167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

مواعظ سعدي

  • تا چه شکلي تو در آيينه همان خواهي ديد
    شاهد آيينه تست ار نظر هوش کني
  • سخن معرفت از حلقه درويشان پرس
    سعديا شايد ازين حلقه که در گوش کني
  • هر جا که پادشاهي و صدري و سروريست
    موقوف آستان در کبرياي تست
  • هر کسي در حرم عشق تو محرم نشود
    هر براهيم به درگاه تو ادهم نشود
  • سعديا گر به تو در دست به درمان برسي
    هر که دردي نکشد لايق مرهم نشود؟
  • بربود دلم در چمني سرو رواني
    زرين کمري ، سيمبري، موي مياني
  • شنگي، شکريني، چو شکر در دل خلقي
    شوخي، نمکيني، چو نمک شور جهاني
  • باري، ز سنگ، چشمه آب آورد پديد
    باري از آب چشمه کند سنگ در شتا
  • در کمترين صنع تو مدهوش مانده ايم
    ما خود کجا و وصف خداوند آن کجا؟
  • خود دست و پاي فهم و بلاغت کجا رسد
    تا در بحار وصف جلالت کند شنا؟
  • در نعت او زبان فصاحت که را رسد؟
    خود پيش آفتاب چه پرتو دهد سها؟
  • داني که در بيان اذاالشمس کورت
    معني چه گفته اند بزرگان پارسا؟
  • ترياق در دهان رسول آفريده حق
    صديق را چه غم بود از زهر جانگزا؟
  • مردان قدم به صحبت ياران نهاده اند
    ليکن نه همچنانکه تو در کام اژدها
  • ديوي که خلق عالمش از دست عاجزند
    عاجز در آنکه چون شود از دست وي رها؟
  • ديگر جمال سيرت عثمان که برنکرد
    در پيش روي دشمن قاتل سر از حيا
  • زورآزماي قلعه خيبر که بند او
    در يکدگر شکست به بازوي لافتي
  • مردي که در مصاف، زره پيش بسته بود
    تا پيش دشمنان ندهد پشت بر غزا
  • دلهاي خسته را به کرم مرهمي فرست
    اي نام اعظمت در گنجينه شفا
  • چشم گناهکار بود بر خطاي خويش
    ما را ز غايت کرمت چشم در عطا
  • همواره از تو لطف و خداوندي آمدست
    وز ما چنانکه در خور ما فعل ناسزا
  • کردي تو آنچه شرط خداوندي تو بود
    ما در خور تو هيچ نکرديم ربنا
  • کاري به منتها نرسانيد در طلب
    برديم روزگار گرامي به منتها
  • تاروز اولت چه نبشتست بر جبين
    زيرا که در ازل سعدااند و اشقيا
  • اي پاي بست عمر تو، بر رهگذار سيل
    چندين امل چه پيش نهي، مرگ در قفا؟
  • در کوه ودشت هر سبعي صوفيي بدي
    گر هيچ سودمند بدي صوف بي صفا
  • پهلوي تن ضعيف کند پشت دل قوي
    صيدي که در رياض رياضت کند چرا
  • حکيم بار خدايي که صورت گل خندان
    درون غنچه ببندد چو در مشيمه جنين را
  • سزد که روي عبادت نهند بر در حکمش
    مصوري که تواند نگاشت نقش چنين را
  • گرفته راه تماشا بديع چهره بتاني
    که در مشاهده عاجز کنند بتگر چين را
  • مگر شکوفه بخنديد و بوي عطر برآمد
    که ناله در چمن افتاد بلبلان حزين را
  • در آن حرم که نهندش چهار بالش حرمت
    جز آستان نرسد خواجگان صدرنشين را
  • در هر قدم که مي نهد آن سرو راستين
    حيفست اگر به ديده نروبند راه را
  • واندر گلوي دشمن دولت کند چو ميغ
    فراش او طناب در بارگاه را
  • رفتي و صدهزار دلت دست در رکيب
    اي جان اهل دل که تواند ز جان شکيب؟
  • تأييد و نصرت و ظفرت باد همعنان
    هر بامداد و شب که نهي پاي در رکيب
  • موسم نغمه چنگست که در بزم صبوح
    بلبلان را ز چمن ناله و غوغا برخاست
  • هران نصيبه که پيش از وجود ننهادست
    هر آنکه در طلبش سعي مي کند بادست
  • کليد فتح اقاليم در خزاين اوست
    کسي به قوت بازوي خويش نگشادست
  • روي اگر چند پري چهره و زيبا باشد
    نتوان ديد در آيينه که نوراني نيست
  • حذر از پيروي نفس که در راه خداي
    مردم افکن تر ازين غول بياباني نيست
  • يک نصيحت ز سر صدق جهاني ارزد
    مشنو ار در سخنم فايده دو جهاني نيست
  • نااميد از در لطف تو کجا شايد رفت؟
    تو ببخشاي که درگاه تو را ثاني نيست
  • طريق حق رو و در هر کجا که خواهي باش
    که کنج خلوت صاحبدلان مکاني نيست
  • بدين صفت که در آفاق صيت شعر تو رفت
    نرفت دجله که آبش بدين رواني نيست
  • جهان نماند و خرم روان آدميي
    که بازماند ازو در جهان به نيکي ياد
  • برين چه مي گذرد دل منه که دجله بسي
    پس از خليفه بخواهد گذشت در بغداد
  • يکي دعا کنمت بي رعونت از سر صدق
    خدات در نفس آخرين بيامرزاد
  • به روزگار تو ايام دست فتنه ببست
    به يمن تو در اقبال بر جهان بگشاد
  • کباير سهمگين سنگيست در ره مانده مردم را
    چنين سنگي مگر داير به سيلاب ندم گردد