167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان قاآني

  • در ديده تعب ميخ فنا بکوب
    وز تيشه شغب بيخ عنا بکن
  • در زلفکان او تا چشم مي رود
    بندست يا گره چينست يا شکن
  • مي نوش در صبوح تابنگري فتوح
    کز روح راح روح آسايد از حزن
  • بر بام بيخودي کوس بلا بکوب
    در طاق بيهشي تار فنا بتن
  • در عين اقتدار تسليم کن شعار
    چون صدر نامدار سالار انجمن
  • در ديده گوان مژگان زند خدنگ
    بر گردن يلان شريان شود رسن
  • تا ناله مي کند از عشق گل هزار
    تا سجده مي برد در پيش بت شمن
  • مه ميان انجم از خجلت نگردد آشکار
    آشکارت گر ببيند در ميان انجمن
  • يعلم الله هيچکس زينسان رسن هرگز نديد
    حلقه اندر حلقه خم در خم شکن اندر شکن
  • ني چو قرص آفتابي من چراغ صبحگاه
    در وصالت نيست الا جان سپردن کار من
  • شاه فرخ رخ که يابد فر فرزيني ازو
    هر پياده کش دود در پاي اسب پيلتن
  • اي جوان بختي که بي شيريني اوصاف تو
    هيچ کودک برنگيرد در جهان لب از لبن
  • در تميز قبله هرکس را ببايد اجتهاد
    واندرين معني نبايد خلق را تقليد و ظن
  • تير را داني که بايد در کمان آرد کمين
    قارن آرش کمان گودرز گرشاسب مجن
  • هر وشاق محفل او يوسفي کز فرط حسن
    جان چندين يوسف مصريش در چاه ذقن
  • داعي ابليس را از در بران
    جامه تلبيس را از بر بکن
  • تن بکاه اي خواه در تيمار جان
    تا به کي جان کاهي از تيمار تن
  • اين نه جبرست اختيارست اينکه خوي
    خويش را بشناسد از در عدن
  • تا نگويي حال اگر زينسان بود
    چيست حکمت در تکاليف و سنن
  • مي نخيزد يک عقيق الا که زرد
    گر بجنبد باد کينش در يمن
  • بود اگر يعقوب راضي از قضا
    از چه گريان گشت در بيت الحزن
  • اينهمه چون و چرا را اي علي
    بر سر بوجهل جهلان در شکن
  • در صدفها هرچه مرواريد بود
    ابر بستد تا فشاند بر سمن
  • ارغنون بستست بلبل در گلو
    تا به گل خواند نواي خارکن
  • حاجي آقاسي خداوندي که هست
    هر دو گيتي در لفظش را ثمن
  • زنده بادا تا ابد خصمش وليک
    در عذاب و محنت و بند و شکن
  • دلي نديده ام از هرچه در جهان بيزار
    بجز شمايل سنگين دلان عهد شکن
  • دل منست که گويي درم خريده اوست
    هر آنچه در همه آفاق کلفتست و محن
  • دل منست که از بسکه صابرست و حمول
    هنوز در عجبم کاو دلست يا آهن
  • دل منست که در شهر هرکجا قمريست
    چو هاله حلقه زنان آيدش به پيرامن
  • سقر ز خلق نضيرت نظير جنت عدن
    شبه ز نطق نزيهت شبيه در عدن
  • گفتا قاآنيا سرا چه سرودي
    گفتمش اي نطق در ثناي تو الکن
  • گفت منش مي ستايم از در ياري
    رو که تو مردي سفيه هستي و کودن
  • پس در درج دهان گشود و بيان کرد
    مطلع خورشيد ساري از دل روشن
  • تازه جوان در سخن که چرخ کهنسال
    آمد و با من سرود کاي گل گلشن
  • صفحه و کلکي بگير در کف و بنگار
    هرچه سرايم به مدح شاه جهان من
  • کلک لاغر در بنانش ماهي بحر محيط
    شکل جوهر بر سنانش گوهر بحر عدن
  • مهر لامع نزد رايش کوکبي در احتراق
    نسر واقع با سنانش طايري بر بابزن
  • جوهرش در تيغ و تيغ اندر نيام گوهرين
    آن پرن اندر هلالست اين هلال اندر پرن
  • خاصه کز فيروزي اين مژده صاحب اختيار
    شد چنان شادان که جانش مي نگنجد در بدن
  • وز نسيم اين اثر در دکه سلاخ شهر
    گشت خون گوسفندان غيرت مشک ختن
  • زين بشارت در ميان عيد اضحي و غدير
    عيد ديگر شد عيان از امر مير مؤتمن
  • وز چراغان در شب تاريک سرزد آفتاب
    چون گل سوري که روز ابر تابد بر چمن
  • رسد کي توسن وهمم در اقليم صفات او
    همان بهتر فروبندم لب از اين گفتگوها من
  • رسيد تا به در حصن غوريان که به خاک
    نيافريده چنو قلعه قادر ذوالمن
  • نه بس شکفت که همچون ستاره در تدوير
    هزار گنبد دوار گنجدش به ثخن
  • هزار پهلو پولاد خاي پتياره
    گزيده بهر حراست در آن حصار سکن
  • کهين برادر دستور مرزبان هرات
    مشمر از در کينش دو دست تا آرن
  • پرند هندي ترکان نمودي از پس گرد
    چو در شبان سياه از سپهر عقد پرن
  • ز زخم توپ و آشوب شهريار جهان
    ز بسکه شد در و ديوار باره پر روزن
  • ازين خبر دل افغان خدا چنان لرزيد
    که روز گرما در دست خلق بابيزن
  • در حصار به رخ بست مرزبان هري
    گشاد قفل و برون ريخت گوهر از مخزن
  • بسا پياده که در جوي و جر بخفت و هنوز
    برون نکرد زنخدان ز چاک پيراهن
  • مدينه يي چو مداين رزين و شاه گزين
    گزيد جاي درو چون شعيب در مدين
  • وسيله يي بگمار و رسيله يي بنگار
    فروغ صدق بجوي و در دروغ مزن
  • در افکنند به دز تير چرخ و کشکنجير
    برآورند عدو را دمار از ميهن
  • چو هست راي دورنگي دگر درنگ مکن
    سر وفاق نداري در نفاق مزن
  • به بحر فارس فرستاد ده سفينه سپاه
    همه مصالح پيکار در وي آبستن
  • عروس فتح و ظفر تا کراکشد در بر
    شموش جاه و خطر تا کرا نهد گردن
  • يکي ز روزنه حجره در سراچه نظر کن
    ببين چگونه برقصند بام و خانه و برزن
  • چو بزم خواهد روحي مصورست در ايوان
    چو رزم جويد مرگي مجسمست به جوشن
  • به روز رزم که آهن دلان آهن خفتان
    بسان آتش سوزان نهان شوند در آهن
  • مگر به باغ سراپرده زد بهار که باز
    سپاه سبزه و گل صف کشيد در گلشن
  • ظهور قدر تو در اين جهان بدان ماند
    که نور مهر درافتد به چشمه سوزن
  • کسوف شمس و قمر نيست جز ز پستي ما
    از آنکه در کره خاکمان بود مسکن
  • هلا افاده حکمت بس است قاآني
    مپاش در بر سيمرغ دانه ارزن
  • گفتي به سر گنج مقيمست دو افعي
    يا در کف بيضاي کليمست دو ثعبان
  • در سينه کشيدم ز جهان پاي به دامن
    کز دست فراق تو برم سر به گريبان
  • گاه از الم دوري دلدار به حسرت
    گاه از ستم گنبد دوار در افغان
  • برخيز که برخاست ز جا عيش در آفاق
    برخيز که بنشست ز پا فتنه به دوران
  • برخير و ببين خلعت ميمون وزارت
    در پيکر جان پرور عباس قليخان
  • يا در و گهر وام کند ز ابر که آرد
    از بهر نوال کرمش مخزن شايان
  • تا داغ ولاي تو بر او نقش نگيرد
    مشکل که شود نطفه جنين در دل زهدان
  • چونان که ز لاحول سراسيمه شود ديو
    در عهد تو از نام گله گرگ هراسان
  • جز ذات خداوند که لايدرک ذاته
    بر راي تو سري نبود در خور کتمان
  • در چنگ بت ساده بط باده تو گويي
    اين لعل بدخشان بود آن ماه درخشان
  • داراي جوان بخت وليعهد که در مهد
    بر دولت او کودک يک روزه ثناخوان
  • بر کوهه رهوار پلنگست به بربر
    در پهنه پيکار نهنگست به عمان
  • در جسم گرانمايه دل راد تو گويي
    درکوه احد بحر محيط آمده پنهان
  • ميران جوان بخت کهن سال وي اينک
    در کاخ تو منقادتر از طفل دبستان
  • احباب تو چون برق همه روزه به خنده
    اعداي تو چون رعد همه ساله در افغان
  • گوهر من همه از جزع يماني پيدا
    گوهر تو همه در لعل بدخشان پنهان
  • گوهر من همه چون طفل يتيمست حقير
    گوهر تو همه چون در يتيمست گران
  • بشکفاند ز رخت ناشده در لب فردوس
    برفروزد به دلت نامده بر کف نيران
  • روي بت سيمين بر من در تو نمايد
    چون لوحه سيمين به بر طفل سبق خوان
  • عيسي نه و چون عيسي همسايه خورشيد
    آدم نه و چون آدم در روضه رضوان
  • يوسف نه و بيژن نه وليکن شده آونگ
    چون يوسف و چون بيژن در چاه زنخدان
  • با ظلمت ظلمستي و مطبوع چو انصاف
    در کسوت کفرستي و ممدوح چو ايمان
  • از بس به هري خون زدم تيغ فروريخت
    در دشت هري تعبيه شد کوه بدخشان
  • جز شاه که در بخشد و سيماش درخشد
    ما ابر نديديم درافشان و درخشان
  • جز شاه که در بزم سخندان و سخنگوست
    ما مه نشنيديم سخنگوي و سخندان
  • ماني به محمد که بدين ملک و خلافت
    در تاج زرت گوهر فقر آمده پنهان
  • روزي نسب خويش بدانگونه بيان کرد
    در عهده راويست سخن خاصه چو هذيان
  • در مدح ملک بسکه ز لب ريزم گوهر
    گويي که لبم را نبود فرق ز عمان
  • زيبق آکندي در گوش و بنشنيدي پند
    ناز زلزال تند لرزان شد زيبق سان
  • ژاژها گفتي اي ري که اگر شرح دهم
    همه گويند مگو در حق ري اين بهتان
  • شه چمد زي تو بلي نبود بي مصلحتي
    مصطفي در غار ار وقتي گردد پنهان
  • مشکين تو کني راغ را به خرداد
    زرين تو کني باغ را در آبان
  • ليکن به طريقي که در ره از وي
    گردي ننشيند به هيچ دامان
  • باغيست در آن باره بارک الله
    گيتي همه از نکهتش گلستان