نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
مواعظ سعدي
خاکت
در
استخوان رود اي نفس شوخ چشم
مانند سرمه دان که درو توتيا رود
سعيم اينست که
در
آتش انديشه چو عود
خويشتن سوخته ام تا به جهان بو برود
تا گرد ريا گم شود از دامن سعدي
رختش همه
در
آب خرابات برآريد
هيچ دست آويزم آن ساعت که ساعت
در
رسد
نيست الا آنکه بخشايش کند پروردگار
گاه مي گويم چه بودي گر نبودي روز حشر
تا نگشتندي بدان
در
روي نيکان شرمسار
يارب از سعدي چه کار آيد پسند حضرتت
يا توانايي بده يا ناتواني
در
گذار
به نيکمردي
در
حضرت خداي، قبول
ميان خلق به رندي و لاابالي فاش
وز آنچه فيض خداوند بر تو مي پاشد
تو نيز
در
قدم بندگان او مي پاش
نه صورتيست مزخرف عبادت سعدي
چنانکه بر
در
گرمابه مي کند نقاش
بز نيم
در
آخور قسمت، گياهي گو مرو
سگ نيم بر خوانچه رزق استخواني گو مباش
در
بن ديوار درويشي چه خوابت مي برد
سر بنه بر بام دولت نردباني گو مباش
گر به دوزخ
در
بمانم خاکساري گو بسوز
ور بهشت اندر نيابم بوستاني گو مباش
دهني شير به کودک ندهد مادر دهر
که دگرباره به خون
در
نبرد دندانش
هر که دانه نفشاند به زمستان
در
خاک
نااميدي بود از دخل به تابستانش
گر خاک مرده باز کني روشنت شود
کاين باد بارنامه نه چيزيست
در
دماغ
عمرها
در
سينه پنهان داشتيم اسرار دل
نقطه سر عاقبت بيرون شد از پرگار دل
سعديا با کر سخن
در
علم موسيقي خطاست
گوش جان بايد که معلومش کند اسرار دل
دوش
در
صحراي خلوت گوي تنهايي زدم
خيمه بر بالاي منظوران بالايي زدم
عقل کل را آبگينه ريزه
در
پاي اوفتاد
بس که سنگ تجربت بر طاق مينايي زدم
چون صدف پروردم اندر سينه
در
معرفت
تا به جوهر طعنه بر درهاي دريايي زدم
کنيت سعدي فرو شستم ز ديوان وجود
پس قدم
در
حضرت بيچون مولايي زدم
روح پاکم چند باشم منزوي
در
کنج خاک
حور عينم تا کي آخر بار اهريمن کشم
در
ميان صومعه سالوس پر دعوي منم
خرقه پوش جو فروش خالي از معني منم
قلب زر اندوده نستانند
در
بازار حشر
خالصي بايد که بيرون آيد از آتش سليم
خلق مي گويند جاه و فضل
در
فرزانگيست
گو مباش اينها که ما رندان نافرزانه ايم
واماندگي اندر پس ديوار طبيعت
حيفست دريغا که
در
صلح بهشتيم
مردم از فتنه گريزند و ندانند که ما
به تمناي تو
در
حسرت رستاخيزيم
باغ فردوس مياراي که ما رندان را
سر آن نيست که
در
دامن حور آويزيم
بي مغز بود سر که نهاديم پيش خلق
ديگر فروتني به
در
کبريا کنيم
دارالشفاي توبه نبستست
در
هنوز
تا درد معصيت به تدارک دوا کنيم
بستن قبا به خدمت سالار و شهريار
اميدوارتر که گنه
در
عبا کنيم
هفتاد زلت از نظر خلق
در
حجاب
بهتر ز طاعتي که به روي و ريا کنيم
خلاف راستي باشد، خلاف راي درويشان
بنه گر همتي داري، سري
در
پاي درويشان
عشقبازي چيست سر
در
پاي جانان باختن
با سر اندر کوي دلبر عشق نتوان باختن
آتشم
در
جان گرفت از عود خلوت سوختن
توبه کارم توبه کار از عشق پنهان باختن
زاهدي بر باد الا، مال و منصب دادنست
عاشقي
در
ششدر لا، کفر و ايمان باختن
هر زمان چون پياله چند زني
خنده
در
روي لعبت ساده
شبي
در
خرقه رندآسا، گذر کردم به ميخانه
ز عشرت مي پرستان را، منور بود کاشانه
ز خلوتگاه رباني، وثاقي
در
سراي دل
که تا قصر دماغ ايمن بود ز آواز بيگانه
گشادند از درون جان
در
تحقيق سعدي را
چو اندر قفل گردون زد کليد صبح دندانه
به
در
خداي قربي، طلب اي ضعيف همت
که نماند اين تقرب، که به پادشاه داري
دست
در
دامن عفوت زنم و باک ندارم
که کريمي و حکيمي و عليمي و قديري
دي بوستان خرم و صحراي لاله زار
وز بانگ مرغ
در
چمن افتاده غلغلي
اي صوفي سرگردان،
در
بند نکونامي
تا درد نياشامي، زين درد نيارامي
جامي چه بقا دارد،
در
رهگذر سنگي؟
دور فلک آن سنگست، اي خواجه تو آن جامي
گر شهوت از خيال دماغت به
در
رود
شاهد بود هر آنچه نظر بر وي افکني
هزاران
در
از خلق بر خود ببندي
گرت باز باشد دري آسماني
وليکن تو را صبر عنقا نباشد
که
در
دام شهوت به گنجشک ماني
چنان مي روي ساکن و خواب
در
سر
که مي ترسم از کاروان باز ماني
صدف وار بايد زبان درکشيدن
که وقتي که حاجت بود
در
چکاني
صفحه قبل
1
...
1117
1118
1119
1120
1121
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن