167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

مواعظ سعدي

  • کسان ذخيره دنيا نهند و غله او
    هنوز سنبله باشد که رفت در ميزان
  • خنک عراق که در سايه حمايت تست
    حمايت تو نگويم، عنايت يزدان
  • چو حصر منقبتت در قلم نمي آيد
    چگونه وصف تو گويد زبان مدحت خوان
  • پري که در همه عالم به حسن موصوفست
    ز شرم چون تو پريزاده مي رود پنهان
  • به دستهاي نگارين چو در حديث آبي
    هزار دل ببري زينهار ازين دستان
  • لبان لعل تو با هر که در حديث آيد
    به راستي که ز چشمش بيوفتد مرجان
  • اميد وصل تو جانم به رقص مي آرد
    چو باد صبح که در گردش آورد ريحان
  • سر خجالتم از پيش برنمي آيد
    که در چگونه به دريا برند و لعل به کان
  • مرا قبول شما نام در جهان گسترد
    مرا به صاحب ديوان عزيز شد ديوان
  • حيات مانده غنيمت شمر که باقي عمر
    چو برف بر سر کوهست روي در نقصان
  • مرا که طبع سخنگوي در حديث آمد
    نه مرکبيست که بازش توان کشيد عنان
  • تو کوه جودي و من در ميان ورطه فقر
    مگر به شرطه اقبالت اوفتم به کران
  • خلاف نيست در آثار بر و معروفت
    که دير سال بماند تو ديرسال بمان
  • کاش کابن مقله بودي در حيات
    تا بماليدي خطت بر مقلتين
  • در تو نتوان گفت جز اوصاف نيک
    ور کسي گويد جز اين ميلست و مين
  • اي کمال نيک مردي بر تو ختم
    نيک نامي منتشر در خافقين
  • تا به گردون بر برخشند اختران
    تا به گيتي در بتابد نيرين
  • جاودان در بارگاهت عيش باد
    تا به گردون مي رود آواز قين
  • چنين درخت نرويد ز بوستان ارم
    چنين صنم نبود در نگارخانه چين
  • طريق اهل نظر خامشي و حيرانيست
    که در نهايت وصفت نمي رسد تحسين
  • حکايت لبت اندر دهان نمي گنجد
    لب و دهان نتوان گفت در درج ثمين
  • به صدر صاحب ديوان ايخان نالم
    که در اياسه او جور نيست بر مسکين
  • بسي نماند که در عهد رأي و رأفت او
    به يک مقام نشينند صعوه و شاهين
  • تو آن يگانه دهري که در وساده حکم
    به از تو تکيه نکردست هيچ صدرنشين
  • چو فيض چشمه خورشيد بامداد پگاه
    که در تموج او منطمس شود پروين
  • به زنده مي کنم از ننگ وصلتش در گور
    که زشت خوب نگردد به جامه رنگين
  • چه لايق مگسانست بامداد بهار
    که در مقابله بلبلان کنند طنين؟
  • که نشر کرده بود طي من در آن مجلس؟
    که برده باشد نام ثري به عليين؟
  • اسلام در امان و ضمان سالمتست
    از يمن همت و قدم پارساي تو
  • گر آسمان بداند قدر تو بر زمين
    در چشم آفتاب کشد خاک پاي تو
  • شکر مسافران که به آفاق مي رود
    گر بر فلک رسد نرسد در عطاي تو
  • تيغ مبارزان نکند در ديار خصم
    چندان اثر که همت کشور گشاي تو
  • بدبخت نيست در همه عالم به اتفاق
    الا کسي که روي بتابد ز راي تو
  • اي در بقاي عمر تو خير جهانيان
    باقي مباد هر که نخواهد بقاي تو
  • آن چيست در جهان که نداري تو آن مراد
    تا سعدي از خداي بخواهد براي تو
  • چو ماه روي مسافر که بامداد پگاه
    درآيد از در اميدوار چشم به راه
  • خجسته روزي خرم کسي که باز کنند
    به روي دولت و بختش در فرج ناگاه
  • که چشم داشت که يوسف عزيز مصر شود
    اسير بند بلاي برادران در چاه؟
  • شب فراق نمي بايد از فلک ناليد
    که روزهاي سپيدست در شبان سياه
  • هر آنکه بر در بخشايش خداي نشست
    به عاقبت نرود نااميد ازين درگاه
  • يکي که گردن زورآوران به قهر بزن
    دوم که از در بيچارگان به لطف درآي
  • بد اوفتند بدان لاجرم که در مثلست
    که مار دست ندارد ز قتل مارافساي
  • نگويمت چو زبان آوران رنگ آساي
    گرت به سايه در آسايشي به خلق رسد
  • بهشت بردي و در سايه خداي آساي
    که ابر مشک فشاني و بحر گوهر زاي
  • اي حسود ار نشوي خاک در خدمت او
    ديگرت باد به دستست برو مي پيماي
  • هر که خواهد که در اين مملکت انگشت خلاف
    بر خطايي بنهد، گو برو انگشت بخاي
  • نيکخواهان تو را تاج کرامت بر سر
    بدسگالان تو را بند عقوبت در پاي
  • سر فروتني انداخت پيريم در پيش
    پس از غرور جواني و دست بالايي
  • به عمر خويش کسي کامي از توبرنگرفت
    که در شکنجه بي کاميش نفرسايي
  • اگر زيادت قدرست در تغير نفس
    نخواستم که به قدر من اندر افزايي