167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

ديوان محتشم کاشاني

  • بربند به شاهي کمر و طوق غلامي
    در گردن صد خسرو زرين کمر انداز
  • ايزد براي لذت وصل آفريد و بس
    معشوق را به عاشق خود در مقام ناز
  • در زير تيغ مي دهد از انتظار جان
    صيدي که همچو محتشم افتد به دام ناز
  • تا روم آسان به خواب مرگ در بالين من
    چشم افسون ساز را گوينده افسانه ساز
  • در وداع آخرين عيش کرد اي جغد غم
    آشيان يک بار بر ديوار اين ويرانه ساز
  • اي در زمان خط تو بازار فتنه تيز
    انجام دور حسن تو آغاز رستخيز
  • هر روز مي کند ز ره دعوي آفتاب
    کشتي حسن با تو قدر ليک در گريز
  • اي مقيمانه درين دير دو در کرده مقام
    خيز کاين راهگذر خانه نگردد هنوز
  • همه جان گردد اگر آب و هوا در تن سرو
    جانشين قد جانانه نگردد هرگز
  • محتشم چشم اميد تو به اين رشحه رشگ
    صدف آن در يک دانه نگردد هرگز
  • پيش پيش لشگر حسنش پس از صد دور باش
    در کمانها تيرهاي دل شکاف سينه سوز
  • بنياد عمر شد متلاشي و از وفا
    دست تلاش من به غمت در کمر هنوز
  • روزي که خار تربت من گل دهد مرا
    باشد ز خار تو خون در جگر هنوز
  • راز دلم ز پرده سراسر برون فتاد
    اين اشگ طفل مشرب من پرده در هنوز
  • عقل در ميدان عشق آهسته مي راند فرس
    وز سم آتش مي جهاند توسن تند هوس
  • آن چنانم مضطرب کز من گران لنگريست
    در ره صرصر غبار و بر سر گرداب خس
  • کار چشم نيم باز اوست در ميدان ناز
    از خدنگ نيم کس فارس فکندن از فرس
  • در هوايش تيز رو چون کوکب سياره شود
    وز هواداران آن سرو بلند اختر بپرس
  • خموشيت گره افکند در دل همه کس
    بگو حديثي و بگشاي مشکل همه کس
  • عداوتم به دل کاينات داده قرار
    محبتي که سرشتست در دل همه کس
  • طبيب محتشم در عشق پرکاريست کز قدرت
    به الماس جفا خوش مي کند داغ نمک سودش
  • آمد ز خانه بيرون در بر قباي زرکش
    بر زر کشيده خفتان شاهانه بسته ترکش
  • در سر هواي جولان بر لب نشان باده
    غالب نشاط خندان شيرين مذاق سرخوش
  • هنگام ترکتازش طاقست در نظرها
    آن چين زدن بر ابرو وان هي زدن بر ابرش
  • در چشم تو صد شيوه عيانست ز مستي
    صد شيوه ديگر که محال است بيانش
  • سروي است در برم که براندام نازنين
    ماند نشان ز بند قبا چست بستنش
  • به نوگلي نگرانم که مي دمد چو گياه
    کرشمه از در و ديوار گلشن کويش
  • دو جهان گشته به حسني که اکر در عرصات
    به همان حسن درآيد گذرند از گنهش
  • مه جبيني ز زمين خاسته کز قوت حسن
    پنجه در پنجه خورشيد فکند است مهش
  • ضبط بيتابي خود کرده ولي در حرکت
    پيرهن زان تن و اندام و قبازان برو دوش
  • خمار رفته ز سر تازه نشاء از مي تلخ
    اثر ز تلخي مي در لبان شهدفروش
  • چو شاخ گل شده کج در ميان خانه زين
    اتاغه از سر دستار ميل سر دوش
  • سرشک کرده هم آغوش کامکاران را
    قباي ترک که تنگش کشيده در آغوش
  • هرتار که در طره عنبر شکستنش
    پيوند نهالي برگ جان من استش
  • مي سوزدم از آرزوي رنگي و بوئي
    با آن که گل و لاله چمن در چمنستش
  • هست از ورق شرم و حيا دست خودش نيز
    زان جوهر جان دور که در پيرهنستش
  • گفتم که در آن تنگ شکر جاي سخن نيست
    رنجيد همانا که درين هم سخن استش
  • هر بنده که گرديده بر آن در ادب آموز
    اهليت سلطاني صد انجمنستش
  • سحر به کوچه بيگانه اي فتادم دوش
    فتاد ناگهم آواز آشنا در گوش
  • چنان به تنگ من از سرخوشي درآمد تنگ
    که گوئي آمده تنگم گرفته در آغوش
  • محتشم حرص تو ظاهر شده در ديدن او
    که به خونت شده آن غمزه خونخوار حريص
  • محتشم در عاشقي بدنام شد پاکش بسوز
    تا شوي از ننگ آن رسواي تر دامن خلاص
  • باز در نرد محبت غلطي باخته اي
    اي غلط باز ازين مغلطها چيست غرض
  • تا در وجود آمدي اي کعبه مراد
    شد سجده تو بر همه کس چون نماز فرض
  • در وفاي خود و بدعهدي من گرچه رقيب
    خورد سوگند به جان تو غلط بود غلط
  • محتشم در طلبش آن همه شب زنده که داشت
    چشم سياره فشان تو غلط بود غلط
  • بي روي تو در چمن ندارند
    از صحبت هم گل و سمن حظ
  • در مهد که دايه ساقيش بود
    مي کرد از آن لبان لبن حظ
  • پر زلزله شد جهان و دارد
    زان زلزله در جهان فکن حظ
  • در ذوق کم ز خوردن آب حيات نيست
    خوردن ز دست آن مه مشکين نقاب تيغ
  • از بس که بهر کشتنم افتاده در شتاب
    ترسم به ديگري زند از اضطراب تيغ
  • عابد کشي است در پي قتلم که مي کشد
    بر آهوي حرم ز براي ثواب تيغ
  • گوئي اي ابر حيا مي بارد
    از در و بام سراي تو دروغ
  • تا نگردد سير عاشق بر سر خوان وصال
    بود در منع زليخا حق يوسف برطرف
  • خاصه من کرده باغ وصل را اما در آن
    بر تماشا نيستم قادر تکليف بطرف
  • چند آري در ميان تعريف بزم صوفيان
    باده صافي به دست آور تصرف بر طرف
  • به محفل دگران در هواي کوي توام
    چو آن غريب که باشد به خانمان مشتاق
  • جنبش درياي غم در گريه مي آرد مرا
    مي زند طوفان اشگ من سمک را برسماک
  • گشت سررشته بعد من از آن در کوتاه
    شد ره مور به درگاه سليمان نزديک
  • در سلسله تو همچون مجنون
    صد خسرو بي کلاه و اورنگ
  • اي گل برهي مرو که خاري
    در دامن عصمتت زند چنگ
  • مي نهد تا غمزه ناوک در کمان مي سازدم
    اضطراب نرگس ناوک گشاي او هلاک
  • هرکه شد پروانه شمعي و سر تا پا نسوخت
    بايدش در آتش افکندن اگر باشد ملک
  • بس که مي بينم تغير در مزاج نازکت
    وقت جورت شادمانم گاه لطف اندر هلاک
  • محتشم نيست در بني آدم
    خوي چون خوي آن پسر نازک
  • رسيد شاه سواري که در حوالي او
    به جنبش است زمين از هجوم لشگر دل
  • ز جان محتشم آواز الامان برخاست
    کشيد خسرو غم چون سپاه بر در دل
  • گشته در عشق کار من مشکل
    مردن آسان و زيستن مشکل
  • صداميد از تو داشتم در دل
    ده که از صد يکي نشد حاصل
  • اي به زلفت هزار دل در بند
    وي به قدت هزار جان مايل
  • ز عشقم گوئي آگاه است کامشب از نگاه او
    حجاب آلوده تغييري در آن رخسار فهميدم
  • رخش تا يافت تغيير از نگاهم هرکه در مجلس
    نهاني کرد حرف خود باو اظهار فهميدم
  • گشت راز من عيان بس کز اشارات نهان
    با رقيبان در مقام احترازش داشتم
  • زمانه دامن آخر زمان گرفت و هنوز
    من از تو دست تظلم در آستين دارم
  • به دور گردي من از غرور ميخندد
    حريف سخت کماني که در کمين دارم
  • چو در خلوت روم سويش پي دريوزه کامي
    زبان عرض حاجت بندد از تعظيم بسيارم
  • گرم آزرده بيند پرسد از اغيار حالم را
    که آزاري در زان پرسش افزايد بر آزارم
  • دامان سعي بر زده اي در هلاک من
    اي من هلاک بر زدن دامنت شوم
  • واي بر من محتشم ز غايت بيچارگي
    در رهي کانرا نهايت نيست پيدا مي روم
  • چون فاخته سنگ ستم خرده ازين باغ
    دل در گرو جلوه شمشاد تو رفتم
  • در جهان بس که گرفتيم کم خود چو هلال
    آخرالامر چو خورشيد جهانگير شديم
  • زين گونه چو در مشق جنون حلقه چو نونم
    فرداست که سر حلقه ارباب جنونم
  • صد شکر که چون لاله به داغ کهن دل
    آراسته در عشق تو بيرون و درونم
  • من آنم که جز عشق کاري ندارم
    در آن کار هم اختياري ندارم
  • براند ز کوي خودش گر بداند
    که در آمدن اختياري ندارم
  • خوشم کز وفا بر در خوب رويان
    به غير از گدائي شعاري ندارم
  • شدم در رهش از ره خاکساري
    غباري و بر دل غباري ندارم
  • ازين بي وقت مجلس بر شکستن در هلاک خود
    نهاني اتفاق يار با اغيار مي فهمم
  • نه آسان ديدن رويت نه ممکن دوري از کويت
    ندانم چون کنم در وادي حيرت گرفتارم
  • خونم آميخته با مهر غيوري که اگر
    بيند اين واقعه در خواب بريزد خونم
  • محتشم در سخن اين خسرويم بس که شده
    خلعت آن قد موزون سخن موزونم
  • سخن مي گفتم اندر بزم با پهلونشينانش
    نظر را در ميان مشغول آن رخسار مي کردم
  • نويد بزم خاصم دوش باعث بود در مجلس
    که بهر زود رفتن کوشش بسيار مي کردم
  • اي هم دم محتشم در اين بزم
    صاف از تو که من حريف دردم
  • جمالش ذره در صورت قالب نمي گنجد
    به آن عنوانکه من ز آئينه ادراک مي بينم
  • گر توکل را درين درياست دخل ناخدا
    بادبان برکش که ما کشتي در آب انداختيم
  • محتشم بهر چراغ افروزي در راه وصل
    هرزه مغز استخوان خويش را بگداختيم
  • باز در وادي غيرت به هواي صنمي
    قدمي پيش نهادم قدحي نوشيدم
  • باز در ملک غم از يافتن منصب عشق
    خلعت بي سر و پائي ز جنون پوشيدم
  • اي هزارت چشم در هر گوشه سرگردان چشم
    آهوي چشم سيه مستان تو را قربان چشم