167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان قاآني

  • يا چون شرف عقل به گفتار خردمند
    يا چون اثر عشق در آهنگ شباهنگ
  • به پيش دانه خالش در آن ترازوي زلف
    هزار خرمن دين را عيار يک جو سنگ
  • همش ز حلقه چشمان رکابدار شوم
    که با مجره عنان در عنان نمايم تنگ
  • برنده رگ شريان فتنه درگه صلح
    درنده دل شيران شرزه در صف جنگ
  • هماره تا نبود گوشه گير در پي نام
    هميشه تا نبود باده خوار طالب ننگ
  • گر به خرچنگ ديده يي مه نو
    در مه نو نظاره کن خرچنگ
  • حامي دين چنان که يارد ساخت
    کعبه را در کليسياي فرنگ
  • کسوت جان نگيرد از دشمن
    تا نگردد برهنه در صف جنگ
  • در زمين وغا ز خون يلان
    رود نيل آوري به يک آهنگ
  • خسروا اي که زهره در بزمت
    به نواي طرب زند آهنگ
  • جز زلف تو بر رخ نشنيديم که هرگز
    در روم گشايد حبشي دست تطاول
  • گل بلبله باده به کف دارد از شوق
    در جوش و خروش آمد زان بلبله بلبل
  • گفتم به فلک چون زنم اعلام فصاحت
    در خاک چو قارون رودم گنج تمول
  • حزمت دو جهان را به يکي دانه دهد جاي
    با آنکه در اجسام روا نيست تداخل
  • شخص تو ز انداد برد گوي فضيلت
    عدل تو در اضداد نهد رسم تعادل
  • حزمت بسزا داد جهان داده و اينک
    در فکر که چون وارهد از ننگ تعطل
  • در عهد تو اضداد به انداد شبيهند
    از بسکه فکندي به ميان رسم تماثل
  • در نظم عناصر شود ار حزم تو ناصر
    قاصر شود از دامنشان دست تبدل
  • حزم تو اگر مانع عزم تو نبودي
    نه مه نبدت در رحم مام تمهل
  • پيوسته شود چو پوست با گوشت
    از عدل تو در بدن مفاصل
  • در پيش ابر اگر ز سخايت رود سخن
    پيشانيش عرق کند از فرط انفعال
  • رسوا شود حسود تو در هرکجا که هست
    چون دزد شب که ناگه درگيردش سعال
  • روز وغا که از دم شمشير سرفشان
    در گام اکدشان متوقد شود نعال
  • بنوش باده و نوشان به ياد رحمت حق
    که فضل بار خدا شاملست در همه حال
  • دليل صدق تناسخ بس اينکه در صف رزم
    پلنگ پيش تو روبه شود هژبر شکال
  • به چاه ويل بود سرنگون مخالف تو
    بدان مثابه که در چاه اصفهان دجال
  • مر مرا هست چاکري که بود
    در مديحش زبان ناطقه لال
  • خال در طاق ابرويش گويي
    جا به محراب کعبه کرده بلال
  • که بود مر مرا ز پاکي اصل
    پاس شرع رسول در همه حال
  • زان سپس گفت که مي ارچه به شرعست حرام
    ليک در عيد پي گفتن شعرست حلال
  • خاصه در تهنيت شمع شبستان عفاف
    مهد عليا که مر او را به جهان نيست همال
  • حور فردوس به بزمي که کنيزان ويند
    فخرها مي کند ار استد در صف نعال
  • گوهر زندگي او که نهان از نظرست
    باد پيوسته مصون در صدف عز و جلال
  • دونده از دره تنگ همچو باد صبا
    رونده در شکم سنگ همچو آب زلال
  • کفست در دهنت يا يک آسمان پروين
    سمست زير پيت يا يک آشيان پر و بال
  • به چشم سر نگرد هرچه در دلست اميد
    هنوز گوش سرش ناشنيده بانگ سؤال
  • آن مه گشاده بود خداي از بهشت در
    وين مه گشوده اند بهشتي وشان جمال
  • آن گفت مه چگونه ضعيف است يا قوي
    وين گفت در کجا به جنوبست يا شمال
  • بالله خيال ابروي تو بود در دلم
    ديدم به ماه نو که مجسم شود خيال
  • در پيش عفو عامش طاعت کم از گنه
    با جود دست رادش لؤلؤ کم از سفال
  • چونين که بخت اوست در آفاق لاينام
    يارب به باد ملکش همواره لايزال
  • گفتم که از مغايبه آيم سوي خطاب
    تا چند در غياب شوم محمدت سگال
  • چندان بقاش باد که در عالم وجود
    يابد بقاي او به بقاي حق اتصال
  • پهلو زنان حروف مخارج به يکدگر
    من در ميانه هائم و حيران خموش و لال
  • ز بهر گنج مبر رنج در سراي سپنج
    يکي نخست به دست آر داروي آجال
  • گر از فنا بگريزي در آهنين باره
    ور از اجل به پناهي به آهنين سربال
  • پزشک را فکني در هزار بوک و مگر
    بري به کارش سيصدهزار غنج و دلال
  • رضاي بار خدايست در اوامر او
    که جز به وفق رضاي خدا نداد مثال
  • کمال قدرت حقست و نيست هيچ شکي
    در اينکه صورت هستي ازو گرفت کمال
  • ز کلک کاتب شد راست در صحيفه الف
    خميده از کف خطاط شد به دفتر دال
  • جهان و هرچه در او صيدهاي بسته اوست
    نزيبد الحق چونين خداي را زيبال
  • قهرمان ملک و ملت حاجي آقاسي که هست
    جان پاکش غوطه زن در بحر فيض لايزال
  • مدح قدر اوست مدح چرخ گردان از علو
    وصف جود اوست وصف ابر نيسان در نوال
  • ني خطا گفتم براست از اتحاد جان و دل
    اتحاد اينست کان هرگز نگنجد در مثال
  • نظم بساتين را نگر آسايش دين را نگر
    حسن قوانين را نگر در حکمراني منتظم
  • در تقويت راي دو سالار معظم
    امروز همه روي زمينست منظم
  • در غم مگذاريد کسي را که بيانش
    صدره طرب انگيزترست از مي درغم
  • مهري چو مرا در کف عفريت ممانيد
    اي مرتبه آصفتان از قبل جم
  • يزدان به نبي گفته که در عسر بود يسر
    وين نکته بر نفس سليمست مسلم
  • روزي نه که از طنطنه کوس بشارت
    آوازه فتحش نرود در همه عالم
  • امروز چو دف از تف خميازه توپش
    در جوش و خروشند که طوبي لجهنم
  • هر قطره که سيل از کتف کوه براند
    از چار کران در به دياري کندش ضم
  • از چار طرف توپ دژ آهنج ز خاکش
    در چار محل چار که آورده فراهم
  • نالد ز سر سوز که يا بضعتي اغفر
    مويد ز در عجز که يا مهجتي ارحم
  • وز خون دليران که زند موج به گردون
    ميناي فلک پر شود از باده در غم
  • هرگاه که تيغ از پي پيکار بگيري
    در چشم عدو جلوه کند مرگ مجسم
  • شير فلک و گاو زمين از زبر و زير
    در ربقه فرمان تو چون کلب معلم
  • نه چنبر افلاک در انگشت گزينت
    گردان ز حقارت چو يکي حلقه خاتم
  • چو شد ز اختران دوش اين سبز طارم
    در آگين چو اورنگ فيروزه جم
  • مرا چه که از هند نارند شکر
    مرا چه که در چين نبافند ملحم
  • چو رنگ من از چهر من گشت پيدا
    نگارم درآمد ز در شاد و خرم
  • سيه نقطه افتاده در پيش زلفش
    وزان نقطه دالش شده ذال معجم
  • مرا گفت در حيرتستم که گيتي
    ترا از چه دارد عزيز و مکرم
  • نهاليست بارش همه بر و احسان
    محيطيست جودش همه در و درهم
  • مراد تو و آرزوي شهنشه
    دو حرفند در يکدگر گشته مدغم
  • نهفتش به سر يک درم مغز ايزد
    در آن يک درم مغز هوش دو عالم
  • تربيتش سنگ را به مايه کند در
    تقويتش مور را به پايه کند جم
  • چرخ به چنگال قدرتت به چه ماند
    روبهکي خسته در مخالب ضيغم
  • حضرت دستور نيز از کرم عام
    در حق چاکر کند متابعت عم
  • بس بوسه که در کنج لبت جمع شدستند
    چون شهد که گردد به يکي گوشه فراهم
  • در سيم سرينت ز طمع دوخته ام چشم
    کز فقر ندارم بجز انديشه درهم
  • اي ترک برآنم که در اين عهد همايون
    مردانه شبيخون فکنم بر سپه غم
  • بر ذره خاک قدمت سجده برد چرخ
    در قطره ابر کرمت غوطه خورد يم
  • در معرکه رزم تو از زهره شيران
    تا حشر نرويد بجز از شاخ سپرغم
  • شاها به سرم گر ز فلک تيغ ببارد
    در مهر تو الا به ارادت نزنم دم
  • روز مولود شهنشاهست و در روزي چنين
    هرکه غمگينست بر وي زندگي بادا حرام
  • مهر تو در هيچ دل نگذاشت جاي آرزو
    بسکه شادي بر سر شادي همي جست ازدحام
  • جز باد عجبشان ندمد هيچ در دماغ
    جز بوي کبرشان نرسد هيچ بر مشام
  • نام دلها کرده گويي ثبت در طومار زلف
    کز سواد زلف مشکينش جهان شد مشکفام
  • خيلها چون سيلها افکند در هر سو خروش
    فوجها چون موجها آورده از هر سو زحام
  • يازده ماهست شاها تا شهنشاه عجم
    در هري از بدسگال خويش جويد انتقام
  • تمام نيت غسل جماع کرده بدل
    به غسل توبه که ننهد پا در آن حمام
  • مگر نه آدم خاکي چو در وجود آمد
    تهي ز فرقت جن گشت ساحت ايام
  • محققي که ضميرش به حزم پيش نگر
    همه ضماير اطفال ديده در ارحام
  • رسيده است به جايي نفوذ قدرت او
    که جا کند عوض مغز در درون عظام
  • سلام و نفرين در گفت کردگار بسيست
    سخن چو هست بحق چه دعا و چه دشنام
  • کنون به آنکه سرايم حديث قصه دوش
    در آن زمان که سپردم به دست عقل زمام
  • به عقل گفتم کاي اولين نتيجه عشق
    که بادپاي سخن راست در کف تو لگام
  • نهاده سلسله بر دوش کاين مرا طره
    نهفته سيم در آغوش کاين مرا اندام
  • کشيدمش به بر آنگونه تنگ کز تنگي
    زبان هر دو يکي گشت در اداي کلام