نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان سعدي
آن کس که نه عاشق و نه معشوق کسيست
در
ملک خداي اگر نباشد شايد
اي دست از آستين برون کرده به عهد
وامروز کشيده پاي
در
دامن باز
تا سر نکنم
در
سرت اي مايه ناز
کوته نکنم ز دامنت دست نياز
هرچند که راهم به تو دورست و دراز
در
راه بميرم و نگردم ز تو باز
همسايه که ميل طبع بيني سويش
فردوس برين بود سرا
در
کويش
وآن را که نخواهي که ببيني رويش
دوزخ باشد بهشت
در
پهلويش
گر دست دهد دولت ايام وصال
ور سر برود
در
سر سوداي محال
چون چشم ندارم که جوان گردم باز
آخر کم از آنکه
در
جوانان نگرم
مي پندارم که ديده بي ديدن دوست
در
خواب رود، خيال مي پندارم
دل با تو خصومت آرزو مي کندم
تا صلح کنيم و
در
کنارت گيرم
گويند مرو که خون خود مي ريزي
مادام که
در
کمند اويم چه کنم؟
مي آيي و لطف و کرمت مي بينم
آسايش جان
در
قدمت مي بينم
چون پاي مگس که
در
عسل سخت شود
چندانکه براني نتواند رفتن
در
وقت سحر نماز شام آوردن
بتوان، نتوان تو را به دام آوردن
در
ديده به جاي سرمه سوزن ديدن
برق آمده و آتش زده خرمن ديدن
در
قيد فرنگ غل به گردن ديدن
به زانکه به جاي دوست، دشمن ديدن
اي دست تو آتش زده
در
خرمن من
تو دست نمي گذاري از دامن من
اين دست نگارين که به سوزن زده اي
هرچند حلال نيست
در
گردن من
با ميل که طبع مي کند چتوان کرد؟
عيبست که
در
من آفريدست خداي
ترسم که به ياران عزيزت نرسي
کز دست و زبان خويشتن
در
قفسي
در
وهم نيايد که چه شيرين دهني
اينست که دور از لب ودندان مني
گر دولت و بخت باشد و روزبهي
در
پاي تو سر ببازم اي سرو سهي
سهلست که من
در
قدمت خاک شوم
ترسم که تو پاي بر سر من ننهي
در
صفاتش نرسد گرچه بسي شرح دهد
طوطي طبع من آن بلبل پردستان را
نرگس مست وي آزار دلم مي طلبد
آنکه
در
عربده مي آورد او مستان را
معجزات پنج پيغمبر به رويش
در
پديد
احمد و داود و عيسي خضر و داماد شعيب
مدار توبه توقع ز من که
در
مسجد
سماع چنگ تأمل کنم نه وعظ خطيب
تا چشم بدي به زير بنهد
ديگر به کرشمه
در
نهانست
هستم همه ساله دست بر سر
چون پاي فراق
در
ميانست
گفتم او را اين چه زلف ( . . . )
گفت هان في الجمله
در
( . . . )
دل نه جاي تست آخر چون کنم
در
جهانم خود همين ويرانه ايست
هرکسي را دلربايي همچو ذره
در
هوايي
قبله هرکس به جايي قبله سعدي سرايت
گر دهد عمرم امان رويت ببينم عاقبت
ور بميرم
در
غريبي ز انتظارت خير باد
ما ترک سر بگفتيم، تا دردسر نباشد
غير از خيال جانان،
در
جان و سر نباشد
در
روي هر سپيدي، خالي سياه ديدم
بالاتر از سياهي، رنگي دگر نباشد
رنگ قبول مردان، سبز و سفيد باشد
نقش خيال رويش،
در
هر پسر نباشد
چشم وصال بينان، چشميست بر هدايت
سري که باشد او را،
در
هر بصر نباش
شرحت کسي نداند، وصفت کسي نخواند
همچون تو ماه سيما،
در
بحر و بر نباشد
با لب يار و
در
بر دلدار
هر زمانيم کار و باري بود
صبح چنان صادقست (
در
طلب او)
کز هوس روي او (پگاه برآيد)
گر به مثل ديرتر ز خوا(ب بخيزد)
صبح
در
آن روز (چاشتگاه برآيد)
گل به چمن
در
برست، ماه مگر يا خورست
سرو به رقص اندرست، بر طرف جويبار
در
انتظار تو سعدي هميشه مي گويد
که اي نسيم سحر بوي زلف يار بيار
کجاست خانه قاضي که
در
مقالت عشق
ميان عاشق و معشوق ماجراست هنوز
نيازمندي من
در
قلم نمي گنجد
قياس کردم و ز انديشه ها و راست هنوز
چه درد دلست اينچه من درفتادم
که
در
دام مهر تو دلبر فتادم؟
ز غرقاب اين غم، رهايي نيابم
که
در
موج ديده چو لنگر فتادم
خيال لب و روي و خلاش بديدم
به سر
در
گل و مشک و شکر فتادم
دران چاه جانم خوش افتاد ليکن
ز بدبختي خويش بر
در
فتادم
حديث خويش بنوشتم چو آن گفتار ( . . . )
چو
در
دل مهر تو کشتم مبارک (باد پيوندم)
صفحه قبل
1
...
1115
1116
1117
1118
1119
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن