوري جستن ز کمان
    در کمان خانه کند چله نشيني ناوک
  • واندرين دايره در پهلوي آن هر دو جهان
    چرخ بسيار بزرگ است به غايت کوچک
  • با سهيل کرمت در چمن ار تيغ غرور
    نشکافد سپر لاله حمرا سپرک
  • از درت کي به در غير رود هرکه کند
    فهم لذات جنان درک عقوبات درک
  • دست چوبک زن تقرير به آهنگ رحيل
    چون زند در دروازه عمرش چوبک
  • آن فلک رتبه که شد باعث اين نظم بلند
    در فلک باد عماريکش او دوش ملک
  • در آيين بندي مصر دل افزائيد کز کنعان
    نوآئين يوسفي ديگر به اين بازار مي آيد
  • امل پاي ظهورش در ميان آورده کاغذ را
    مراد اندر کنار آرزو دشوار مي آيد
  • ز وي اي دهر ايمن باش در سالاري عالم
    کزوالحال کار صد جهان سالار مي آيد
  • ولي تابان هلالي کافتاب اندر جوار آن
    به صد ضعف سها در ديده پندار مي آيد
  • همين شهزاده تا روز جزا زيب جهان بادا
    که خوش زيبنده در چشم اولوالابصار مي آيد
  • کاين زمان رو در تو دارد دولت روي زمين
    اولين دولت نويد خلعت خان زمان
  • عالم افروزنده خورشيدي که در مسکاب بطن
    هر جنين از داغ مهرش بر جبين دارد نشان
  • گر شود تيغ آزما در حد ترکستان زمين
    بر درد جيب زمين تا دامن هندوستان
  • زور بازوي تصرف بين که دارد در کمند
    گردن خلق جهاني يک جهان اندر ميان
  • دي ز شوکت بر در ايوان کيوان ارتفاع
    آفتابت پرده دارو آسمانت پاسبان
  • وي به استدعاي فتحت در زواياي زمين
    سوره انا فتحنا بر زبان آسمان
  • بس که نهر خون روان کرد از تن ارباب کين
    ضربتت چون ضربهاي حيدري در نهروان
  • دشمنت داد جلادت داد اما در گريز
    گر به اين جلدي بماند مي شود گيتي ستان
  • پيش دستي کرد در کشتي و غالب نيز گشت
    ليک مثل دستيار اولين بر پهلوان
  • در فنون حرب چون از آگهان کار بود
    بر سرش چيزي نيامد جز بلاي ناگهان
  • در حشر گاهي که چون صور قيامت مي دريد
    بانک رعد آشوب کوست پرده گوش کران
  • جغد اگر بال و پر سيمرغ بندد بر جناح
    کي تواند ساخت در ماواي سيمرغ آشيان
  • اي در اقليم فصاحت گشته از بدو ازل
    پادشاه نکته پردازان به طبع نکته دان
  • ذاتش که يگانه زمانه است
    ز آفات زمانه در امان باد
  • از خيل غنيم او غنيمت
    در لشگر وي جهان جهان باد
  • و گر معيار عدلت از ميان تمييز بردارد
    گدا در ملک سرداري کند سردار چوپاني
  • يد بيضا نمايد رايتت در وادي نصرت
    چه از فرعوني اعدا کند رمح تو ثعباني
  • بنان در کشف رازي خواهد آورد
    زبان کلک را ديگر به گفتار
  • چه مولي آن که در بازار معني است
    سخن را بهترين ميزان و معيار
  • به بازارش سه در برد از من ايام
    يکي فرد و دو از نسبت بهم يار
  • ولي از همت آن فرزانه گنجور
    چو از من آن در را شد خريدار
  • در اين بازار از بخت بد من
    از آن سودا به غايت بود بيزار