167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان محتشم کاشاني

  • نيست همتاي تو امروز کسي در شوخي
    اي همان گوهر يکتاي تو همتاي تو شوخ
  • محتشم بود ز ثابت قدمان در ره عشق
    بردباري دلش از جا حرکتهاي تو شوخ
  • زده ام دوش به جرات در قصري کانجا
    حاجب از جرم سجودي سر قيصر شکند
  • در بزم کس نماند که پنهان ز ديگران
    از نرگسش نشانه تير نظر نکرد
  • برد آن چنان دلم که نخستين نگاه را
    در دلبري مدد به نگاه دگر نکرد
  • جهان عشق چه بي قيد عالمي است که آنجا
    شه جهان ز گداي در اجتناب ندارد
  • مگر نديده اي اندر صف نظار گيانم
    که در کمان نگهت ناوک عتاب ندارد
  • سئوالهاست ز رازم رقيب پرده در تو را
    که گر سکوت نورزد يکي جواب ندارد
  • غبار راه جنيبت کشان حسن تو را
    بود دريغ که در چشم آفتاب کشند
  • سپار محتشم آخر زمام کشتي تن
    به ساقيان که تو را در شط شراب کشند
  • به مرگ تلخ شود کام ناصحي که چنين
    شراب صحبت ما تلخ در مذاق تو کرد
  • در انتظار اين که تو ساقي شوي مگر
    جان قدح طپان و دل شيشه آب بود
  • پاست فرشته داشت که در مجلسي چنان
    بودي تو مست و عاشق مسکين خراب بود
  • ننهاد کس پياله ز کف غير محتشم
    کز مشرب تو در قدحش خون ناب بود
  • ديوانه اي که غاشيه داري به کس نداد
    تا پاي شهسوار بلا در رکاب بود
  • در نامه عمل ملک از آدمي کشان
    گر مي نوشت جرم تو را بي حساب بود
  • تنها گذشت و يکقدم از پي نرفتمش
    پايم ز بس که در وحل اضطراب بود
  • از سگان ليليم حيران که در اطراف حي
    با وجود آشنائي راه مجنون بسته اند
  • بسوز محتشم از آفتاب نقد و بساز
    که روز هجر شب وصل در قفا دارد
  • با وجود رستگاري در صف زنهاريان
    مي کنم صد ره دمي زان تيغ با زنهار ياد
  • ز آفتاب هجر مغز استخوانم گو بريز
    در چراغ مرده اين روغن همان نگيرم نبود
  • ناله از ضعف تنم گر برنيايد گو ميا
    در سراي سينه اين شيون همان گيرم نبود
  • فتاده بس که حديث من و تو در افواه
    بهر که مي نگرم گفتگوي ما دارد
  • رسيد افکنده کاکل بر قفا طوري که پنداري
    قيامت در پي سر آفت آخر زمان آمد
  • در قمار عشق خود را مي نمودي خوش حريف
    خوش حريفي از حريف آزاريت معلوم شد
  • شد آرميده سوار سمند و آخر جولان
    فکنده زلزله در جان بي قرار من آمد
  • گر اشارت کند آن غمزه به فصاد نظر
    در شب تار به مژگان رگ جان بگشايد
  • تا شه وصل به دولت نزند تخت دوام
    کي در مملکت امن و امان بگشايد
  • پس از هزار محل جويمش جريده جويابم
    فلک ز رشگ نگهباني از زمين به در آرد
  • ز اختلاط نسيمي مگر هوا زده اي
    که لاله در چمنت رنگ ياسمين دارد
  • چرا نمي نگرد نرگست دلير به کس
    ز گوشه ها نظري گر نه در کمين دارد
  • هر دام که افکنده فلک در ره صيدي
    پيوند بسر رشته گيسوي تو دارد
  • در خز اين درد و دوا چه بگشايند
    که غير بي جگر آنجا دوا قبول کند
  • که در انديشه اين بود که از جيب غرور
    سر جرات تو برين مرتبه برخواهي کرد
  • کرد شهنشاه عشق بر در دل شد بلند
    کشور بي ضبط را مژده سلطان رسيد
  • بر لب زخم دلم در نفس آخرين
    شکر که از دست دوست شربت پيکان رسيد
  • دگر غوغاي مرغانست در نخجير گاه او
    که آواز پر شهباز و بانک طبل باز آمد
  • در بحر عشق محتشم از جان طمع ببر
    کاين زورق شکسته به ساحل نمي رود
  • نرفت ناقه ليلي به خود سوي مجنون
    کز آن طرف کشش دست در عماري زد
  • در گرمي وصال تمامم بسوختي
    اين نيم لطف از تو مرا ملتمس نبود
  • همه شب دست در آغوش خيالت دارم
    کوري آن که مرا از تو جدا مي داند
  • زندگاني بي غم عشق بتان يکدم مباد
    هر که اين عالم ندارد زنده در عالم مباد
  • گر ز حرمانش ندارم زندگي بر خود حرام
    مرغ روحم در حريم حرمتش محرم مباد
  • بود در تسخير بيداري من دي با محال
    آن محال امروز پنداري به امکان مي رسد
  • به طرف جوي اگر بگذري به اين حرکات
    خرامش تو تحرک در آب نگذارد
  • ديده نمناک نگرداني اگر تشنه لبان
    همه در دشت هوش کشته براي تو شوند
  • در مجلسي که باده باغيار مي دهي
    خون جگر حواله احباب مي شود
  • خيل سلطان خيالت کز قياس آمد برون
    بگذرد در دل دمي صد بار اگر کم بگذرد
  • فلک هم در طلب سرگشته خواهد گشت تا ديگر
    چنين ماهي ازين نيلوفري ايوان برون ايد
  • طبيب محتشم را نيست در عالم جز اين عيبي
    که بر بالين بيماران هجران دير ميآيد
  • اگر از سوختن داغ کشد دست اولي است
    هر که در خاطرش انديشه مرهم گذرد
  • نافه دارد بوئي از زلفت که بهر احترام
    ايزدش در ناف آهوي ختن مي پرورد
  • تو زين سان محتشم نوميد چون هستي اگر ناگه
    بشارت در رساند قاصدي کان نازنين آمد
  • شيرين قدري رخش وفا راند که فرهاد
    با کوه غمش دست به جان در کمر آورد
  • در باديه سيل مژه ام خار دمايند
    تا ناقه او بر من مسکين گذر آورد
  • هرچند فلک طرح جفا بيشتر انداخت
    در وادي عشق تو مرا بيشتر آورد
  • فيضي که آتشين دم عيسي به مرده داد
    در دير ساقيان به مي ناب مي دهند
  • ترک ما ناکرده از بهر سفر پا در رکاب
    ترکتاز لشگر هجران مرا پامال کرد
  • اول از اهمال دوران در توقف بود کار
    ليک آخر کار خود بخت سريع اقبال کرد
  • بي گمان دولت به ميدان رخش سرعت مي جهاند
    در جنيبت بردنش هرچند دور اهمال کرد
  • هرسو چراغي محتشم افروزد از رخسارها
    يک شمع چون در انجمن پرتو به جمهور افکند
  • صد ره اسباب ملاقات سگش از خون دل
    محتشم گر در هم آرد پاسبان برهم زند
  • تو قبله رقيبي و من در سجود تو
    کز بار مرگ پشت اميدم خميده باد
  • ملامت گو که گاهي همچو ماه از روزنت بيند
    بيايد کاشکي در روزن چشم منت بيند
  • قضا از آسمان هرگه در بيداد بگشايد
    زمين بر من زبان بهر مبارک باد بگشايد
  • از شيشهاي چرخ به دور تو بي وفا
    در جام عاشقان همه زهر جفا چکد
  • در عرض درد ريختن آبرو خطاست
    گيرم ز ابردست طبيبان دوا چکد
  • شدم از سنگدليهاي تو خورسند به اين
    که کسي در دلت از وسوسه راهي نکند
  • من گرفتم گه نگه در تو گناهست اي بت
    بنده اين حوصله دارد که گناهي نکند
  • دي صبح دم که عارض او بي نقاب بود
    چيزي که در حساب نبود آفتاب بود
  • صد عشوه کرد ليک مرا زان ميانه کشت
    نازي که در ميانه لطف و عتاب بود
  • از دام غير جسته ز پر کارئي که داشت
    مي آمد آرميده و در اضطراب بود
  • چو کار به رغم از اميد وصل تنگ شود
    سرور در دل عاشق گران درنگ شود
  • چو سنگ تفرقه بخت افکند به راه وصال
    سمند سعي در آن سنگلاخ لنگ شود
  • هزار خانه توان در ره فراغت ساخت
    چو عشق خانه برانداز نام و ننگ شود
  • هواي غير تصرف کند چو در معشوق
    عذار شاهد عصمت شکسته رنگ شود
  • دمي که تير ستم در کمان خشم نهاد
    کشيد بر من و سوي دگر روانش کرد
  • توبه چون محتشم از مي مدهيدم زينهار
    قصد جان خاصه در ايام شرابم مکنيد
  • نخواهم از جمال عالم آشوبت نقاب افتد
    که من ديوانه گردم بازو خلقي در عذاب افتد
  • گرديد عام نشاء عشق آن چنانکه يافت
    آثار آن چرنده در آب و گياه خود
  • دو چشم جادويت آهسته از کمان اشارت
    زنند تير که در سنگ خاره کارگر آيد
  • سينه چاکانرا چه نسبت با کسي کز نازکي
    نيم چاکي گاه گاهش در گريبان مي شود
  • سيه روزم ولي هستم پرستار آفتابي را
    که عالم را منور در شب دي جور ميدارد
  • راست قوليهاي او در ماجراهاي نهان
    با چو من کج بحث و کافر ماجرائي حيف بود
  • در عشق کس نداد شرابي به محتشم
    از ماسوا سواي تو هم تلخ و هم لذيذ
  • دشنام تلخ زود مکن بس که در مذاق
    زهريست اين که بيشتر است از شکر لذيذ
  • زين بيشتر رکاب ستم سر گران مدار
    در راه وصل اين همه کوته عنان مدار
  • بر خاکساران بي خبر مستانه بر رخش جفا
    در شاه راه دلبري خوش ميدواني اي پسر
  • سرلشگر جنونم و در دشت گمرهي
    بر رغم عقل راهنمون مي کنم به سر
  • اگر دگر سر تسخير محتشم داري
    همين بس است که يک عشوه اش کني در کار
  • دمي که نوبت عشقت زدم به ملک عدم
    نبود در عدم آوازه وجود هنوز
  • که شد به مي سبب آلايش وجود تو را
    نيامده گنهي از تو در وجود هنوز
  • نموده رشحه کشيها نهالت از مي ناب
    نکرده در چمن سرکشي نمود هنوز
  • دوش گستاخانه زلفش را گرفتم در خيال
    دستم از دهشت چو بيد امروز مي لرزد هنوز
  • سرنهادند حريفان همه در راه صلاح
    سر من خاک ره خانه خمار هنوز
  • تا ز بالا و قدش درزند آتش به جهان
    فتنه در رهگذرش چشم براهست امروز
  • بود بي زلفت اگر يوسف حسني در چاه
    به مدد کاري او بر لب چاهست امروز
  • گرچه حسن لن تراني بست راه آرزو
    من همان صيت طلب مي افکنم در طور باز
  • وه که در بازار رسوائي عشق پرده سوز
    شاهدان از باده نابند نامستور باز
  • به نام نامي محمود در قلمرو عشق
    زدند سکه شاهي ولي طفيل اياز