نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان سعدي
ما بي تو به دل برنزديم آب صبوري
در
آتش سوزنده صبوري که تواند
امروز چه داني تو که
در
آتش و آبم
چون خاک شوم باد به گوشت برساند
سعدي تو
در
اين بند بميري و نداند
فرياد بکن يا بکشد يا برهاند
به حال سعدي بيچاره قهقهه چه زني
که چاره
در
غم تو هاي هاي مي داند
نادر افتد که يکي دل به وصالت ندهد
يا کسي
در
بلد کفر مسلمان ماند
حسن تو دايم بدين قرار نماند
مست تو جاويد
در
خمار نماند
سعدي شوريده بي قرار چرايي
در
پي چيزي که برقرار نماند
گلبنان پيرايه بر خود کرده اند
بلبلان را
در
سماع آورده اند
جرعه اي خورديم و کار از دست رفت
تا چه بي هوشانه
در
مي کرده اند
خيمه بيرون بر که فراشان باد
فرش ديبا
در
چمن گسترده اند
لطف آيتيست
در
حق اينان و کبر و ناز
پيراهني که بر قد ايشان بريده اند
آب حيات
در
لب اينان به ظن من
کز لوله هاي چشمه کوثر مکيده اند
در
باغ حسن خوشتر از اينان درخت نيست
مرغان دل بدين هوس از بر پريده اند
کسان که
در
رمضان چنگ مي شکستندي
نسيم گل بشنيدند و توبه بشکستند
به
در
نمي رود از خانگه يکي هشيار
که پيش شحنه بگويد که صوفيان مستند
اگر جهان همه دشمن شود به دولت دوست
خبر ندارم از ايشان که
در
جهان هستند
خار
در
پاي گل از دور به حسرت ديدن
تشنه بازآمدن از چشمه حيوان تا چند
آن همه عشوه که
در
پيش نهادند و غرور
عاقبت روز جدايي پس پشت افکندند
مرض عشق نه درديست که مي شايد گفت
با طبيبان که
در
اين باب نه دانشمندند
ساربان رخت منه بر شتر و بار مبند
که
در
اين مرحله بيچاره اسيري چندند
چنان که
در
رخ خوبان حلال نيست نظر
حلال نيست که از تو نظر بپرهيزند
اميدواران دست طلب ز دامن دوست
اگر فروگسلانند
در
که آويزند
آفتاب از کوه سر بر مي زند
ماه روي انگشت بر
در
مي زند
سعديا ديگر قلم پولاد دار
کاين سخن آتش به ني
در
مي زند
حيف باشد دست او
در
خون من
پادشاهي با گدايي مي زند
تو عاشقان مسلم نديده اي سعدي
که تيغ بر سر و سر بنده وار
در
پيشند
زينهار از کسي که
در
غم دوست
پيش بيگانه زينهار کند
در
اين روش که تويي پيش هر که بازآيي
گرش به تيغ زني روي بازپس نکند
چنان به پاي تو
در
مردن آرزومندم
که زندگاني خويشم چنان هوس نکند
بنال سعدي اگر عشق دوستان داري
که هيچ بلبل از اين ناله
در
قفس نکند
سحر گويند حرامست
در
اين عهد وليک
چشمت آن کرد که هاروت به بابل نکند
غرقه
در
بحر عميق تو چنان بي خبرم
که مبادا که چه دريام به ساحل نکند
به گلستان نروم تا تو
در
آغوش مني
بلبل ار روي تو بيند طلب گل نکند
تا مگس را جان شيرين
در
تنست
گرد آن گردد که حلوا مي کند
زلف او بر رخ چو جولان مي کند
مشک را
در
شهر ارزان مي کند
جوهري عقل
در
بازار حسن
قيمت لعلش به صد جان مي کند
آفتاب حسن او تا شعله زد
ماه رخ
در
پرده پنهان مي کند
سعدي شيرين سخن
در
راه عشق
از لبش بوسي گدايي مي کند
چشم سعدي
در
اميد روي يار
چون دهانش درفشاني مي کند
هم بود شوري
در
اين سر بي خلاف
کاين همه شيرين زباني مي کند
دلبرا پيش وجودت همه خوبان عدمند
سروران بر
در
سوداي تو خاک قدمند
شهري اندر هوست سوخته
در
آتش عشق
خلقي اندر طلبت غرقه درياي غمند
صنم اندر بلد کفر پرستند و صليب
زلف و روي تو
در
اسلام صليب و صنمند
گاه گاهي بگذر
در
صف دلسوختگان
تا ثناييت بگويند و دعايي بدمند
در
چمن سرو ستادست و صنوبر خاموش
که اگر قامت زيبا ننمايي بچمند
اينان که به ديدار تو
در
رقص مي آيند
چون مي روي اندر طلبت جامه درانند
سعدي به جفا ترک محبت نتوان گفت
بر
در
بنشينم اگر از خانه برانند
اي قافله سالار چنين گرم چه راني
آهسته که
در
کوه و کمر بازپسانند
در
طالع من نيست که نزديک تو باشم
مي گويمت از دور دعا گر برسانند
که گفت
در
رخ زيبا حلال نيست نظر
حلال نيست که بر دوستان حرام کنند
صفحه قبل
1
...
1101
1102
1103
1104
1105
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن