167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان قاآني

  • ياقوت تو که قوت عقلست و قوت جان
    آيد چو در حديث گهر رايگان شود
  • بدخواه تو نزايد تنها ز مام از آنک
    تير تو در مشيمه بدو توأمان شود
  • چون با کمان و تير درخشان کني کمين
    در يک زمان چوکان بدخشان کني زمين
  • گو خود دوباره قافيه شود ال در جحيم
    با خصم او به پايه شود توأمان يزيد
  • اي خاک ره گشته عبير از عبور تو
    در اهتزاز و وجد سرير از سرور تو
  • چون خامه گيري از پي تحرير در بنان
    گويي مقيم گشته عطارد به برج حوت
  • جودت رسيده است به جايي که خلق را
    شکر محامد تو بود فرض در قنوت
  • در ذوق عقل شکر شکر محامدت
    هم قلب راست قوت و هم روح راست قوت
  • پيداست در حقيقت بي اصل دشمنت
    کاعدام صرف را متصور بود ثبوت
  • روزي که گردد از تک اسبان ره نورد
    در تيره گرد پنهان گردون گرد گرد
  • از آب خنجر تو که بحريست موج زن
    در يک نفس خموش شود آتش نبرد
  • تا بنگرند حرب تو گردند جمله چشم
    در آسمان مه و خورد چون کعبتين نرد
  • اي شاه بر رخت در دولت فراز باد
    چون زلف يار رشته عمرت دراز باد
  • در حلقه کمند عدو بندت آسمان
    عاجزتر از حمام به چنگال باز باد
  • شاهي که بر سرست ز لولاک افسرش
    تشريف کبرياست ز دادار در برش
  • در ژرف بحر قدرت قدرش سفينه ييست
    کافلاک بادبان بود و خاک لنگرش
  • ور با هواي او شودم جاي در جحيم
    بر من خليل وار دمد گل ز آذرش
  • در بزم عيشم از لب و دندان مهوشان
    يک آسمان سهيل و ثريا بياوريد
  • سوگند مي خورم که به دنيا بهشت نيست
    ور هست در زمانه بهشتي تو آنيا
  • گويند جان ز فرط لطافت نهان بود
    جاني تو در لطافت و اينک عيانيا
  • معلوم شد که مردم چشم مني از آنک
    در چشم من نشسته و از من نهانيا
  • بنگر در آب و آينه منگر که ترسمت
    عاشق شوي به خويش و درانده بمانيا
  • در عضو عضو پيکر من نقش روي تست
    يک تن فزون نيي و به چندين مکانيا
  • زينسان که بينمت مه و خورشيد در بغل
    دارم گمان که چرخي از آنرو خميده يي
  • دامن ز پيش برزده چون مرد پهلوان
    در روي ماه از پي کشتي دويده يي
  • متواريک چو دانه نظر مي کني ز دام
    در انتظار صيد شکار رميده يي
  • دزديده يي دل من و از ديده گشته دور
    در زير پرده پرده مردم دريده يي
  • يزدان هواي طاعت او را به سان روح
    در عضو عضو هستي ساري کند همي
  • در هر نفس که برکشد از صدق همچو صبح
    باري هزار بارش ياري کند همي
  • اي آسمان به طوع و ارادت زمين تو
    گنجينه يسار جهان در يمين تو
  • گردون در افق نگشايد بر آفتاب
    تا هر سحر چو سايه نبوسد زمين تو
  • با صدهزار چشم به چندين هزار قرن
    گردون نديده در همه گيتي قرين تو
  • و اعضاي او متابعت او نمي کند
    گر دشمني بود به مثل در کمين تو
  • چون ترا بيني که دکان دار پندارند خلق
    مصلحت در تهمت خلقست دکان دار باش
  • گنج بادآورد دارد ماه من در زير پاي
    لاجرم عيبش مکن گر خصلتي دارد کريم
  • آن يکي از مستحباتست در شرع رسول
    کادمي از مهر بوسد صورت طفل يتيم
  • داور گيتي که ميلاد کرم در مشت اوست
    هفت درياي جهان جويي ز پنج انگشت اوست
  • ياد دارم کز شبستان دي چو در بستان شدم
    مرغکان باغ را آمد ندايي از شروش
  • در ثناي شاه قاآني اگر گويا شود
    مصلحت را بهتر آن باشد که بنشيني خموش
  • حقه باز ساحرم خوانند مردم زانکه من
    در مديح شه کنم هردم شگفتي ها عيان
  • بس که در عهد تو شايع گشته رسم راستي
    شايد ار مرد کمانگر سخت نتواند کمان
  • هيچ تقديري خلاف راي و تدبير تو نيست
    راست گويي جنبش تقدير در تدبير تست
  • در ظهور آفرينش علت غايي تويي
    لاجرم تقدير ذاتي موجب تأخير تست
  • خسروا تا چند تحقيرم نمايد روزگار
    دفع تحقير جهان در عهده توقير تست
  • در فکرم تا لعبت بکري به کف آرم
    بازي کنمش هر شب با نار دو پستان
  • از شدت سودا جگر اندر طپش افتد
    سودا به جگر داري از آن در طپشي تو
  • در قيد دل ما نيي و عذر تو پيداست
    کاشفته و ديوانه و شوريده وشي تو
  • در برکشي آن روي چو خورشيد نگارين
    الحق که عجب سايه خورشيد کشي تو
  • آن روز که بي واسطه کوره آتش
    در کان ز تف تيغ گران آب شود زاج
  • زانسان که طپد نقره به کان از تف تيغت
    در بوته بر آتش نطپد زيبق رجراج
  • در نزد خلاف تو ببازد سر و جان را
    بدخواه لجوج تو بدانگونه که حلاج
  • شاها ظفرت بنده و اقبال قرين باد
    اين روي زمينت همه در زير نگين باد
  • اول نفس خصم تو در روز ولادت
    آخر نفس مرگ و دم بازپسين باد
  • سحر دير مغان را در گشودند
    دري از خلد بر کشور گشودند
  • دري زانده به روي خلق بستند
    ز شادي صد در ديگر گشودند
  • به نقش طاس نرادان عشرت
    ز شش جانب در ششدر گشودند
  • پس آنگه هر يکي از خطبه فتح
    زبان در مدحت داور گشودند
  • سبک در خواب چشم نرگس مست
    ز آشاميدن رطل گران شد
  • و يا بر فرق عکس خويش در آب
    ز راه خودپرستي سايه بان شد
  • ز اوج چرخ و فوج موج ياران
    زمين چون قطره در دريا نهان شد
  • سحر جانانه ام پيمانه در دست
    تماشا را به طرف بوستان شد
  • مهاري در دماغ بختي بخت
    ز آهنگ حدي پرواز مي کن
  • هر آنکو خنجرش را ديد در خواب
    به جز تعجيل مرگش نيست تعبير
  • ز امن عدل او گيتي چنان شد
    که خسبد در کنار شير نخجير
  • به يک پيچان کمند پيچ در پيچ
    دوصد چون راي پيچانگر گرفته
  • زهر در فره ات فر فريبرز
    ز گرزت لرزه اندر برز البرز
  • به عزم رزم آهن دل دليران
    نهان گردند چون آتش در آهن
  • سليمان وار در زير نگينش
    ز ملک باختر تا خاوران باد
  • به عهدش هرکه همچون لاله نشکفت
    دلش چون غنچه در فصل خزان باد
  • در هواي مهرگان هنگامه را کردند گرم
    نوشدارويي براي دفع سرما ساختند
  • در ترازو از پي سنجيدن وزن نشاط
    کفه جان را پر از کيل تمنا ساختند
  • اي عجبتر آنکه بي تأثير نفس ناطقه
    آنچه در خورد بهار از صنع والا ساختند
  • گر نشد بيت الشرف بيت الهبوط آفتاب
    جشن نوروزي چرا در مهرگان آراستند
  • تا ز تنشان روح نگريزد ز شادي در عروق
    رشتها هريک ز بهر حبس جان آراستند
  • جان به تنشان تازه شد از تنگ ظرفي لاجرم
    جاي اول روح را در استخوان آراستند
  • گرنه افريدون فري بر بيوراسبي، چيره شد
    مهرگان جشن از چه رو در هر کران آراستند
  • يا مقيد ساخت خصم نا مقيد را ملک
    کز فرح جشني فره در جاودان آراستند
  • عافيت اکنون چو تيغ شاه عالم گير شد
    کان دد پتياره ديوانه در زنجير شد
  • تيغ خونريز ملک از کشتن او عار داشت
    تا نپنداري که در پاداش او تآخير شد
  • خصم در دل صورت قهر ملک تصوير کرد
    صورتي بي جان بسان صورت تصوير شد
  • تا ابد تيغ ملک بر فرق اعدا تندباد
    در ثناي تيغ او تيغ زبانها کند باد
  • در رحم گر نام تيغ جانستانت بشنود
    از هراس جان به سوي نطفه برگردد جنين
  • تا بناي آستانت بر زمين شد آسمان
    در توهم کز چه ساکن عرش اعظم بر زمين
  • گر مدد از شاهباز همتت يابد ذناب
    افکند در کاسه گردون طناطن از طنين
  • باد يارب بد سگالت اندرين دار سپنج
    ششدر اندر نرد درد و مات در شطرنج رنج
  • تا بخوابد فتنه در عهدت به خواب نيستي
    دايه گردون ز مهر و مه جلال ساخته
  • حلقهاي نجم را در هم کشيدست آسمان
    از براي گردن خصمت سلاسل ساخته
  • وانگهي چون تير راني در کمان گويند خلق
    نک عطارد بين به برج قوس منزل ساخته
  • رفعت کاخت اگر مي ديد چرخ چنبري
    از ازل در دل نمي آورد فکر برتري
  • چهره اقبالشان در ششدر خواري فتاد
    زانکه بودندي حريف آب دندان اي ملک
  • بهر خوانش بره را مريخ اگر بريان کند
    نيش عقرب در مذاقش نوش خاطر خواه باد
  • ور زحل در چرخ دولايي ز بهر مطبخش
    جدي را بريان نسازد دلوش اندر چاه باد
  • چون زنگيکي عريان زانو به زنخ برده
    در تابش مهر اندر بنشسته و عرياني
  • بسيار به شب کژدم از لانه برون آيد
    تو کژدمي و پيوست در روز نماياني
  • چون ني ز فلک با کم باديست کره خاکم
    در بحر زنم غوطه از نهر نينديشم
  • مي خواستم ز ساقي زد بانگ کاي حکيم
    در روز آفتاب ننوشد شراب مرد
  • من مي ربودم از لب او بوسهاي گرم
    او مي کشيد در رخ من آههاي سرد
  • تا کي هواي عشرت مدح ملک سراي
    پيري بساط صحبت اطفال در نورد
  • در کام بر نفس ره آمد شدن نماند
    از بس که جام باده پياپي خوريم ما
  • زاينده رود آبش اگر مي شود کمست
    يک روز اگر صبوحي در جي خوريم ما