167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان سعدي

  • آن کس که بجز تو کس ندارد
    در هر دو جهان من آن فقيرم
  • در خواب نمي روم که بي دوست
    پهلو نه خوشست بر حريرم
  • از تو با مصلحت خويش نمي پردازم
    همچو پروانه که مي سوزم و در پروازم
  • خدمتي لايقم از دست نيايد چه کنم
    سر نه چيزيست که در پاي عزيزان بازم
  • ماجراي دل ديوانه بگفتم به طبيب
    که همه شب در چشمست به فکرت بازم
  • آرزو مي کندم در همه عالم صيدي
    که نباشند رفيقان حسود انبازم
  • تا نه هر بي خبري وصف جمالت گويد
    سنگ تعظيم تو در راه بيان اندازم
  • گر به ميدان محاکاي تو جولان يابم
    گوي دل در خم چوگان زبان اندازم
  • وه که در عشق چنان مي سوزم
    که به يک شعله جهان مي سوزم
  • با تو ياران همه در ناز و نعيم
    من گنه کارم از آن مي سوزم
  • يک روز به شيدايي در زلف تو آويزم
    زان دو لب شيرينت صد شور برانگيزم
  • سيم دل مسکينم در خاک درت گم شد
    خاک سر هر کويي بي فايده مي بيزم
  • در شهر به رسوايي دشمن به دفم برزد
    تا بر دف عشق آمد تير نظر تيزم
  • گر بي تو بود جنت بر کنگره ننشينم
    ور با تو بود دوزخ در سلسله آويزم
  • با ياد تو گر سعدي در شعر نمي گنجد
    چون دوست يگانه شد با غير نياميزم
  • نه قوتي که توانم کناره جستن از او
    نه قدرتي که به شوخيش در کنار کشم
  • گلي چو روي تو گر در چمن به دست آيد
    کمينه ديده سعديش پيش خار کشم
  • معرفت قديم را بعد حجاب کي شود
    گر چه به شخص غايبي در نظري مقابلم
  • سنت عشق سعديا ترک نمي دهي بلي
    کي ز دلم به دررود خوي سرشته در گلم
  • باد به دست آرزو در طلب هواي دل
    گر نکند معاونت دور زمان مقبلم
  • سرو برفت و بوستان از نظرم به جملگي
    مي نرود صنوبري بيخ گرفته در دلم
  • از جور تو هم در تو گيرم
    وز دست تو هم بر تو نالم
  • گر همين سوز رود با من مسکين در گور
    خاک اگر بازکني سوخته يابي کفنم
  • من مرغ زيرکم که چنانم خوش اوفتاد
    در قيد او که ياد نيايد نشيمنم
  • درديست در دلم که گر از پيش آب چشم
    برگيرم آستين برود تا به دامنم
  • بر تخت جم پديد نيايد شب دراز
    من دانم اين حديث که در چاه بيژنم
  • اي خوبتر از ليلي بيمست که چون مجنون
    عشق تو بگرداند در کوه و بيابانم
  • گويند مکن سعدي جان در سر اين سودا
    گر جان برود شايد من زنده به جانانم
  • باش تا جان برود در طلب جانانم
    که به کاري به از اين بازنيايد جانم
  • رفيقانم سفر کردند هر ياري به اقصايي
    خلاف من که بگرفته است دامن در مغيلانم
  • وين طرفه که ره نمي برم پيشت
    وز پيش تو ره به در نمي دانم
  • اي کاش که جان در آستين بودي
    تا بر سر مونس دل افشانم
  • بس که در منظر تو حيرانم
    صورتت را صفت نمي دانم
  • شب نيست که در فراق رويت
    زاري به فلک نمي رسانم
  • چه دامن هاي گل باشد در اين باغ
    اگر چيزي نگويد باغبانم
  • تو عشق آموختي در شهر ما را
    بيا تا شرح آن هم بر تو خوانم
  • شمشير برآور که مرادم سر سعديست
    ور سر ننهم در قدمت عاشق دونم
  • من اهل دوزخم ار بي تو زنده خواهم شد
    که در بهشت نيارد خداي غمگينم
  • مگر طوبي برآمد در سرابستان جان من
    که بر هر شعبه اي مرغي شکرگفتار مي بينم
  • نه بي او عشق مي خواهم نه با او
    که او در سلک من حيفست منظوم
  • رفيقان چشم ظاهربين بدوزيد
    که ما را در ميان سريست مکتوم
  • تو مپندار کز اين در به ملامت بروم
    دلم اين جاست بده تا به سلامت بروم
  • سعديا در قفاي دوست مرو
    چه کنم مي برد به اکراهم
  • اي رفيقان سفر دست بداريد از ما
    که بخواهيم نشستن به در دوست مقيم
  • باغبان گر نگشايد در درويش به باغ
    آخر از باغ بيايد بر درويش نسيم
  • اي که دلداري اگر جان منت مي بايد
    چاره اي نيست در اين مسئله الا تسليم
  • سروبالايي که مقصودست اگر حاصل شود
    سرو اگر هرگز نباشد در جهان آسوده ايم
  • ما در خلوت به روي خلق ببستيم
    از همه بازآمديم و با تو نشستيم
  • تا تو اجازت دهي که در قدمم ريز
    جان گرامي نهاده بر کف دستيم
  • خود سراپرده قدرش ز مکان بيرون بود
    آن که ما در طلبش جمله مکان گرديديم