167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان قاآني

  • روز هيجا که در بسيط زمين
    افتد از بانگ کوس شور نشور
  • هست موسي صفت به طور ملال
    در سرش خواهش تجلي نور
  • نخست ياري يزدان دوم عنايت شاه
    سيم کفايت حکام در نظام امور
  • عتاب او ملک الموت را همي ماند
    که جز خداي ازو هر که در جهان مقهور
  • سنان نيزه خونخوار شه درون غبار
    چو ذوذؤابه درخشنده در شب ديجور
  • ز بس که کار جهان راست کرده تيغ کجش
    نمانده نقش کجي جز در ابروي منظور
  • نه آفتاب جهانتاب وصيت همت او
    چو آفتاب جهانتاب در جهان مشهور
  • بدان مثابه که در روز عيد پير و جوان
    کنند تهنيت يکدگر ز فرط سرور
  • وز آتش شوقي که بود در ني کلکم
    نبود عجب ار نامه بسوزد گه تحرير
  • ابروي تو اي ترک مگر تيغ اميرست
    کاورده جهان را همه در قبضه تسخير
  • در قبضه او خنجر خونخوارش شيريست
    کش غير عدو روز وغا نبود نخجير
  • با هيبت او ني عجب ار نطفه دشمن
    ناگشته جنين در رحم مام شود پير
  • زينگونه در امکان که بود عزمش جاري
    بي خواهش او مي نکنند اشيا تأثير
  • در حوزه ملکش تني از زخمه ننالد
    جز گاه طرب چنگ به آهنگ بم و زير
  • از بندگيش بس که خداوندي خيزد
    در نزد همان خاک درش آمد اکسير
  • در گوش مخاطب جهد ز حرص
    بي سعي زبان وصفش از ضمير
  • در مغز خرد يک جهان شعور
    با حزم تو همسنگ يک شعير
  • به سيم چهره فروهشته زلف خم در خم
    بدان صفت که کمند ملک به کاسه شير
  • فرود آن طبق سيم سرخ سوراخي
    چو جرم کوکب مريخ در حضيض مدير
  • تويي که تعبيه گشتست در محاسن تو
    قضاي حاجت يک شهر از قليل و کثير
  • ورا ز هيبت من سست گشت بند ازار
    چو مرغ در قفس افتاده برکشيد صفير
  • چو مبل سرمه که در سرمه دان کنند فرو
    کرا شهادتي ار هست گو کند تقرير
  • حجاب شرع محمد مدر که نپسندد
    مرين معامله در حشر کردگار قدير
  • عجب مدار که گوهرفشان شوم امروز
    که صد هزارم درياست در درون ضمير
  • بزرگ آينه يي هست در برابر حق
    که هر چه هست سراپا دروست عکس پذير
  • در انگبين لب از سرکه ريزد از دشنام
    ز بهر چاره صفراي تست ازو بپذير
  • تو نيز خازن ميراي به چهره خالق ماه
    ازين مرنج که ميرت کشيده در زنجير
  • چو يافت زلف تو دزد دلست بندش کرد
    که در شريعت فرض است دزد را تعزير
  • خيمر وار بماليد از آن ترا در چنگ
    که نان بختت برنايد از تنور فطير
  • هنوز غبغب سيمين من چو گوي سفيد
    معلقست در آن زلفکان چوگان باز
  • قصيده خواندم و کرد آفرين و داد صله
    به خانه آمدم و در گشوده بستم باز
  • عقاب آرد خر مهره از سواحل و بحر
    دکان گشايد و در شهرها شود خراز
  • فرشته ييست عيان گشته در لباس بشر
    حقيقتي است برآورده سر ز جيب مجاز
  • در تير او چو مژه باد تعبيه
    دندان شير شرزه و چنگال شاهباز
  • تا خواجه منستي در بندگي بکوش
    تا بنده اميري بر خواجگان بناز
  • وز در بيغاره گردون خنده دندان نما
    از بن دندان به خصم آب دندان کرد باز
  • تا چهره زرين کنم از ساغر گلگلون
    گلفام مي رنگين در جام زر انداز
  • در کار جهان ديده و انديشه ز خاميست
    تدبير به تقدير قضاو قدر انداز
  • ساغر طلب و باده بخور چاره همينست
    در لؤلؤ خوشيده ياقوت تر انداز
  • در پاي صنوبر بفکن رشته عنبر
    بر جرم قمر سلسله مشک تر انداز
  • گه سرو سهي را به خرام آور از ناز
    وز رشک شرر در جگر کاشمر انداز
  • بس غلغله در طارم چرخ کهن افکن
    صد سلسله از مشک به جرم قمر انداز
  • هوا بساط زمرد فکند در صحرا
    بيا که وقت نشاطست و روز کار امروز
  • سحاب بر سر اطفال بوستان بارد
    به جاي قطره همي در شاهوار امروز
  • به بوي آنکه برآرد ز خاک تيره عقيق
    شدست ابر شبه رنگ در نثار امروز
  • بهر چه کام دل آمد مظفر آيي اگر
    ز دست او بکشي در شاهوار امروز
  • هر آنچه در سپس پرده بود کرد عيان
    به پرده داري اسلام پرده دار امروز
  • فتاد زلزله در کاخ باژگونه کفر
    از او چو خانه دين گشت پايدار امروز
  • پي محاربه اسپهبد سپاه تويي
    بتاز در صف هيجا به اقتدار امروز
  • بر آن سمند جلالت چنانکه مي داني
    که در معارک هستي تويي سوار امروز
  • تهمتني که پيل شکارش بدي شغالان را
    شدست از در طيبت همي شکار امروز
  • ز خون خصم چه کاريزها که جاري شد
    ز بحر تيغ نهنگ افکن تو در کاريز
  • ز چار چنبر نعلش به نيم لحظه کند
    فلک ملاحظه چار بدر در پرويز
  • شد از حلاوت الطاف شه ز شوري بخت
    مذاق خصم ترش روي تلخ در ترشيز
  • امل طفلي سر پستان رحمت کلک در پاشش
    اجل قصري خم ايوان نصرت تيغ کين توزش
  • هزاران گنج را از جود در آني بپردازد
    کندشان پر همان دم باز تيغ گنج اندوزش
  • شود شيرين کلاميها ز لعل دلکشش ظاهر
    همانا تنگ شکر هست پنهان در نمکدانش
  • کمان ابروانش کرده در زه تير مژگانش را
    چسان يابد رهايي مرغ جان از زخم پيکانش
  • چو در ميدان سياوش وش نمايد عزم گو بازي
    سر نه آسمان سرگشته بيني پيش چوگانش
  • وگر افراسياب ترک گردد با تو کين آور
    تهمتن وار در ساعت بگيري تخت تورانش
  • به عهد انتقامت گر بدرد شير آهو را
    به سنگ دادخواهي بشکني در کام دندانش
  • شها تا درفشان گرديده در مدح تو قاآني
    بود خاقاني ايام و خاک فارس شروانش
  • بميزد موش بر زخم پلنگش تا چرا زينسان
    بود با شير مردان گربه حيلت در انبانش
  • فلک آسيمه تر از ماست در محروسه هستي
    ازان هر شام بيني با هزاران چشم حيرانش
  • بگفتم صدر والاقدر روشن راي دريا دل
    که در يک شبرني پنهان کنوز بحر عمانش
  • نگار من که بود جايگاه در جانش
    عقيق را به جگر خون کند دو مرجانش
  • مؤيدي که پي امن ملک و رامش خلق
    خداي کرد در اقطاع ملک سلطانش
  • فلک چه باشد خواني گشاده در کاخش
    قمر چه باشد ناني نهاده بر خوانش
  • سپهر در شب تاري به سائلي ماند
    که جور او ز گهر پر نموده دامانش
  • تو گويي آنکه جحيمست در دل دريا
    درون چنگ چو بيني حسام بر رانش
  • اگر در دفتر تقسيم عسري قسم نادان را
    به تصحيفي و تضعيفي نمايد عسر عشرينش
  • نه بيني لولي کرمان که دلش از سبعه الوان
    گزايانست و در جان بويه کشکين سيرينش
  • نک از باد خزان برگ رزان لرزان تو پنداري
    فلک در حضرت صدر جهان کردست توخينش
  • به در و گوهر آمودست نثر نثره مانندش
    به مشک و عنبر آکندست شعر شعري آيينش
  • ضرورت را بريدم زو که تا در عرصه محشر
    بپيوندم ابا پيغمبر و آل ميامينش
  • به چشم صورت و معني توان مشاهده کرد
    کمال قدرت صانع در اينچنين مصنوع
  • علاج هر چه در آفاق ممکنست ولي
    علاج چشمه چشمم نمي شود ز نبوع
  • به خاکپاي عزيزت هنر چنان خوارست
    که مال در کف فياض و زر به چشم قنوع
  • منستم و هنري کان درين ديار بود
    چنان کساد که در تاب آفتاب شموع
  • نخست آنکه نوازي مرا و نپسنديم
    در آب و آتش قلب حريق و عين دموع
  • چه سده يي تو که در ساحت تو هست هماره
    اساس شرع منظم امور کفر معوق
  • مگر سراچه عدلي که در هواي تو تيهو
    مقام امن نيابد مگر به چنگل باشق
  • نهال فکرت قاآني از سحاب معاني
    به بوستان سخن گشت در ثناي تو مورق
  • نسخه يي چند هم ز موسيقي
    در مقامات کوچک و عشاق
  • يا نه ادريس از پي تدريس
    جا در اينجا کند به استحقاق
  • کرد چون خسرو منصور ز ري عزم عراق
    در ميان من و منظور من افتاد فراق
  • ريختمش از گلوي شيشه چو در کام قدح
    کرد از آن راح دلم نکهت روح استنشاق
  • مکن آهنگ عراق ايدر و در سايه سرو
    راست بنشين و بخور باده به آهنگ عراق
  • عزمت از وهم گرو گيرد در روز رهان
    رخشت از باد سبق جويد هنگام سباق
  • تا قضا دفتر قدرت را شيرازه زده
    نافريدست چو تو فردي در حسن سياق
  • نطق شيرين دلاويزتر از راه دو گوش
    خلق را چاشني روح دهد در اذواق
  • خلد ز آرايش بزم تو شود مات چنان
    روستايي که به شهري گذرد در اسواق
  • تيغ تو چون ملک الموت در آن دشت بلا
    کند اندر نفسي جان جهاني ازهاق
  • ميزان رخ ياري و در کفه تارت
    صد تبت و تاتار نسنجند به جو سنگ
  • اي کز اثر عدل تو در موسم گرما
    از شهپر شهباز کند مروحه تورنگ
  • آسايش ملک تو رسيدست به جايي
    کز بأس تو در قافله افغان نکند زنگ
  • با راستي عدل تو در عهد تو نقاش
    از بيم نيارد که کشد صورت خرچنگ
  • نصرت نشود جز به خم خام تو مفتون
    دشمن نزيد در بر فر تو به نيرنگ
  • در دولت تو واصل دهرست همه فخر
    وز کينه تو حاصل خصمست همه ننگ
  • در عهد تو شهباز بود مضحکه کبک
    وز عدل تو ضرغام بود مسخره زنگ