نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
ديوان خاقاني
سر زلفت چو
در
جولان بيايد
به ساعت فتنه
در
ميدان بيايد
لب لعل تو تا
در
خنده آيد
اجل را سنگ
در
دندان بيايد
مي برد با گرگ
در
صحرا گله
با شبان
در
خانه شيون مي کند
کدام روز که پيش
در
تو خاقاني
شهيدوار به خونابه
در
نمي گردد
گر محرمان به کعبه کفن بر کتف کشند
او بر
در
خداي کفن
در
روان کشد
در
صف عشاق تو کمتر خاقاني است
ليک به وصف تو
در
، اوست سخنگوي تر
در
غمزه جادوي او نيرنگ رنگارنگ بين
در
طبع خاقاني کنون سوداي گوناگون نگر
سرهاي سراندازان
در
پاي تو اولي تر
در
سينه جان بازان سوداي تو اولي تر
تا خيال لعل او
در
چشم ماست
هرچه
در
کون است کان مي خواندش
بر بوي هم دمي که بيابم يگانه رنگ
عمرم
در
آرزو شد و
در
انتظار هم
دل آتش غصه
در
ميان داشت
آب از مژه
در
ميان شکستم
من که باشم که
در
وجود نيم
تا
در
اين دور کم حزين باشم
سوزي ز ساز عشقت
در
دل چرا نگيرم
رمزي ز راز مهرت
در
جان چرا ندارم
هان اي دل خاقاني سر
در
سر کارش کن
الا هوس وصلش،
در
سر نکني دانم
بر سوزن مژگانم صد رشته گهر دارم
در
دامن تو ريزم يا
در
برت افشانم
گر گوهر جان خواهي هم
در
کمرت دوزم
ور دانه دل خواهي هم
در
برت افشانم
بر هيچ
در
صومعه اي برنگذشتم
کانجا چو خودي
در
تک و پوي تو نديدم
در
عشق ز تيغ و سر نينديشم
در
کوي تو از خطر نينديشم
در
دست تو چون به دستخون ماندم
از شش
در
تو گذر نينديشم
در
حجره خاص او فلک را
ماننده حلقه بر
در
آرم
در
جمله ديدم آنچه ز عشاق کس نديد
اما دريغ چيست که
در
خواب ديده ام
از
در
تو برنگردم گرچه هر شب تا به روز
پاسبانان بينم آنجا انجمن
در
انجمن
در
يک سخن آن همه عتيبش بين
در
يک نظر اين همه فريبش بين
خورشيد که ماه
در
عنان دارد
چون سايه دويده
در
رکيبش بين
در
دستت اوفتادم چون مرغ پر بريده
در
پيشت ايستادم چون شمع سر بريده
خاقاني دل سوخته با جور توست آموخته
در
دل عنا افروخته، جان
در
عذاب انداخته
سرمستم و تشنه، آب
در
ده
آن آتش گون گلاب
در
ده
کس
در
ده نيست جمله مستند
بانگي بده خراب
در
ده
دادم به باد عمري
در
انتظار روزي
اين روز بي مرادي
در
انتظار من چه
اي آنکه
در
صحيفه حسن آيتي شدي
گوئي کز ايزد آمده
در
شان کيستي
سر تابوت شاهان را اگر
در
گور بگشايند
فتاده
در
يکي کنجي دو پاره استخوان بيني
گفتي ببرم جان تو، انديشه
در
اين نيست
انديشه
در
آن است که بر گفته نپايي
در
دانه دل نماند مغز آوخ
در
خوشه عمر دانه بايستي
ديده
در
پاي تو گشتن هوس است
کشته
در
پاي تو زر بايستي
در
طلب خون من قاعده ها مي نهي
در
ره اميد من قافله ها مي زني
لبت مي
در
مي است و نوش
در
نوش
بناميزد فتوح اندر فتوحي
هر دل که رفت نزهت
در
باغ زلفت آرد
دارد چراگه جان
در
زير شاخ طوبي
کار من بالا نمي گيرد
در
اين شيب بلا
در
مضيق حادثاتم بسته بند عنا
پيش ما بيني کريماني که گاه مائده
ماکيان بر
در
کنند و گربه
در
زندان سرا
الهي از دل خاقاني آگهي که
در
او
خزينه خانه عشق است
در
به مهر رضا
در
رکعت نخست گرت غفلتي برفت
اينجا سجود سهو کن و
در
عدم قضا
آن قابل امانت
در
قالب بشر
وان عامل ارادت
در
عالم جزا
اي پنج نوبه کوفته
در
دار ملک لا
لا
در
چهار بالش وحدت کشد تو را
روح القدس خريطه کش او
در
آن طريق
روح الامين جنيبه بر او
در
آن فضا
در
ميان جان فروشد بر
در
دل حلقه زد
از بن هر موي فريادي برآمد کاندرآ
هندي او همچو زنگي آدمي خور
در
مصاف
مصري او چون عرابي تيز منطق
در
سخا
چرخ
در
اين کوي چيست؟ حلقه درگاه راز
عقل
در
اين خطه کيست؟ شحنه راه فنا
عنقا برکرد سر گفت: کز اين طايفه
دست يکي
در
حناست جعد يکي
در
خضاب
کي شکند همتش قدر سخن پيش غير
کي فکند جوهري دانه
در
در
خلاب
که بعد طاعت قرآن و کعبه،
در
سجده
پس از درود رسول و صحابه
در
محراب
صفحه قبل
1
...
109
110
111
112
113
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن