نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان قاآني
يا چون شرف عقل به گفتار خردمند
يا چون اثر عشق
در
آهنگ شباهنگ
به پيش دانه خالش
در
آن ترازوي زلف
هزار خرمن دين را عيار يک جو سنگ
همش ز حلقه چشمان رکابدار شوم
که با مجره عنان
در
عنان نمايم تنگ
برنده رگ شريان فتنه درگه صلح
درنده دل شيران شرزه
در
صف جنگ
هماره تا نبود گوشه گير
در
پي نام
هميشه تا نبود باده خوار طالب ننگ
گر به خرچنگ ديده يي مه نو
در
مه نو نظاره کن خرچنگ
حامي دين چنان که يارد ساخت
کعبه را
در
کليسياي فرنگ
کسوت جان نگيرد از دشمن
تا نگردد برهنه
در
صف جنگ
در
زمين وغا ز خون يلان
رود نيل آوري به يک آهنگ
خسروا اي که زهره
در
بزمت
به نواي طرب زند آهنگ
جز زلف تو بر رخ نشنيديم که هرگز
در
روم گشايد حبشي دست تطاول
گل بلبله باده به کف دارد از شوق
در
جوش و خروش آمد زان بلبله بلبل
گفتم به فلک چون زنم اعلام فصاحت
در
خاک چو قارون رودم گنج تمول
حزمت دو جهان را به يکي دانه دهد جاي
با آنکه
در
اجسام روا نيست تداخل
شخص تو ز انداد برد گوي فضيلت
عدل تو
در
اضداد نهد رسم تعادل
حزمت بسزا داد جهان داده و اينک
در
فکر که چون وارهد از ننگ تعطل
در
عهد تو اضداد به انداد شبيهند
از بسکه فکندي به ميان رسم تماثل
در
نظم عناصر شود ار حزم تو ناصر
قاصر شود از دامنشان دست تبدل
حزم تو اگر مانع عزم تو نبودي
نه مه نبدت
در
رحم مام تمهل
پيوسته شود چو پوست با گوشت
از عدل تو
در
بدن مفاصل
در
پيش ابر اگر ز سخايت رود سخن
پيشانيش عرق کند از فرط انفعال
رسوا شود حسود تو
در
هرکجا که هست
چون دزد شب که ناگه درگيردش سعال
روز وغا که از دم شمشير سرفشان
در
گام اکدشان متوقد شود نعال
بنوش باده و نوشان به ياد رحمت حق
که فضل بار خدا شاملست
در
همه حال
دليل صدق تناسخ بس اينکه
در
صف رزم
پلنگ پيش تو روبه شود هژبر شکال
به چاه ويل بود سرنگون مخالف تو
بدان مثابه که
در
چاه اصفهان دجال
مر مرا هست چاکري که بود
در
مديحش زبان ناطقه لال
خال
در
طاق ابرويش گويي
جا به محراب کعبه کرده بلال
که بود مر مرا ز پاکي اصل
پاس شرع رسول
در
همه حال
زان سپس گفت که مي ارچه به شرعست حرام
ليک
در
عيد پي گفتن شعرست حلال
خاصه
در
تهنيت شمع شبستان عفاف
مهد عليا که مر او را به جهان نيست همال
حور فردوس به بزمي که کنيزان ويند
فخرها مي کند ار استد
در
صف نعال
گوهر زندگي او که نهان از نظرست
باد پيوسته مصون
در
صدف عز و جلال
دونده از دره تنگ همچو باد صبا
رونده
در
شکم سنگ همچو آب زلال
کفست
در
دهنت يا يک آسمان پروين
سمست زير پيت يا يک آشيان پر و بال
به چشم سر نگرد هرچه
در
دلست اميد
هنوز گوش سرش ناشنيده بانگ سؤال
آن مه گشاده بود خداي از بهشت
در
وين مه گشوده اند بهشتي وشان جمال
آن گفت مه چگونه ضعيف است يا قوي
وين گفت
در
کجا به جنوبست يا شمال
بالله خيال ابروي تو بود
در
دلم
ديدم به ماه نو که مجسم شود خيال
در
پيش عفو عامش طاعت کم از گنه
با جود دست رادش لؤلؤ کم از سفال
چونين که بخت اوست
در
آفاق لاينام
يارب به باد ملکش همواره لايزال
گفتم که از مغايبه آيم سوي خطاب
تا چند
در
غياب شوم محمدت سگال
چندان بقاش باد که
در
عالم وجود
يابد بقاي او به بقاي حق اتصال
پهلو زنان حروف مخارج به يکدگر
من
در
ميانه هائم و حيران خموش و لال
ز بهر گنج مبر رنج
در
سراي سپنج
يکي نخست به دست آر داروي آجال
گر از فنا بگريزي
در
آهنين باره
ور از اجل به پناهي به آهنين سربال
پزشک را فکني
در
هزار بوک و مگر
بري به کارش سيصدهزار غنج و دلال
رضاي بار خدايست
در
اوامر او
که جز به وفق رضاي خدا نداد مثال
کمال قدرت حقست و نيست هيچ شکي
در
اينکه صورت هستي ازو گرفت کمال
ز کلک کاتب شد راست
در
صحيفه الف
خميده از کف خطاط شد به دفتر دال
جهان و هرچه
در
او صيدهاي بسته اوست
نزيبد الحق چونين خداي را زيبال
قهرمان ملک و ملت حاجي آقاسي که هست
جان پاکش غوطه زن
در
بحر فيض لايزال
مدح قدر اوست مدح چرخ گردان از علو
وصف جود اوست وصف ابر نيسان
در
نوال
ني خطا گفتم براست از اتحاد جان و دل
اتحاد اينست کان هرگز نگنجد
در
مثال
نظم بساتين را نگر آسايش دين را نگر
حسن قوانين را نگر
در
حکمراني منتظم
در
تقويت راي دو سالار معظم
امروز همه روي زمينست منظم
در
غم مگذاريد کسي را که بيانش
صدره طرب انگيزترست از مي درغم
مهري چو مرا
در
کف عفريت ممانيد
اي مرتبه آصفتان از قبل جم
يزدان به نبي گفته که
در
عسر بود يسر
وين نکته بر نفس سليمست مسلم
روزي نه که از طنطنه کوس بشارت
آوازه فتحش نرود
در
همه عالم
امروز چو دف از تف خميازه توپش
در
جوش و خروشند که طوبي لجهنم
هر قطره که سيل از کتف کوه براند
از چار کران
در
به دياري کندش ضم
از چار طرف توپ دژ آهنج ز خاکش
در
چار محل چار که آورده فراهم
نالد ز سر سوز که يا بضعتي اغفر
مويد ز
در
عجز که يا مهجتي ارحم
وز خون دليران که زند موج به گردون
ميناي فلک پر شود از باده
در
غم
هرگاه که تيغ از پي پيکار بگيري
در
چشم عدو جلوه کند مرگ مجسم
شير فلک و گاو زمين از زبر و زير
در
ربقه فرمان تو چون کلب معلم
نه چنبر افلاک
در
انگشت گزينت
گردان ز حقارت چو يکي حلقه خاتم
چو شد ز اختران دوش اين سبز طارم
در
آگين چو اورنگ فيروزه جم
مرا چه که از هند نارند شکر
مرا چه که
در
چين نبافند ملحم
چو رنگ من از چهر من گشت پيدا
نگارم درآمد ز
در
شاد و خرم
سيه نقطه افتاده
در
پيش زلفش
وزان نقطه دالش شده ذال معجم
مرا گفت
در
حيرتستم که گيتي
ترا از چه دارد عزيز و مکرم
نهاليست بارش همه بر و احسان
محيطيست جودش همه
در
و درهم
مراد تو و آرزوي شهنشه
دو حرفند
در
يکدگر گشته مدغم
نهفتش به سر يک درم مغز ايزد
در
آن يک درم مغز هوش دو عالم
تربيتش سنگ را به مايه کند
در
تقويتش مور را به پايه کند جم
چرخ به چنگال قدرتت به چه ماند
روبهکي خسته
در
مخالب ضيغم
حضرت دستور نيز از کرم عام
در
حق چاکر کند متابعت عم
بس بوسه که
در
کنج لبت جمع شدستند
چون شهد که گردد به يکي گوشه فراهم
در
سيم سرينت ز طمع دوخته ام چشم
کز فقر ندارم بجز انديشه درهم
اي ترک برآنم که
در
اين عهد همايون
مردانه شبيخون فکنم بر سپه غم
بر ذره خاک قدمت سجده برد چرخ
در
قطره ابر کرمت غوطه خورد يم
در
معرکه رزم تو از زهره شيران
تا حشر نرويد بجز از شاخ سپرغم
شاها به سرم گر ز فلک تيغ ببارد
در
مهر تو الا به ارادت نزنم دم
روز مولود شهنشاهست و
در
روزي چنين
هرکه غمگينست بر وي زندگي بادا حرام
مهر تو
در
هيچ دل نگذاشت جاي آرزو
بسکه شادي بر سر شادي همي جست ازدحام
جز باد عجبشان ندمد هيچ
در
دماغ
جز بوي کبرشان نرسد هيچ بر مشام
نام دلها کرده گويي ثبت
در
طومار زلف
کز سواد زلف مشکينش جهان شد مشکفام
خيلها چون سيلها افکند
در
هر سو خروش
فوجها چون موجها آورده از هر سو زحام
يازده ماهست شاها تا شهنشاه عجم
در
هري از بدسگال خويش جويد انتقام
تمام نيت غسل جماع کرده بدل
به غسل توبه که ننهد پا
در
آن حمام
مگر نه آدم خاکي چو
در
وجود آمد
تهي ز فرقت جن گشت ساحت ايام
محققي که ضميرش به حزم پيش نگر
همه ضماير اطفال ديده
در
ارحام
رسيده است به جايي نفوذ قدرت او
که جا کند عوض مغز
در
درون عظام
سلام و نفرين
در
گفت کردگار بسيست
سخن چو هست بحق چه دعا و چه دشنام
کنون به آنکه سرايم حديث قصه دوش
در
آن زمان که سپردم به دست عقل زمام
به عقل گفتم کاي اولين نتيجه عشق
که بادپاي سخن راست
در
کف تو لگام
نهاده سلسله بر دوش کاين مرا طره
نهفته سيم
در
آغوش کاين مرا اندام
کشيدمش به بر آنگونه تنگ کز تنگي
زبان هر دو يکي گشت
در
اداي کلام
صفحه قبل
1
...
1103
1104
1105
1106
1107
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن