167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان محتشم کاشاني

  • ازين جماعت محتاج کز تسلط من
    هميشه بر در رزقند چون گروه گدا
  • سخن کشيد باطناب و در نصيحت نفس
    نگشت بلبل باغ بلاغ نغمه سرا
  • مساز شعبده با آن که قدرتش هر شام
    شکسته در کله چرخ بيضه بيضا
  • نکوترين صور در معاشت از کم و بيش
    توسطت که بخيرالامور اوسطها
  • به هيچ خلوتي از روي راز خلق مشو
    نقابکش که محال است در زمانه خلا
  • متاز در عقب عيش دنيوي که هم اوست
    برنده تو بسوي عقوبت عقبا
  • تو را ز دست نيامد که در شب ديجور
    به حيله جنبش موئي ازو کني اخفا
  • به آن شهي که شهان آفريدگان ويند
    چو در نماز سخن مي کني صباح و مسا
  • گمان به بانگ عشا برده بود تا در ديد
    رسانده بود به عيوق شاه صبح لوا
  • بسي نرفت که ديدند خفته در چمنش
    مگس نموده بر او از جوانب استيلا
  • در آخر سخن اي نطق بهره اي برسان
    به آن بهار هوس زان نصيحت عظما
  • به نفس اگرچه خطائي که در نصايح تند
    ز روي قصد تو بودي مخاطبش همه جا
  • به قطع پانزدهم منزلي در آن وادي
    که بر تو نيست گرفتي ز کج روي قطعا
  • کسي که سجده او نارواست در کيشش
    هزار باره ازو حاجتش شده است روا
  • به تائبان موفق که در رسند به عفو
    ز گفت شان چو ظلمنا رسد به انفسنا
  • به بي زباني طفلان مضطرب در مهد
    که دردشان نپذيرد ز نطق بسته دوا
  • به مادران جگرگوشه در نظر مرده
    که از فلک گذرانند بانگ واولدا
  • بسوز قافله مبتلا به غارت جان
    که آهشان نگذارد گياه در صحرا
  • به طول طاعت ترسندگان ز صبح نشور
    که روي خواب نبينند در شب يلدا
  • به غازيان مجاهد که در تکاور شوق
    کنند جان خود از بهر نصرت تو فدا
  • از بهر ديدنت چو سراسيمه عاشقان
    گاهي ز روزن آيد و گاه از در آفتاب
  • از وصف جلوه قد شيرين تحرکت
    بگداخت مغز در تن بي شکر آفتاب
  • گر ماه در رخت به خيانت نظر کند
    چشمش برون کند به سر خنجر آفتاب
  • صورت نگار شخص ضمير تو بوده است
    در دوده سر قلمش مضمر آفتاب
  • اي خامه نيک در ظلمات مداد رو
    گر ذوق آيدت به زبان خوشتر آفتاب
  • در روضه اي اگر بنشاني به دست خويش
    نخلي شکوفه اش بود انجم بر آفتاب
  • نعلين خود دهش به تصدق که بر درت
    در سجده است با سر بي افسر آفتاب
  • نعل سم براق وي آماده تا کند
    زر بدره بدره ريخته در آذر آفتاب
  • بي سايه بود زان که در اوضاع معنوي
    بود از علو مرتبه مشرف بر آفتاب
  • در جنب مطبخش تل خاکستريست چرخ
    يک اخگر اندران مه و يک اخگر آفتاب
  • آن ذره است محتشم اندر پناه تو
    کاويخته به دست توسل در آفتاب
  • خواستم منعش کنم ناگاه عقل دوربين
    بانگ بر من زد که اي در نکته داني ناتمام
  • سرور فرخ رخ عادل دل دلدل سوار
    قسور جنگ آور اژدر در ليث انتقام
  • آب پيکانش گر آيد در دل عظم رميم
    از زمين خيزد که سبحان الذي يحيي العظام
  • ليک مي خواهم به يمن مدحتت پيدا شود
    در کلام محتشم ايشان گردون احتشام
  • خون آن بنان که چو در خامه آورد جنبش
    نخست ثبت کند مدحت امام امم
  • درين جهان به ستايش مشو نديم کسي
    که در جهان دگر بينمت نديم ندم
  • برات خويش به مهر دهنده اي برسان
    که در رکوع به خواهنده مي دهد خاتم
  • ببر به محکمه قاضي شکايت چرخ
    که در ميانه بازو کبوتر است حکم
  • به دانکه در کتب آسماني آمده است
    ابوالحسن همه جا بر ابوالبشر اقدم
  • رسيد مطلع ديگر ز سکه خانه فکر
    که مي دود چو زر سکه دار در عالم
  • محيط مرکز دل کانچه در خيال هنوز
    نداده دست بهم هست پيش او ملهم
  • چه او که ديده اميني که در حريم وصال
    ميان سر خدا و نبي بود محرم
  • در آمدن به جهان پاي عرش ساي نهاد
    ز بطن شمسه برج شرف به فرش حرم
  • دو در يک صدفش را نمونه بودندي
    به عيسي ار ز قضا موسي شدي توام
  • علي الخصوص به سر خيل منقبت گويان
    که ريختي در جنت بها ز نوک قلم
  • در انتظار نشستم به ساحل اميد
    که موج کي زند از بحر من محيط کرم
  • شهي که خادم شرعند در عساکر او
    ز مهتران امم تا به کهتران خدم
  • دل و کفش گه ايثار در موافقت اند
    دو قلزم متلاطم به يکديگر منضم
  • عمود خاره شکن گر کند بلند شود
    ز باد ضربت او کوره در کمر مدغم
  • ز شهسوار عرب کنده شد در از خيبر
    ز شهريار عجم از زمانه بيخ ستم
  • فلک به باطن و ظاهر نمي تواند يافت
    دو شهسوار چنين در قصيده عالم
  • جهان به معني و صورت نمي تواند جست
    دو شاه بيت چنين در قصيده عالم
  • يگانه پادشها يک گداست در عهدت
    که رفع پستي خود کرده از علو همم
  • هان به وقت همت مدد نمي طلبد
    ز اقوياي جهان در ميان لشگر غم
  • نويسم در بيان معجز لعلش اگر حرفي
    ز عجز اندر بنانم خامه معجز بيان لرزد
  • جهانگيري که چون گردد تزلزل در زمين افکن
    زمين لنگر گسل گرديده تا آخر زمان لرزد
  • گه تقرير و تحرير فصول دفتر مهرش
    زبان کلک در بند آيد و کلک زبان لرزد
  • نهنگ سرکش کشتي شکن در روزگار او
    به دريا بر سر کشتي به شکل بادبان لرزد
  • ور از فرض محالش همچو طفلان بهر آسايش
    بخوابانند در گهواره امن و امان لرزد
  • صد شکر کز شفاي شهنشاه کامران
    نوشد لباس امن و امان در بر جهان
  • نخل بزرگ سايه بستان سروري
    رو در بهار کرد و برون آمد از خزان
  • در ساحت وجود شه کامياب شد
    صحت گران رکاب و تکسر سبک عنان
  • شاهنشهي که گشت ازو پاي کاينات
    در شاه راه مذهب اثني عشر روان
  • فرمان دهي که رونق دين محمدي
    داد آن چنان که بود رضاي خدا در آن
  • در جنب کاخ رفعتش افتاده بس قصير
    ارکان قصر قيصر و ايوان اردوان
  • در پاي باد پاي مرادش هميشه چرخ
    گوئيست سر نهاده به فرمان صولجان
  • با قوت قضا نکند رخنه در هوا
    کز بي نفاذ او بجهد تيري از کمان
  • روز دغا چو پاي در آرد به رخش کين
    گوش فلک گران شود از بانگ الامان
  • چرخ از دو روزه عارضه آن جهان پناه
    در دوستي و دشمنيش کرد امتحان
  • شکر دگر که در حرم آن جهان پناه
    ضايع نگشت خدمت معصومه جهان
  • تابنده باد در دو جهان کوکبش که هست
    شاه سپهر کوکبه را شمع دودمان
  • در عرصه اي که بود عنان خطر سبک
    زان شهسوار گشت رکاب ظفر گران
  • کز وي جسيم ترغنمي در بسيط خاک
    دوران نداده بود به دورانيان نشان
  • وآن اضطراب کشتي او در ميان خوف
    تسکين پذير گشت وشد از ورطه بر کران
  • در خيرهاي مخفي و طاعات مختفي
    کاري که داشت ساخت ز معبود غيب دان
  • واندر صفات کوکبه پادشاهيش
    سي سال شد که کلک به ناله است در بنان
  • بهر يگانه پادشه خود که در دو کون
    فرض است شکر سلطنتش بر يکان يکان
  • آن که نبود برون ز کشور او
    هرکه را در زمين مکان باشد
  • وانکه زير نگين بود او را
    هرچه در تحت آسمان باشد
  • گر به رفع قضا نويسد حکم
    اهتمام قدر در آن باشد
  • کان برآرد به زينهار انگشت
    چون تو را خامه در بنان باشد
  • مي رسد مطلعي دگر که چه زر
    در بلاد سخن روان باشد
  • نرسد سه فتنه را خللي
    گر نه تيغ تو در ميان باشد
  • در زماني که از هجوم سپاه
    رستخيز از دو حد عيان باشد
  • هرچه در خاطر اجل گذرد
    تيغ را بر سر زبان باشد
  • چو عنان فرس به جنباني
    رعشه در جسم انس و جان باشد
  • ملک الموت هم فتد به گمان
    کز قتالت نه در امان باشد
  • هم شتاب تو يک زمان در حرب
    فتح را عمر جاودان باشد
  • هم درنگ تو يک نفس در جنگ
    مهلت صد هزار جان باشد
  • اين معاني که نکته هاي بديع
    تنگ در قالب بيان باشد
  • بلبل اندر قفس بود محبوس
    زاغ در باغ و بوستان باشد
  • استخوان ريزه هاي من تا چند
    غرقه در خون چه ناردان باشد
  • مانده در جلدش استخواني چند
    تنگ دل چون خلال دان باشد
  • زد سپهر پير در دارالعيار سلطنت
    سکه شاهي به نام پادشاه نوجوان
  • آفتابي کز طلوعش بعد چندين انتظار
    آمدند از خرمي در رقص ذرات جهان
  • عون رافت گسترش در رتبه افزائي دهد
    صعوه را بر فرق فرقد ساي سيمرغ آشيان
  • دست عاجز پرورش در سرکش آزاري کشد
    اره ازسين سها بر فرق قاف فرقدان
  • صورتش بر لخت کوهي گر کند نقاش نقش
    جنبش آرد بي قراريهاش در کوه گران
  • بگذرد در يک نفس کشتي ز درياي محيط
    گر نگارد صورتش را ناخدا بر بادبان