نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
مواعظ سعدي
براي ختم سخن دست
در
دعا داريم
اميدوار قبول از مهيمن غفار
گنج خواهي،
در
طلب رنجي ببر
خرمني مي بايدت، تخمي بکار
ملک بانان را نشايد روز و شب
گاهي اندر خمر و گاهي
در
خمار
با غريبان لطف بي اندازه کن
تا رود نامت به نيک
در
ديار
منجنيق آه مظلومان به صبح
سخت گيرد ظالمان را
در
حصار
اي که داري چشم عقل و گوش هوش
پند من
در
گوش کن چون گوشوار
هر کرا خوف و طمع
در
کار نيست
از ختا باکش نباشد وز تتار
جاودان از دور گيتي کام دل
در
کنارت باد و دشمن بر کنار
تن درست چه داند به خواب نوشين
در
که شب چگونه به پايان همي برد رنجور؟
مرا که سحر سخن
در
همه جهان رفتست
ز سحر چشم تو بيچاره مانده ام مسحور
دو رسته لؤلؤ منظوم
در
دهان داري
عبارت لب شيرين چو لؤلؤ منثور
شبي چنين
در
هفت آسمان به رحمت باز
ز خويشتن نفسي اي پسر به حق پرداز
ندانم از چه گلست آن نگار يغمايي
که خط کشيده
در
اوصاف نيکوان چگل
ز هرچه هست گزيرست ناگزير از دوست
ز دوست مگسل و از هرچه
در
جهان بگسل
دواي درد مرا اي طبيب مي نکني
مگر تو نيز فرومانده اي
در
اين مشکل
به دوستي که ندارم ز کيد دشمن باک
وگر به تيغ بود
در
ميان ما فاصل
به خون شعدي اگر تشنه اي حلالت باد
که
در
شريعت ما حکم نيست بر قاتل
نظر به عالم صورت مکن که طايفه اي
به چشم خلق عزيزند و
در
خداي خجل
که
در
فضايل او جاي حيرتست و وقوف
که مر کدام يکي را بيان کند قائل
اميد هست که
در
عهد جود و انعامش
چنان شود که منادي کنند بر سائل
تو نيک بخت شوي
در
ميان وگرنه بسست
خداي عزوجل رزق خلق را کافل
ثناي طال بقا هيچ فايدت نکند
که
در
مواجهه گويند راکب و راجل
بار خدايي که درون صدف
در
کند از قطره آب زلال
که موران چون به گرد آيند بسيار
به تنگ آيد روان
در
حلق ضيغم
سخن را روي
در
صاحبدلانست
نگويند از حرم الا به محرم
چو يزدانت مکرم کرد و مخصوص
چنان زي
در
ميان خلق عالم
در
رفتن و بازآمدن رايت منصور
بس فاتحه خوانديم و به اخلاص دميديم
چون ماه شب چارده از شرق برآمد
رويي که
در
آن ماه چو نو مي طلبيدم
در
سايه ايوان سلامت ننشستيم
تا کوه و بيابان مشقت نبريديم
دست فلک آن روز چنان آتش تفريق
در
خرمن ما زد که چو گندم بطپيديم
سعدي ادب آنست که
در
حضرت خورشيد
گوييم که ما خود شب تاريک نديديم
به گرد او نرسد پاي جهد من هيهات
وليک تا رمقي
در
تنست مي پويم
درآمد از
در
من بامداد و پنداري
که آفتاب برآمد ز مشرق کويم
پري نديده ام و آدمي نمي گويم
بهشت بود که
در
باز کرد بر رويم
وليک
در
همه کاشانه هيچ بوي نبرد
مگر شمامه انفاس عنبرين بويم
هزار قطعه موزون به هيچ بر نگرفت
چو زر نديد پريچهره
در
ترازويم
گرفتم آتش دل
در
نظر نمي آيد
نگاه مي نکني آب چشم چون جويم
ملکي بدين مسافت و حکمي برين نسق
ننوشته اند
در
همه شهنامه داستان
در
روي دشمنان تو تيري بيوفتاد
کز هيبت تو پشت بدادند چون کمان
بيهوده
در
بسيط زمين اين سخن نرفت
مردم نمي برند که خود مي رود روان
دست ملوک، لازم فتراک دولتت
چون پاي
در
رکاب کني بخت هم عنان
بس اعتماد مکن بر دوام دولت و عمر
که دولتي دگرت
در
پي است جاويدان
بپاش تخم عبادت حبيب من زان پيش
که
در
زمين وجودت نماند آب روان
حيات زنده غنيمت شمر که باقي عمر
چو برف بر سر کوهست روي
در
نقصان
شکر به شکر نهم
در
دهان مژده دهان
اگر تو باز برآري حديث من به دهان
ز کارگاه قضا
در
درخت پوشانند
قباي سبز که تاراج کرده بود خزان
تو گر به رقص نيايي شگفت جانوري
ازين هوا که درخت آمدست
در
جولان
کدام گل بود اندر چمن به زيباييت؟
کدام سرو به بالاي تست
در
بستان؟
برو محاسن اخلاق چون رطب بر بار
درو فنون فضايل چو دانه
در
رمان
چو بر صحيفه املي روان شود قلمش
زبان طعن نهد
در
بلاغت سحبان
صفحه قبل
1
...
1120
1121
1122
1123
1124
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن