167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان سعدي

  • حيث لا تخلف منظور حبيبي ارني
    چه کنم قصه اين غصه کنم در باقي
  • اي دردمند مفتون بر خد و خال موزون
    قدر وصالش اکنون داني که در فراقي
  • چند از حديث آنان خيزيد اي جوانان
    تا در هواي جانان بازيم عمر باقي
  • تا در ميان نياري بيگانه اي نه ياري
    درباز هر چه داري گر مرد اتفاقي
  • سر به خمخانه تشنيع فرو خواهم برد
    خرقه گو در بر من دست بشوي از پاکي
  • در شکنج سر زلف تو دريغا دل من
    که گرفتار دو مارست بدين ضحاکي
  • عشق جانان در جهان هرگز نبودي کاشکي
    يا چو بود اندر دلم کمتر فزودي کاشکي
  • سخت زيبا مي روي يک بارگي
    در تو حيران مي شود نظارگي
  • دوست تا خواهي به جاي ما نکوست
    در حسودان اوفتاد آوارگي
  • همه عمر در فراقت بگذشت و سهل باشد
    اگر احتمال دارد به قيامت اتصالي
  • ندارم چون تو در عالم دگر دوست
    اگر چه دوستي دشمن فعالي
  • دلت سختست و پيمان اندکي سست
    دگر در هر چه گويم بر کمالي
  • داني کدام دولت در وصف مي نيايد
    چشمي که باز باشد هر لحظه بر جمالي
  • خرم تني که محبوب از در فرازش آيد
    چون رزق نيکبختان بي محنت سؤالي
  • داني کدام جاهل بر حال ما بخندد
    کو را نبوده باشد در عمر خويش حالي
  • سال وصال با او يک روز بود گويي
    و اکنون در انتظارش روزي به قدر سالي
  • اگر هزار الم دارم از تو در دل ريش
    هنوز مرهم ريشي و داروي المي
  • کمند سعدي اگر شير شرزه صيد کند
    تو در کمند نيايي که آهوي حرمي
  • سعدي به لب دريا دردانه کجا يابي
    در کام نهنگان رو گر مي طلبي کامي
  • بنشين يک نفس اي فتنه که برخاست قيامت
    فتنه نادر بنشيند چو تو در حال قيامي
  • ديشب همه شب دست در آغوش سلامت
    و امروز همه روز تمناي سلامي
  • در هيچ مقامي دل مسکين نشکيبد
    خوکرده صحبت که برافتد ز مقامي
  • زان عين که ديدي اثري بيش نمانده ست
    جاني به دهان آمده در حسرت کامي
  • ديگر کسش نبيند در بوستان خرامان
    گر سرو بوستانت بيند که مي خرامي
  • بدر تمام روزي در آفتاب رويت
    گر بنگرد بيارد اقرار ناتمامي
  • طوطي شکر شکستن ديگر روا ندارد
    گر پسته ات ببيند وقتي که در کلامي
  • اي دريغا گر شبي در بر خرابت ديدمي
    سرگران از خواب و سرمست از شرابت ديدمي
  • روز روشن دست دادي در شب تاريک هجر
    گر سحرگه روي همچون آفتابت ديدمي
  • گر مرا عشقت به سختي کشت سهلست اين قدر
    کاش کاندک مايه نرمي در خطابت ديدمي
  • ور چو خورشيدت نبينم کاشکي همچون هلال
    اندکي پيدا و ديگر در نقابت ديدمي
  • از منت دانم حجابي نيست جز بيم رقيب
    کاش پنهان از رقيبان در حجابت ديدمي
  • سر نيارستي کشيد از دست افغانم فلک
    گر به خدمت دست سعدي در رکابت ديدمي
  • آسوده خاطرم که تو در خاطر مني
    گر تاج مي فرستي و گر تيغ مي زني
  • اي چشم عقل خيره در اوصاف روي تو
    چون مرغ شب که هيچ نبيند به روشني
  • بياض ساعد سيمين مپوش در صف جنگ
    که بي تکلف شمشير لشکري بزني
  • تو را که در نظر آمد جمال طلعت خويش
    حقيقتست که ديگر نظر به ما نکني
  • کسي در آينه شخصي بدين صفت بيند
    کند هرآينه جور و جفا و کبر و مني
  • در آن دهن که تو داري سخن نمي گنجد
    من آدمي نشنيدم بدين شکردهني
  • تا صبا مي رود به بستان ها
    چون تو سروي نيافت در چمني
  • اي که هرگز نديده اي به جمال
    جز در آيينه مثل خويشتني
  • مرد راضيست که در پاي تو افتد چون گوي
    تا بدان ساعد سيمينش به چوگان بزني
  • نه در زلف پريشانت من تنها گرفتارم
    که دل دربند او دارد به هر مويي پريشاني
  • ندهيمت به هر که در عالم
    ور تو ما را به هيچ نستاني
  • بازگفتم چه حاجتست به قول
    که تو خود در دلي و مي داني
  • دم عيسيست پنداري نسيم باد نوروزي
    که خاک مرده بازآيد در او روحي و ريحاني
  • بيار اي باغبان سروي به بالاي دلارامم
    که باري من نديدستم چنين گل در گلستاني
  • جمعي که تو در ميان ايشاني
    زان جمع به دربود پريشاني
  • خرم تن آن که با تو پيوندد
    وان حلقه که در ميان ايشاني
  • اين گرد که بر رخست مي بيني
    وان درد که در دلست مي داني
  • شيراز در نبسته ست از کاروان وليکن
    ما را نمي گشايند از قيد مهرباني