167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان سعدي

  • آن کس که نه عاشق و نه معشوق کسيست
    در ملک خداي اگر نباشد شايد
  • اي دست از آستين برون کرده به عهد
    وامروز کشيده پاي در دامن باز
  • تا سر نکنم در سرت اي مايه ناز
    کوته نکنم ز دامنت دست نياز
  • هرچند که راهم به تو دورست و دراز
    در راه بميرم و نگردم ز تو باز
  • همسايه که ميل طبع بيني سويش
    فردوس برين بود سرا در کويش
  • وآن را که نخواهي که ببيني رويش
    دوزخ باشد بهشت در پهلويش
  • گر دست دهد دولت ايام وصال
    ور سر برود در سر سوداي محال
  • چون چشم ندارم که جوان گردم باز
    آخر کم از آنکه در جوانان نگرم
  • مي پندارم که ديده بي ديدن دوست
    در خواب رود، خيال مي پندارم
  • دل با تو خصومت آرزو مي کندم
    تا صلح کنيم و در کنارت گيرم
  • گويند مرو که خون خود مي ريزي
    مادام که در کمند اويم چه کنم؟
  • مي آيي و لطف و کرمت مي بينم
    آسايش جان در قدمت مي بينم
  • چون پاي مگس که در عسل سخت شود
    چندانکه براني نتواند رفتن
  • در وقت سحر نماز شام آوردن
    بتوان، نتوان تو را به دام آوردن
  • در ديده به جاي سرمه سوزن ديدن
    برق آمده و آتش زده خرمن ديدن
  • در قيد فرنگ غل به گردن ديدن
    به زانکه به جاي دوست، دشمن ديدن
  • اي دست تو آتش زده در خرمن من
    تو دست نمي گذاري از دامن من
  • اين دست نگارين که به سوزن زده اي
    هرچند حلال نيست در گردن من
  • با ميل که طبع مي کند چتوان کرد؟
    عيبست که در من آفريدست خداي
  • ترسم که به ياران عزيزت نرسي
    کز دست و زبان خويشتن در قفسي
  • در وهم نيايد که چه شيرين دهني
    اينست که دور از لب ودندان مني
  • گر دولت و بخت باشد و روزبهي
    در پاي تو سر ببازم اي سرو سهي
  • سهلست که من در قدمت خاک شوم
    ترسم که تو پاي بر سر من ننهي
  • در صفاتش نرسد گرچه بسي شرح دهد
    طوطي طبع من آن بلبل پردستان را
  • نرگس مست وي آزار دلم مي طلبد
    آنکه در عربده مي آورد او مستان را
  • معجزات پنج پيغمبر به رويش در پديد
    احمد و داود و عيسي خضر و داماد شعيب
  • مدار توبه توقع ز من که در مسجد
    سماع چنگ تأمل کنم نه وعظ خطيب
  • تا چشم بدي به زير بنهد
    ديگر به کرشمه در نهانست
  • هستم همه ساله دست بر سر
    چون پاي فراق در ميانست
  • گفتم او را اين چه زلف ( . . . )
    گفت هان في الجمله در ( . . . )
  • دل نه جاي تست آخر چون کنم
    در جهانم خود همين ويرانه ايست
  • هرکسي را دلربايي همچو ذره در هوايي
    قبله هرکس به جايي قبله سعدي سرايت
  • گر دهد عمرم امان رويت ببينم عاقبت
    ور بميرم در غريبي ز انتظارت خير باد
  • ما ترک سر بگفتيم، تا دردسر نباشد
    غير از خيال جانان، در جان و سر نباشد
  • در روي هر سپيدي، خالي سياه ديدم
    بالاتر از سياهي، رنگي دگر نباشد
  • رنگ قبول مردان، سبز و سفيد باشد
    نقش خيال رويش، در هر پسر نباشد
  • چشم وصال بينان، چشميست بر هدايت
    سري که باشد او را، در هر بصر نباش
  • شرحت کسي نداند، وصفت کسي نخواند
    همچون تو ماه سيما، در بحر و بر نباشد
  • با لب يار و در بر دلدار
    هر زمانيم کار و باري بود
  • صبح چنان صادقست (در طلب او)
    کز هوس روي او (پگاه برآيد)
  • گر به مثل ديرتر ز خوا(ب بخيزد)
    صبح در آن روز (چاشتگاه برآيد)
  • گل به چمن در برست، ماه مگر يا خورست
    سرو به رقص اندرست، بر طرف جويبار
  • در انتظار تو سعدي هميشه مي گويد
    که اي نسيم سحر بوي زلف يار بيار
  • کجاست خانه قاضي که در مقالت عشق
    ميان عاشق و معشوق ماجراست هنوز
  • نيازمندي من در قلم نمي گنجد
    قياس کردم و ز انديشه ها و راست هنوز
  • چه درد دلست اينچه من درفتادم
    که در دام مهر تو دلبر فتادم؟
  • ز غرقاب اين غم، رهايي نيابم
    که در موج ديده چو لنگر فتادم
  • خيال لب و روي و خلاش بديدم
    به سر در گل و مشک و شکر فتادم
  • دران چاه جانم خوش افتاد ليکن
    ز بدبختي خويش بر در فتادم
  • حديث خويش بنوشتم چو آن گفتار ( . . . )
    چو در دل مهر تو کشتم مبارک (باد پيوندم)