167906 مورد در 0.10 ثانیه یافت شد.

هفت اورنگ جامي

  • کز مشعله دار خرده بينش
    محکم شده پاي در زمينش
  • در بازي و رقص نوغزالان
    با يکديگر چو خردسالان
  • افتاده بنفشه از ذليلي
    در فرقت اوست جامه نيلي
  • گفتند بترس ازين دليري
    مپسند در آنچه گفت ديري
  • زنجير من ار برآرد آواز
    در مجلس عاشقان شود ساز
  • فرمود خليفه تا کثير
    آن در ره اهل عقل خير
  • در مجلس خاص حاضر آمد
    دهشت بر آن مسافر آمد
  • گفتا که نخست در برابر
    آماده کنيد کلک و دفتر
  • در وي صفت جمال ليلي
    بي بهرگي از وصال ليلي
  • بيماري قيس در فراقش
    خونخواري وي ز اشتياقش
  • در مقطع او بريدن اميد
    از طلعت آن خجسته خورشيد
  • در طي صحيفه عنايت
    خواهيم ز مير آن ولايت
  • همسلک کنيم در و گوهر
    مقصود دلت شود ميسر
  • دامن ز عطاي او بيفشاند
    در وادي عشق بارگي راند
  • از سايه گوزن دل بريده
    در سايه شاخ خود خزيده
  • اين قافله روي در کجايند
    محمل به کجا همي گشايند
  • گفتا همه روي در حجازند
    بر نيت حج بسيچ سازند
  • در سايه مدار روي اميد
    زانسان که شود حجاب خورشيد
  • از تيرگي حجاب بگذر
    وز سايه در آفتاب بنگر
  • آن کعبه روي حجازي آهنگ
    در باديه فراخ دلتنگ
  • روزان و شبان در آرزويت
    تنها منم و خيال رويت
  • خوشحال تو در غمم که باري
    گفتن داني به غمگزاري
  • آن روي به مشعر حرامش
    وين در غم شعر مشکفامش
  • در خاتم مهتريش انگشت
    سردار قبيله پشت بر پشت
  • در پرده چه ديد آفتابي
    بل کز رخش آفتاب تابي