167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان سعدي

  • بزرگوار مقامي و نيکبخت کسي
    که هر دم از در او چون تويي فراز آيد
  • سعديا هر که ندارد سر جان افشاني
    مرد آن نيست که در حلقه عشاق آيد
  • نه آن چنان به تو مشغولم اي بهشتي رو
    که ياد خويشتنم در ضمير مي آيد
  • رسيد ناله سعدي به هر که در آفاق
    هم آتشي زده اي تا نفير مي آيد
  • گو برو در پس زانوي سلامت بنشين
    آن که از دست ملامت به فغان مي آيد
  • کشتي هر که در اين ورطه خون خوار افتاد
    نشنيديم که ديگر به کران مي آيد
  • گمان برند که در عودسوز سينه من
    بمرد آتش معني که بو نمي آيد
  • بشير بود مگر شور عشق سعدي را
    که پير گشت و تغير در او نمي آيد
  • هر شکرپاره که در مي رسد از عالم غيب
    بر دل ريش عزيزان نمکي مي آيد
  • در عهد شاه عادل اگر فتنه نادرست
    اين چشم مست و فتنه خون خوار بنگريد
  • گنجيست درج در عقيقين آن پسر
    بالاي گنج حلقه زده مار بنگريد
  • کاش اندک مايه نرمي در خطابش ديدمي
    ور مرا عشقش به سختي کشت سهلست اين قدر
  • من پيش نهاده ام که در خون
    برگردم و برنگردم از يار
  • خفتن عاشق يکيست بر سر ديبا و خار
    چون نتواند کشيد دست در آغوش يار
  • سعدي اگر داغ عشق در تو مؤثر شود
    فخر بود بنده را داغ خداوندگار
  • سر که به کشتن بنهي پيش دوست
    به که بگشتن بنهي در ديار
  • اي که دلم بردي و جان سوختي
    در سر سوداي تو شد روزگار
  • در دلم آرام تصور مکن
    وز مژه ام خواب توقع مدار
  • اکنون که بي وفايي يارت درست شد
    در دل شکن اميد که پيمان شکست يار
  • يار آن بود که صبر کند بر جفاي يار
    ترک رضاي خويش کند در رضاي يار
  • زان که هرگز به جمال تو در آيينه وهم
    متصور نشود صورت و بالاي دگر
  • عيب کنندم که چه ديدي در او
    کور نداند که چه بيند بصير
  • چون نرود در پي صاحب کمند
    آهوي بيچاره به گردن اسير
  • تا تو مصور شدي در دل يکتاي من
    جاي تصور نماند ديگرم اندر ضمير
  • عيب کنندم که چند در پي خوبان روي
    چون نرود بنده وار هر که برندش اسير
  • چون تو بتي بگذرد سروقد سيم ساق
    هر که در او ننگرد مرده بود يا ضرير
  • سعدي اگر خون و مال صرف شود در وصال
    آنت مقامي بزرگ اينت بهايي حقير
  • گم شدم در راه سودا ره نمايا ره نماي
    شخصم از پاي اندرآمد دستگيرا دستگير
  • تا روانم هست خواهم راند نامت بر زبان
    تا وجودم هست خواهم کند نقشت در ضمير
  • گر نبارد فضل باران عنايت بر سرم
    لابه بر گردون رسانم چون جهودان در فطير
  • آه دردآلود سعدي گر ز گردون بگذرد
    در تو کافردل نگيرد اي مسلمانان نفير
  • آن نه صاحب نظر بود که کند
    از چنين روي در به روي فراز
  • مي نگفتم سخن در آتش عشق
    تا نگفت آب ديده غماز
  • در دو لختي چشمان شوخ دلبندت
    چه کرده ام که به رويم نمي گشايي باز
  • شراب وصل تو در کام جان من ازليست
    هنوز مستم از آن جام آشنايي باز
  • چو آتش در درخت افکند گلنار
    دگر منقل منه آتش ميفروز
  • من در وفا و عهد چنان کند نيستم
    کز دامن تو دست بدارم به تيغ تيز
  • سعدي به دام عشق تو در پاي بند ماند
    قيدي نکرده اي که ميسر شود گريز
  • توبه را تلخ مي کند در حلق
    يار شيرين زبان شورانگيز
  • من مفلسم در کاروان گوهر که خواهي قصد کن
    نگذاشت مطرب دربرم چندان که بستاند عسس
  • فرياد سعدي در جهان افکندي اي آرام جان
    چندين به فرياد آوري باري به فريادش برس
  • تا نشنوي ز مسجد آدينه بانگ صبح
    يا از در سراي اتابک غريو کوس
  • باران چون ستاره ام از ديدگان بريخت
    رويي که صبح خيره شود در صباحتش
  • رفتار شاهد و لب خندان و روي خوب
    چون آدمي طمع نکند در سماحتش
  • سعدي که داد وصف همه نيکوان به داد
    عاجز بماند در تو زبان فصاحتش
  • کاش که در قيامتش بار دگر بديدمي
    کان چه گناه او بود من بکشم غرامتش
  • بارها در دلم آمد که بپوشم غم عشق
    آبگينه نتواند که بپوشد رازش
  • مرغ پرنده اگر در قفسي پير شود
    همچنان طبع فرامش نکند پروازش
  • قوت شرح عشق تو نيست زبان خامه را
    گرد در اميد تو چند به سر دوانمش
  • نيست زمام کام دل در کف اختيار من
    گر نه اجل فرارسد زين همه وارهانمش