167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

هيلاج نامه عطار

  • در آنروزيکه من خواهم ز شيراز
    ترا در نزد خود ايصاحب راز
  • چو ما در اصل کل هستيم ما ذات
    کنون ذاتيم ما در عين ذرات
  • که دارد هيچ آرامي در اينعام
    وصال دوست دارد در سر انجام
  • اگر از ذات من ذاتم در اينجا
    سراسر عين ذراتم در اينجا
  • ادب داران راه او در اينجا
    هميشه بوده اند نيکو در اينجا
  • ره عشقست و در وي رازها هست
    در آن انديشه او رازها هست
  • چه باشد آنعجايبهاي ديگر
    نمودستم بسي در بحر و در بر
  • نديي شاه در ميدان ستاده
    از آني چشم در کويش نهاده
  • در او واصل کنم در خويش اينجا
    حجابم برگرفت از پيش اينجا
  • اگرچه سالکست و در وصالست
    ولي از ديدن خود در وبالست
  • وصال عاشقان در جان فشاني است
    که عاشق در ازل راز نهاني است
  • من اين پيوند ميسوزم در اينجا
    چنين گونه دل افروزم در اينجا
  • که با پيوند ما در سوي ما تو
    بيابي را خود در کوي ما تو
  • اگر در کوي خودخواهي قدم زد
    قدم را اندر آن کو در عدم زد
  • از آنجام است خورده در حقيقت
    که جز حق مي نه بيند در شريعت
  • از آن مستم که دانم در وصالم
    وصال امروز در عين وبالم
  • بت خود مي بسوزانم در اين نار
    که تا بت در فنا گردد خبردار
  • يقين دعوي و معني آن بود شب
    که در در دريا نمود آنشب ترا رب
  • مرا معني در اينجا پاي بند است
    در اين اسرار عشقم او فکند است
  • در اين اسرار مردي بايد و پاک
    که خون گردد حقيقت در دل خاک
  • مرا خواري است در نزديک بيچون
    دلم يکبارگي افتاد در خون
  • از آن پنهان شدم در پاکبازي
    که در پنهاني آمد سرفرازي
  • جهاني منتظر تا کي نمايند
    در پرده در اينجا کي گشايند
  • جهاني منتظر در ديد ديدم
    فتاده در پي گفت و شنيدم
  • اگرچه رهبر ديني در اينجا
    کجا بود يقين يابي در اينجا
  • شود واصل چو ما در لامکانه
    نشان عين گردد در نشانه
  • بلاي دوست را به دان در اينجا
    يقين عين سعادت دان در اينجا
  • از آن در پيش بيني پادشاهي
    که هم در عشق ذاتي تو الهي
  • حقيقت ذات تو در جمله پيداست
    نمودت در همه چيزي هويداست
  • يکي را ره دهي در وصل اينجا
    نمائي مرورا در اصل اينجا
  • عجب ماندستم اينجا در حقيقت
    که در ظاهر بود اين ديد صورت
  • عجائب مختلف افتاد احوال
    که مي بينم همه در قيل و در قال
  • ز ظاهر گويم اينجا در حقيقت
    که در ظاهر بود حکم شريعت
  • نه شک دارد اگرچه در يقين است
    ولي در کفر و دينت پيش بين است
  • ز قرآنست اسرارم در اينجا
    ز قرآن من خبر دارم در اينجا
  • در اينجا چون عدد در کار آمد
    مراد جملگي ديدار آيد
  • تو از اصلي ز جوهر بي نشان ذات
    نگه کن در مکين و در مکان ذات
  • همه در اصل يکي بنگر و باش
    چو در يکي شدي بيني تو نقاش
  • خلاصه در شريعت راه ديدم
    در اينجا من بذات کل رسيدم
  • هر آنکو سر در اينسر باخت تحقيق
    در اينجا گاه او سر يافت توفيق
  • بگويد با تو چون من هر زمان راز
    در اندازد در آندم برقعت باز
  • چو رندان درد مي کش در خرابات
    زماني بانک ميزن در مناجات
  • هر آنکو خويشتن در باخت در عشق
    حقيقت نيز سر بفراخت درعشق
  • چو من باشد يقين در جزو و در کل
    حقيقت باشد او را عز با ذل
  • تو آگاه خودي در آفرينش
    تو همراز خودي در کل بينش
  • چو خواهي رفت ازين صورت تو بيرون
    بگردان جمله را در خاک و در خون
  • که داند تا چه تو داني در اينجا
    که بگشادي صفات خود در اينجا
  • در اينصورت تو مي بينند و آفاق
    در اينصورت همه شرحست و مشتاق
  • تو ايشيخ جهان در پايداري
    ستاده تن زده در پاي داري
  • چو ايشان در زمان درد هر هستند
    حقيقت در خراباتم نشستند
  • تو با من من ابا تو در ميانه
    نموده روي در ديد زمانه
  • توئي قطب ملايک در زمين تو
    که خورشيد مکاني در مکين تو
  • چو کل شيئي در جمعم نمود است
    همه ذراتم اينجا در سجود است
  • همه گويا بمن در اصل بنگر
    ميان شرح من در وصل بنگر
  • سجود خود کنم در عشق دايم
    که ذاتم هست در اسرار قايم
  • منم جان در تن اينجمله اينجا
    همه نادان و من در خويش دانا
  • منم جان در تن و نور دو ديده
    کسي وصلم در اينجا کل نديده
  • مرا زيبد که اين جا مينمايد
    در وصلت در اينجا ميگشايد
  • همه در پرده اند و مانده کل باز
    در اينجاگاه اندر عين ذل باز
  • کنون سر را بگفتم در قصاصم
    نظر ميکن تو در عين سپاسم
  • همه گفتار او در کشتن آمد
    از آنش در جهان برگشتن آمد
  • تو او را صاحب دردي در اينجا
    که تو مانند او فردي در اينجا
  • سخن از عشق مي گويد در اينجا
    تو ميداني چه ميجويد در اينجا
  • حقيقت دوست با او در ميانست
    اناالحق گوي با وي در بيانست
  • بخواهد سوختن در آخر کار
    شود در آخر کار او خبردار
  • بگوئيد آنزمان خاکستر او
    اناالحق همچنان در گفت و در گو
  • دل و جانم چنان در آشنائي
    در آنشب يافت اسرار خدائي
  • چنان پيري که نورش بود در روي
    ابا من بود اينجا روي در روي
  • چو آنحالت بديدم من در آنشب
    که پيري آنچنان آمد در آنشب
  • در اين شب چون نمودستي بگو رخ
    که اينجا ميدهي در عشق پاسخ
  • مرا گم ميکني يارا در اينجا
    که امشب آمدي در عشق پيدا
  • بيکباره يکي شو در حقيقت
    وصال يار مي بين در طريقت
  • چنان گردد يکي در دهر فاني
    که باشد باز در عين عياني
  • اناالحق در درون بحر ديدم
    نظر کردم ورا در قعر ديدم
  • اگر جزوي تو مي بيني در اينجا
    کجا بگشايدت کلي در اينجا
  • مراد ما يقين در کشتن آمد
    مرا در سوي او برگشتن آمد
  • بصورت ليک در جان کرد کارم
    کنون در عشق بايد کرد کارم
  • خدا با ما و اينجا در بقايم
    کنون با او حقيقت در لقايم
  • دريده پرده ما در بر عام
    که يابد همچو ما در عشق اتمام
  • درون جمله در گفتار مانده
    در او حيران دلم بر دار مانده
  • تمامت درگمان تو در يقيني
    از آن معبود در عين اليقيني
  • بخواهم کشتنت در خون و در خاک
    کز آلايش کنم اينجا ترا پاک
  • که سر منصور را يابد در اينجا
    بکشتن تا چه بنمايد در اينجا
  • اشتر نامه عطار

  • هر که او در قيد چندين پيچ پيچ
    چون بميرد در نيابد هيچ هيچ
  • باز در يعقوب نابينا نگر
    يوسفش گم کرده گرگان پيش در
  • ذات تو در نيستي پيدا شود
    وين دو بيني تو در يکتا شود
  • آب از صنعت روان در مرغزار
    در درون چشمه نالان زار زار
  • سايه حق رحمه للعالمين
    نور شرعش در مکان و در مکين
  • هشت جنت در گشاده در رهت
    برتر از عرش آمده منزلگهت
  • بعد از آن در نزد عيسي در رسيد
    صورت و معني او پرنور ديد
  • در ميان آن فنا ديد او بقا
    در ميان بد ابتدا و انتها
  • در ميان آن فنا صد گونه نور
    شعله ميزد در دلش اندر حضور
  • در جوانمردي چو او ديگر نبود
    همچو او در ملک يک صفدر نبود
  • آن يکي در زهر کرده جان نثار
    اين يکي در خاک و خون افتاده زار
  • نار چه بود کبر در سر داشتن
    خويش را در جاهلي بگذاشتن
  • هر يکي در گردش از بهر تواند
    روز و شب در کينه و مهر تواند
  • هر زمان در منزلي ديگر شوند
    در طلب حيران درين ره ميروند
  • بت پرستي ميکني در دير تو
    وين همه گردان شده در سير تو
  • سالها گرديده در شيب و فراز
    تا زماني پي برد در صنع راز
  • در پس اين پرده ها بازي مکن
    در هواي خويش طنازي مکن