167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

هفت اورنگ جامي

  • پيچيد در آن به آرزويي
    برگ کاهي و تار مويي
  • برداشت چو حاديان نوايي
    در کوه فکند ازان صدايي
  • از خواندن نامه چون بپرداخت
    در گردن جاي حمايلش ساخت
  • جز نام مسببي نشايد
    کز وي در هر سبب گشايد
  • کي بهره برد چو من گدايي
    در ظلمت هجر مبتلايي
  • برديده خونفشان نهادم
    در سينه به جاي جان نهادم
  • در وي سخنان نوشته بودي
    صد تخم فريب کشته بودي
  • نوميد چه خواهيم در اين بار
    نبود به اميدواريم کار
  • از خواش خويش رو بتابد
    در راه مراد او شتابد
  • جاني که به درد برنيايد
    در قالب مرد درنيايد
  • تا گنج ابد ز تو ستانند
    در رنج مؤبدت نشانند
  • جز اينکه مقيم يک جهانيم
    در دايره يک آسمانيم
  • گوهر کش سلک اين حکايت
    در قصه چنين کند روايت
  • هر ريش به پوستش دهاني
    در وي ز وفاکشان زباني
  • در معرکه گاه راستکاران
    يک موي تو وز عسس هزاران
  • از همتگي تو گر بماند
    در پيروي تو رخش راند
  • گر گرد جوانه شير شبگير
    در حيله گريست روبه پير
  • گر دل دهيم کنم دليري
    در بيشه اين ديار شيري
  • هر چند به صورت آن عصاييست
    در ديده خصم اژدهاييست
  • رويي بينم که در فراقش
    دل سوخته ام ز اشتياقش
  • برخاست فکنده پوست در بر
    برساخت ز دست پاي ديگر
  • زين پوست شدم سعادت اندوز
    در پوست همي نگنجم امروز
  • ناکرده نگاه در رخش تيز
    دستش گيرد که زود برخيز
  • شيرين سخن شکر فسانه
    کين قصه نهاد در ميانه
  • دارند آندم در آن گذرگاه
    بيگانه و آشنا همه راه