167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

مواعظ سعدي

  • هميشه باز نباشد در دو لختي چشم
    ضرورتست که روزي به گل براندايي
  • برادران تو بيچاره در ثري رفتند
    تو همچنان ز سر کبر بر ثريايي
  • خيال بسته و بر باد عمر تکيه زده
    به پنج روز که در عشرت تمنايي
  • دلي نماند که در عهد او نرفت از دست
    سري نماند که با او نپخت سودايي
  • قيامتست که در روزگار ما برخاست
    به راستي که بلاييست آن نه بالايي
  • دگر چه بيني اگر روي ازو بگرداني
    که نيست خوشتر از او در جهان تماشايي
  • که نيست در همه عالم به اتفاق امروز
    جز آستانه او مقصدي و ملجايي
  • اي که پنجاه رفت و در خوابي
    مگر اين پنج روزه دريابي
  • تو چراغي نهاده بر ره باد
    خانه اي در ممر سيلابي
  • بانگ طبلت نمي کند بيدار
    تو مگر مرده اي نه در خوابي
  • دست و پايي بزن به چاره و جهد
    که عجب در ميان غرقابي
  • به در بي نياز نتوان رفت
    جز به مستغفري و اوابي
  • تو در خلق مي زني شب و روز
    لاجرم بي نصيب ازين بابي
  • کي دعاي تو مستجاب کند
    که به يک روح در دو محرابي
  • سعديا راستي ز خلق مجوي
    چون تو در نفس خود نمي يابي
  • با همه عيب خويشتن شب و روز
    در تکاپوي عيب اصحابي
  • به خرمي و به خير آمدي و آزادي
    که از صروف زمان در امان حق بادي
  • جهان گشاي و عدو بند و ملک بخش و ستان
    که در حمايت صاحبدلان بسياري
  • به دولت تو چنان ايمنست پشت زمين
    که خلق در شکم مادرند پنداري
  • صراط راست که داند در آن جهان رفتن؟
    کسي که خو کند اينجا به راست رفتاري
  • جهان ستاني و لشکرکشي چه مانندست
    به کامراني درويش در سبکباري؟
  • به دولتت علم دين حق فراشته باد
    به صولتت علم کفر در نگونساري
  • تو ياد هر که کني در جهان بزرگ شود
    مگر که ديگرش از ياد خويش بگذاري
  • به هر درم سر همت فرو نمي آيد
    ببسته ام در دکان ز بي خريداري
  • خداي در دو جهانت جزاي خير دهاد
    که هر چه داد به اضعاف آن سزاواري
  • گر پنج نوبتت به در قصر مي زنند
    نوبت به ديگري بگذاري و بگذري
  • هاروت را که خلق جهان سحر ازو برند
    در چه فکند غمزه خوبان به ساحري
  • هشدار تا نيفکندت پيروي نفس
    در ورطه اي که سود ندارد شناوري
  • چون بوم بدخبر مفکن سايه بر خراب
    در اوج سدره کوش که فرخنده طايري
  • از من بگوي عالم تفسيرگوي را
    گر در عمل نکوشي نادان مفسري
  • از صد يکي به جاي نياورده شرط علم
    وز حب جاه در طلب علم ديگري
  • امروزه غره اي به فصاحت که در حديث
    هر نکته را هزار دلايل بياوري
  • فردا فصيح باشي در موقف حساب
    گر علتي بگويي و عذري بگستري
  • در کم ز خويشتن به حقارت نگه مکن
    گر بهتري به مال، به گوهر برابري
  • زنهار پند من پدرانه است گوش گير
    بيگانگي مورز که در دين برادري
  • دامن مکش ز صحبت ايشان که در بهشت
    دامن کشان سندس خضرند و عبقري
  • در بارگاه خاطر سعدي خرام اگر
    خواهي ز پادشاه سخن داد شاعري
  • گه گه خيال در سرم آيد که اين منم
    ملک عجم گرفته به تيغ سخننوري
  • شرم آيد از بضاعت بي قيمتم وليک
    در شهر آبگينه فروشست و جوهري
  • وجودم به تنگ آمد از جور تنگي
    شدم در سفر روزگاري درنگي
  • چو بازآمدم کشور آسوده ديدم
    ز گرگان به در رفته آن تيز چنگي
  • چنان بود در عهد اول که ديدي
    جهاني پرآشوب و تشويش و تنگي
  • چنان بود در عهد اول که ديدي
    جهاني پرآشوب و تشويش و تنگي
  • اي آنکه خانه در ره سيلاب مي کني
    بر خاک رودخانه نباشد معولي
  • دل در جهان مبند که با کس وفا نکرد
    هرگز نبود دور زمان بي تبدلي
  • تير از کمان چو رفت نيايد به شست باز
    پس واجبست در همه کاري تأملي
  • مرد آدمي نباشد اگر دل نسوزدش
    باري که بيند و خري اوفتاده در گلي
  • تا هر چه گفته باشمت از خير در حضور
    بعد از تو شرمسار نباشم به محفلي
  • نويين اعظم آنکه به تدبير و فهم و راي
    امروز در بسيط ندارد مقابلي
  • اگر تو در چمن روزگار همچو گلي
    دميده بر سر خاک تو خار خواهد بود