167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان سعدي

  • ساعتي چون گل به صحرا درگذر
    يک زمان چون سرو در بستان خرام
  • تمام فهم نکردم که ارغوان و گلست
    در آستينش يا دست و ساعد گلفام
  • در آبگينه اش آبي که گر قياس کني
    نداني آب کدامست و آبگينه کدام
  • اگر تو آدميي اعتقاد من اينست
    که ديگران همه نقشند بر در حمام
  • در اين سماع همه ساقيان شاهدروي
    بر اين شراب همه صوفيان دردآشام
  • در دماغ مي پرستان بازکش
    آتش سودا به آب چشم جام
  • بلبل باغ سراي صبح نشان مي دهد
    وز در ايوان بخاست بانگ خروسان بام
  • اگر زبان مرا روزگار دربندد
    به عشق در سخن آيند ريزه هاي عظام
  • بر آتش غم سعدي کدام دل که نسوخت
    گر اين سخن برود در جهان نماند خام
  • نقد هر عقل که در کيسه پندارم بود
    کمتر از هيچ برآمد به ترازوي توام
  • تو مپندار کز اين در به ملامت بروم
    که گرم تيغ زني بنده بازوي توام
  • مرا روي تو محرابست در شهر مسلمانان
    و گر جنگ مغل باشد نگرداني ز محرابم
  • سر از بيچارگي گفتم نهم شوريده در عالم
    دگر ره پاي مي بندد وفاي عهد اصحابم
  • بلاي عشق تو نگذاشت پارسا در پارس
    يکي منم که ندانم نماز چون بستم
  • نماز کردم و از بيخودي ندانستم
    که در خيال تو عقد نماز چون بستم
  • اگر خلاف تو بودست در دلم همه عمر
    نه نيک رفت خطا کردم و ندانستم
  • زين پيش برآميختمي با همه مردم
    تا يار بديدم در اغيار ببستم
  • تو اگر چنين لطيف از در بوستان درآيي
    گل سرخ شرم دارد که چرا همي شکفتم
  • من همان روز که آن خال بديدم گفتم
    بيم آنست بدين دانه که در دام افتم
  • من که در هيچ مقامي نزدم خيمه انس
    پيش تو رخت بيفکندم و دل بنهادم
  • تا خيال قد و بالاي تو در فکر منست
    گر خلايق همه سروند چو سرو آزادم
  • دستگاهي نه که در پاي تو ريزم چون خاک
    حاصل آنست که چون طبل تهي پربادم
  • چه جان ها در غمت فرسود و تن ها
    نه تنها من اسير و مستمندم
  • و گر در رنج سعدي راحت توست
    من اين بيداد بر خود مي پسندم
  • نه فراموشيم از ذکر تو خاموش نشاند
    که در انديشه اوصاف تو حيران بودم
  • گر به عقبي درم از حاصل دنيا پرسند
    گويم آن روز که در صحبت جانان بودم
  • مرا رواست که دعوي کنم به صدق ارادت
    که هيچ در همه عالم به دوست برنگزيدم
  • چه کنم دست ندارم به گريبان اجل
    تا به تن در ز غمت پيرهن جان بدرم
  • خار سوداي تو آويخته در دامن دل
    ننگم آيد که به اطراف گلستان گذرم
  • بصر روشنم از سرمه خاک در توست
    قيمت خاک تو من دانم کاهل بصرم
  • گر چه در کلبه خلوت بودم نور حضور
    هم سفر به که نماندست مجال حضرم
  • سرو بالاي تو در باغ تصور برپاي
    شرم دارم که به بالاي صنوبر نگرم
  • نرفت تا تو برفتي خيالت از نظرم
    برفت در همه عالم به بي دلي خبرم
  • قيامتم که به ديوان حشر پيش آرند
    ميان آن همه تشويش در تو مي نگرم
  • به جان دوست که چون دوست در برم باشد
    هزار دشمن اگر بر سرند غم نخورم
  • نشان پيکر خوبت نمي توانم داد
    که در تأمل او خيره مي شود بصرم
  • تو نيز اگر نشناسي مرا عجب نبود
    که هر چه در نظر آيد از آن ضعيفترم
  • يک امشبي که در آغوش شاهد شکرم
    گرم چو عود بر آتش نهند غم نخورم
  • ندانم اين شب قدرست يا ستاره روز
    تويي برابر من يا خيال در نظرم
  • خوشا هواي گلستان و خواب در بستان
    اگر نبودي تشويش بلبل سحرم
  • اگر تو عمر در اين ماجرا کني سعدي
    حديث عشق به پايان رسد نپندارم
  • بر گلستان گذرم بي تو و شرمم نايد
    در رياحين نگرم بي تو و يارا دارم
  • سرمست اگر به سودا برهم زنم جهاني
    عيبم مکن که در سر سوداي يار دارم
  • سيلاب نيستي را سر در وجود من ده
    کز خاکدان هستي بر دل غبار دارم
  • موسي طور عشقم در وادي تمنا
    مجروح لن تراني چون خود هزار دارم
  • در دل غم تو کنم خزينه
    گر يک دل و گر هزار دارم
  • در آب دو ديده از تو غرقم
    و اميد لب و کنار دارم
  • اي روزگار عافيت شکرت نکردم لاجرم
    دستي که در آغوش بود اکنون به دندان مي برم
  • سر زلفت ظلماتست و لبت آب حيات
    در سواد سر زلفت به خطا مي نگرم
  • همه عمر با حريفان بنشستمي و خوبان
    تو بخاستي و نقشت بنشست در ضميرم