167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان سعدي

  • اشتر که اختيارش در دست خود نباشد
    مي بايدش کشيدن باري به ناتواني
  • اي بر در سرايت غوغاي عشقبازان
    همچون بر آب شيرين آشوب کارواني
  • گر در آفاق بگردي بجز آيينه تو را
    صورتي کس ننمايد که بدو مي ماني
  • اين تواني که نيايي ز در سعدي باز
    ليک بيرون روي از خاطر او نتواني
  • گرت در آينه سيماي خويش دل ببرد
    چو من شوي و به درمان خويش درماني
  • آزاد بنده اي که بود در رکاب تو
    خرم ولايتي که تو آن جا سفر کني
  • مقدور من سريست که در پايت افکنم
    گر زان که التفات بدين مختصر کني
  • اي که نصيحتم کني کز پي او دگر مرو
    در نظر سبکتکين عيب اياز مي کني
  • به شرط آن که منت بنده وار در خدمت
    بايستم تو خداوندوار بنشيني
  • ميان ما و شما عهد در ازل رفته ست
    هزار سال برآيد همان نخستيني
  • مي آيي و در پي تو عشاق
    ديوانه شده دوان به هر سوي
  • بر سر عشاق طوفان گو ببار
    در ره مشتاق پيکان گو بروي
  • صد نعره همي آيدم از هر بن مويي
    خود در دل سنگين تو نگرفت سر موي
  • سرگشته چو چوگانم و در پاي سمندت
    مي افتم و مي گردم چون گوي به پهلوي
  • آنان که به گيسو دل عشاق ربودند
    از دست تو در پاي فتادند چو گيسوي
  • نپندارم که در بستان فردوس
    برويد چون تو سروي بر لب جوي
  • چو در ميدان عشق افتادي اي دل
    ببايد بودنت سرگشته چون گوي
  • صبر ديديم در مقابل شوق
    آتش و پنبه بود و سنگ و سبوي
  • ور به خلوت با دلارامت ميسر مي شود
    در سرايت خود گل افشانست سبزي گو مروي
  • گر تماشا مي کني در خود نگر
    يا به خوشتر زين تماشا مي روي
  • دانم که باز بر سر کويش گذر کني
    گر بشنود حديث منش در نهان بگوي
  • و گر اين شب درازم بکشد در آرزويت
    نه عجب که زنده گردم به نسيم صبحگاهي
  • گر من سخن نگويم در حسن اعتدالت
    بالات خود بگويد زين راستتر گواهي
  • خيلي نيازمندان بر راهت ايستاده
    گر مي کني به رحمت در کشتگان نگاهي
  • گر مرا بي تو در بهشت برند
    ديده از ديدنش بخواهم دوخت
  • کاين چنينم خداي وعده نکرد
    که مرا در بهشت بايد سوخت
  • خوب را گو پلاس در بر کن
    که همان لعبت نگارينست
  • بس اي غلام بديع الجمال شيرين کار
    که سوز عشق تو انداخت در جهان آتش
  • آستينم زد و از هوش برفتم در حال
    راست گفتند که ديوانه پري مي زندش
  • مرا به صورت شاهد نظر حلال بود
    که هرچه مي نگرم شاهدست در نظرم
  • دو چشم در سر هرکس نهاده اند ولي
    تو نقش بيني و من نقشبند مي نگرم
  • چنان در خود کشم چوگان زلفت
    کزو غافل بود گوي گريبان
  • ازو بپرس که دارد اسير بر فتراک
    ز من مپرس که دارم کمند در گردن
  • بر آن گليم سياهم حسد همي آيد
    که هست در بر سيمين چون صنوبر او
  • شاهد منجمست چه حاجت به شرح حال
    در وي نگاه کن که بداند ضمير تو
  • در پاي لطافت تو ميراد
    هر سرو سهي که بر لب جوست
  • در عهد تو اي نگار دلبند
    بس عهد که بشکنند و سوگند
  • در هيچ زمانه اي نزادست
    مادر به جمال چون تو فرزند
  • امروز جفا نمي کند کس
    در شهر مگر تو مي کني بس
  • جان در قدمت کنم وليکن
    ترسم ننهي تو پاي بر خس
  • اي صاحب حسن در وفا کوش
    کاين حسن وفا نکرد با کس
  • حاجت به در کسيست ما را
    کاو حاجت کس نمي گزارد
  • بعد از طلب تو در سرم نيست
    غير از تو به خاطر اندرم نيست
  • گر چون تو پري در آدميزاد
    گويند که هست باورم نيست
  • مهر از همه خلق برگرفتم
    جز ياد تو در تصورم نيست
  • صلحست ميان کفر و اسلام
    با ما تو هنوز در نبردي
  • بگذشت و نگه کرد با من
    در پاي کشان، ز کبر دامن
  • دو نرگس مست نيم خوابش
    در پيش و به حسرت از قفا من
  • بسيار کسان که جان شيرين
    در پاي تو ريزد اولا من
  • بس در طلب تو ديگ سودا
    پختيم و هنوز کار ما خام