167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان سعدي

  • نه آدمي که اگر آهنين بود شخصي
    در آفتاب جمالت چو موم بگدازد
  • غلغل فکند روحم در گلشن ملايک
    هر گه که سنگ آهي بر طاق آبگون زد
  • آن کس که دلي دارد آراسته معني
    گر هر دو جهان باشد در پاي يکي ريزد
  • آخر نه منم تنها در باديه سودا
    عشق لب شيرينت بس شور برانگيزد
  • سعدي نظر از رويت کوته نکند هرگز
    ور روي بگرداني در دامنت آويزد
  • دررست لفظ سعدي ز فراز بحر معني
    چه کند به دامني در که به دوست برنريزد
  • رقيب کيست که در ماجراي خلوت ما
    فرشته ره نبرد تا به اهرمن چه رسد
  • رسيد ناله سعدي به هر که در آفاق
    و گر عبير نسوزد به انجمن چه رسد
  • سعديا غنچه سيراب نگنجد در پوست
    وقت خوش ديد و بخنديد و گلي رعنا شد
  • گر آن مراد شبي در کنار ما باشد
    زهي سعادت و دولت که يار ما باشد
  • در قيامت چو سر از خاک لحد بردارم
    گرد سوداي تو بر دامن جانم باشد
  • مغيلان چيست تا حاجي عنان از کعبه برپيچد
    خسک در راه مشتاقان بساط پرنيان باشد
  • به کسي نگر که ظلمت بزدايد از وجودت
    نه کسي نعوذبالله که در او صفا نباشد
  • با کاروان مصري چندين شکر نباشد
    در لعبتان چيني زين خوبتر نباشد
  • هر آدمي که بيني از سر عشق خالي
    در پايه جمادست او جانور نباشد
  • بر عندليب عاشق گر بشکني قفس را
    از ذوق اندرونش پرواي در نباشد
  • تا آتشي نباشد در خرمني نگيرد
    طامات مدعي را چندين اثر نباشد
  • اين شور که در سرست ما را
    وقتي برود که سر نباشد
  • چون روي تو دلفريب و دلبند
    در روي زمين دگر نباشد
  • سهلست به خون من اگر دست برآري
    جان دادن در پاي تو دشوار نباشد
  • ما توبه شکستيم که در مذهب عشاق
    صوفي نپسندند که خمار نباشد
  • هر پاي که در خانه فرورفت به گنجي
    ديگر همه عمرش سر بازار نباشد
  • عطار که در عين گلابست عجب نيست
    گر وقت بهارش سر گلزار نباشد
  • جان در سر کار تو کند سعدي و غم نيست
    کان يار نباشد که وفادار نباشد
  • گر بانگ برآيد که سري در قدمي رفت
    بسيار مگوييد که بسيار نباشد
  • تو را ناديدن ما غم نباشد
    که در خيلت به از ما کم نباشد
  • عجب گر در چمن برپاي خيزي
    که سرو راست پيشت خم نباشد
  • مبادا در جهان دلتنگ رويي
    که رويت بيند و خرم نباشد
  • مکن يارا دلم مجروح مگذار
    که هيچم در جهان مرهم نباشد
  • بيا تا جان شيرين در تو ريزم
    که بخل و دوستي با هم نباشد
  • لعلست يا لبانت قندست يا دهانت
    تا در برت نگيرم نيکم يقين نباشد
  • زنبور اگر ميانش باشد بدين لطيفي
    حقا که در دهانش اين انگبين نباشد
  • عشقش حرام بادا بر يار سروبالا
    تردامني که جانش در آستين نباشد
  • و گر خورشيد در مجلس نشيند
    نپندارم که همتاي تو باشد
  • که دارد در همه لشکر کماني
    که چون ابروي زيباي تو باشد
  • مبادا ور بود غارت در اسلام
    همه شيراز يغماي تو باشد
  • براي خود نشايد در تو پيوست
    همي سازيم تا راي تو باشد
  • سر سعدي چو خواهد رفتن از دست
    همان بهتر که در پاي تو باشد
  • در پاي تو افتادن شايسته دمي باشد
    ترک سر خود گفتن زيبا قدمي باشد
  • مرا به عاقبت اين شوخ سيمتن بکشد
    چو شمع سوخته روزي در انجمن بکشد
  • اگر خود آب حياتست در دهان و لبش
    مرا عجب نبود کان لب و دهن بکشد
  • خواب خوش من اي پسر دستخوش خيال شد
    نقد اميد عمر من در طلب وصل شد
  • پرتو آفتاب اگر بدر کند هلال را
    بدر وجود من چرا در نظرت هلال شد
  • امروز در فراق تو ديگر به شام شد
    اي ديده پاس دار که خفتن حرام شد
  • آن مدعي که دست ندادي ببند کس
    اين بار در کمند تو افتاد و رام شد
  • برگ چشمم مي نخوشد در زمستان فراقت
    وين عجب کاندر زمستان برگ هاي تر بخوشد
  • بخت پيروز که با ما به خصومت مي بود
    بامداد از در من صلح کنان بازآمد
  • هر که پسند آمدش چون تو يکي در نظر
    بس که بخواهد شنيد سرزنش ناپسند
  • در نظر دشمنان نوش نباشد هني
    وز قبل دوستان نيش نباشد گزند
  • ديوانه گرش پند دهي کار نبندد
    ور بند نهي سلسله در هم گسلاند