167906 مورد در 0.10 ثانیه یافت شد.

ديوان محتشم کاشاني

  • در نرد همتم کني آن لحظه امتحان
    کافتد ز عشق کار به ترک سر و کلاه
  • غالب حريفي از همه رو داده بازيم
    در نرد دوستي که مساويست کوه و کاه
  • تا چند محتشم بود اي شاه محتشم
    در حبس ششدر غم هجر تو بي گناه
  • من و ملکي و خريداري مژگان سيهي
    که فروشند در آن ملک به صدجان گنهي
  • شهسواري که به جولانگه حسنت امروز
    انقلاب از نگهي ميفکند در سپهي
  • صورت به اين لطافت سيرت به اين نکوئي
    در جسم پاک حور است روح فرشته گوئي
  • شغل طبيعت اوست در عين خشم و اعراض
    زان نرگس سخن گو دزديده عذر گوئي
  • در جستجوي ما نيست هيچت تعلل اما
    گاهي که جمع گرديد اسباب تندخوئي
  • بوي بهشت دارد اين باغ اگرچه حالا
    در وي مشام جان راست وقت بنفشه بوئي
  • در پاکدامني ها دخلي ندارد اما
    مانند خرقه پوشان دامان خرقه شوئي
  • نکشد ناز مسيح آن که تو جانش باشي
    در عنان گيري عمر گذرانش باشي
  • حال دهشت زده اي خوش که دم عرض سخن
    در سخن بندي حيرت تو زبانش باشي
  • اي دل از وي همه در نعمت وصلند تو چند
    ديده بان مگسان سرخوانش باشي
  • برقي از خانه زين مي جهد اي دل بشتاب
    که دمي در صف نظارگيانش باشي
  • چو ممکن نيست بودن بي بلا بسيار ممنونم
    که افکندست عشقم در بلاي سرو بالائي
  • مباش اين همه اي گنج حسن در دل غير
    بيا که هست مرا نيز کنج ويراني
  • درآ ز در اي جان که محتشم بي توست
    مثال صورت ديوار و جسم بي جاني
  • باز بر من نظر افکنده شکار اندازي
    به شکار آمده در دشت دلم شهبازي
  • خون بهاي دو جهانست در اثناي عتاب
    از لبش خنده اي از گوشه چشمش نازي
  • سهم کشنده ناوکي مي کشدم که در پيم
    داده عنان رخش کين صيد کشي کمان کشي
  • اي منم از خمار غم کز تازه دگر
    ساقي عشق در قدح کرده شراب بي غشي
  • در بحر دل هوائي گرديده شورش انگيز
    وز جاي خويش جنبيد درياي اضطرابي
  • گنجشک را چه طاقت در عرصه اي که آنجا
    گرم شکار گردد سيمرغ کش عقابي
  • از ما اثر چه ماند در کشوري که راند
    کام از هلاک درويش سلطان کاميابي
  • اي محتشم درين بزم مردانه کوش کايام
    بهر تو کرده در جام مردآزما شرابي
  • عقابي در رسيد از اوج استيلا و پيش وي
    به جز تسليم نتوانست صيد ناتوانائي
  • شکارانداز صيادي برآمد تيغ کين بر کف
    فکند آشوب در وحشي شکاري بند برپائي
  • پي عذر قدومت محتشم تا دم آخر
    بر آن در جبهه سائي آستان از سجده فرسائي
  • بر در درج قفل زدم يک چندي
    عاقبت داد گشادش بت شکر خندي
  • لطف ممتاز کن آماده که آمد بر در
    بي نياز از تو جهاني به تو حاجتمندي
  • مژده اي درد که در دام تو افتاد آخر
    نامفيد به دوائي بالم خورسندي
  • ندادي اختيار کشتن من ترک چشمت را
    که در جان باختن بي اختياريهاي من بيني
  • نشد در جام بهر امتحانم باده وصلت
    که با چندين هوس پرهيزگاريهاي من بيني
  • همچو خاشاکي که بادش در ربايد ناگهان
    خواهد از جاکندنم جولان تازي ابرشي
  • باده اي کامروز دارد سرخوشم از بوي خود
    هوش فردا کي گذارد در چو من درياکشي
  • از وثاق محتشم فردا برون خواهد دويد
    خانه سوزي در شهر افکني مجنون وشي
  • هلاک از نرگس بيمار خواهي ساخت آن روزم
    که در خون خواريش امروز ناپرهيزتر سازي
  • ز نايابي در وصل تو قيمت ياب تر گردد
    محيط حسن را هرچند طوفان خيزتر سازي
  • به زبان جور ممکن بود امتحان عاشق
    تو به تيغم آزمودي و همان در امتحاني
  • در عشق مي دهند به مقدار رنج گنج
    تا تن به زير بار گران آورد کسي
  • کوتاب تير و ناوک پران که خويش را
    در جرگه تو سخت کمان آورد کسي
  • بازار عشق ز آتش غيرت شود چو گرم
    کي در خيال سود و زيان آورد کسي
  • اي محتشم ار دهرت همسايه مجنون کرد
    خوش باش که جا در عشق پهلوي کسي داري
  • رفتي و رفت بي رخت از ديده روشني
    در ديده ماند اشکي و آن نيز رفتني
  • آن تن ز پافتاد که در زير بار عشق
    از کوههاي درد نکردي فروتني
  • پيدا شد از فروغ رخت بر کدام دشت
    در لاله ها طراوت گلهاي گلشني
  • در سير چمن ديدم سرو چمن آرائي
    زيبا تن و اندامي رعنا قد و بالائي
  • با آن که جهانگيرست شمشير زبان من
    از سحر خيالاتم در عرض تمنائي
  • هان اي سر سودائي راز هوس گرمست
    پا در ره سودانه اما نخوري پائي
  • سختي راه محبت را دليل اين بس که تو
    در نخستين منزلي هرچند ره طي ميکني
  • ساقيا بر ساحل غم مانده ام وقتست اگر
    کشيت ساغر روان در قلزم مي ميکني
  • سنبل از تاب جمالت مي نشيند در عرق
    زلف را هرگه نقاب روي پر خوي ميکني
  • آهوان در پايت اي مجنون از آن سر مي نهند
    کاشنائي با سگ ليلي پياپي ميکني
  • آن که هرگز نزد از شرم در معشوقي
    امشب افکند به سويم نظر معشوقي
  • امشب از پاي فتادم که پياپي مي کرد
    در دل من گذر از رهگذر معشوقي
  • امشب از من حرکت رفت که بيش از همه شب
    يافتم در حرکاتش اثر معشوقي
  • متاع قرار و سکون در دل ما
    درين عهد اکسير و عنقاست گوئي
  • هنوزت ز کين صورت خشم پنهان
    در آيينه چهره پيداست گوئي
  • سواد خط مژه ام زان فراق نامه سترد
    که در وداع بنامم گذاشتي رفتي
  • به غير حسرت و مردن بري نداد آن تخم
    که در زمين دل خسته کاشتي رفتي
  • لواي هجر که يک چند بود افکنده
    تو در شکست غمش برفراشتي رفتي
  • دگر به زيستن محتشم اميد مدار
    چنين که در تب مرگش گذاشتي رفتي
  • تفاوت ارچه شد پيدا که در خيل هواداران
    يکي را کاستي حرمت يکي را محترم کردي
  • نرگس چشمت اي گل مي فکند دمادم
    در دل چاک چاکم اي مژه خارخاري
  • شکرستان جمال تو چنان مي خواهم
    که در آنجا مگسي را نبود گنجائي
  • محتشم در صفت آري به شکر ريزي تو
    طوطي نيست درين نه قفس مينائي
  • اختيار کشتنم دادي به دست مدعي
    در هلاک خويشتن بي اختيارم ساختي
  • شرمت از مهر و وفاي من نبودت اي دريغ
    کز جفا در پيش مردم شرمساري ساختي
  • دم بسمل شدن در قبله بايد روي قرباني
    مگردان روي از من تا ز قربان رونگرداني
  • دم خون ريختن از ديدن رويت مکن منعم
    که کس در حالت بسمل نبندد چشم قرباني
  • ندارم در شب هجران درون کلبه احزان
    به غير از ناله دم سازي وراي گريه دلسوزي
  • اين است که در جهان به صدرنگ
    گرديده خزان بهارم از وي
  • در زير قباش آن بدن بين
    اينست که زير بارم از وي
  • آن درج عقيق بين مي آلود
    اينست که در خمارم از وي
  • جوشن در صبر است شکيبنده دلان را
    رخساره چون پنجه ماهي که تو داري
  • در بزم سبک مي کندت محتشم امشب
    بي لنگري شعله آهي که تو داري
  • آن بلبلم که جلوه آتش گل من است
    در دام آرزو نکشد رنگ و بو مرا
  • در عاشقي مرا چه گنه کافريدگار
    خود آفريده عاشق روي نکو مرا
  • محتشم چرخ گداي در ما گشتي اگر
    شدي آن گنج روان ساکن ويرانه ما
  • اي زير مشق سر خط حسن تو افتاب
    در مشق با کشيدن زلف تو مشگ ناب
  • در عالمي که رتبه حسن از يگانگيست
    نه آينه است عکس پذير از رخت نه آب
  • آهم شرر فشان شده ياران حذر کنيد
    کاين آه در تراوش باران آتش است
  • تيغش رقم حيات بزدود
    با آن که هنوز در نيام است
  • در محمل ناز مطمئن نيست
    کش ناقه هنوز بي زمام است
  • ديگ هوس ز آتش اوست
    در جوش ولي هنوز خام است
  • سالها قطره زدن مور ضعيفي چو مرا
    در پي دانه خال تو عبث بود عبث
  • بي لبت تشنه چو مرديم شکيبائي ما
    در تمناي زلال تو عبث بود عبث
  • حديث درد مرا دهر در ميان انداخت
    که شد حديث دگر درد پروران منسوخ
  • از خشگ سال ناز جهان ميشود خلاص
    سال دگر که ماه تو در هاله ميرود
  • ز روي تست فروغ جهان مباد آن روز
    که افتاب جمال تو در نقاب شود
  • شمشير قاطع اجل است آلت نجات
    آنجا که گردن دل من مانده در کمند
  • از اضطراب درد تو بر بستر هلاک
    افتاده ام چنان که در آتش فتد سپند
  • بندي شش جهتم فرد چو آن مهره نرد
    کش جدا در عقب عقده ششدر بازند
  • خدنگ ناز تو تيريست کز کمان غرور
    نجسته تا پروسوفار در نشان بدود
  • من و تغافل چشمي که سردهد چو نگاه
    ز تيزي مژه در ريشه هاي جان بدود
  • فتاده نقد دلي در ميان صد دل بر
    به عشوه گوي که بردارد از ميان بدود
  • دعاي دير اثر پيک آه مي طلبد
    که در رکاب سرشگ سبک عنان بدود
  • سمند ناز چو راني گذر به محتشم آر
    که در رکاب به اين پاي ناروان بدود
  • نزديک شد فرارم ازين عرصه کز قياس
    در بازي تو ماتي خود ديده ام ز دور
  • ميرم براي آن که ز چشم مشعبدش
    شطرنج غائبانه توان باخت در حضور