167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان قاآني

  • کهنه رندان مست امرد خوار
    در کمين بتان به هر معبر
  • طراق سندان برخاست اي غلام از در
    يکي بپوي وز کوبنده مي بجوي خبر
  • وگر کسي پي کسب کمال جويد بار
    برو بگو که فلان نيست در سراي ايدر
  • سحاب دوش فلک را کشيده مرواريد
    نسيم گوي زمين را گرفته در عنبر
  • همي شکوفه و بادام در برابر هم
    چنان نمايد کان احوالست و اين اعور
  • ايا غلامک چالاک طبع زيرک خوي
    يکي بيفکن در کار ميفروش نظر
  • بدان خداي که هجده هزار عالم را
    نموده تعبيه در ذات پاک پيغمبر
  • ولي چو ژرف همي بنگري به کار جهان
    يکي جهان فراخست در جهان مضمر
  • بلي تلاقي اضداد و اختلاف حدود
    ز تنگدستي هستيست در لباس صور
  • مخوف و ايمن چون اهل نوح در کشتي
    روان و ساکن چون قوم عاد از صرصر
  • همي معاينه بينم که در برابر من
    ستاده اند سمن چهرگان سيمين بر
  • ابوالشجاع فريدون شه آفتاب ملوک
    که در زمانه نگنجد ز بس جلالت و فر
  • شرابي که گر در بن خار ريزي
    گل و سنبل و ارغوان آورد بر
  • ورا حرف چارم سر هوش و هستي
    که هشيار را هست از آن هوش در سر
  • مر اين نامه در زير اين تند خامه
    چرا همچو جبريل گسترده شهپر
  • از آن روح لوشاو ماني به مويه
    وز آن جان شاپور و آزر در آذر
  • از آن نور و ظلمات با هم ملفق
    در آن مشک و کافور با هم مخمر
  • همانا که در خلد حور بهشتي
    دلش گشته مفتون شاه سخنور
  • ز تار خم طره عنبر افشان
    در استبرق افکند يک طبله عنبر
  • دو طبعست در طينت ره نوردش
    يکي طبع کوه و يکي طبع صرصر
  • بر آن نامه قاآنيا چون سرودي
    ثنايي نه لايق سپاسي نه در خور
  • و اسباب طرب را ببر از مجلس بيرون
    زان پيش که ناگاه ثقيلي رسد از در
  • در روز حرامست به اجماع وليکن
    رندانه توان خورد به شب يک دو سه ساغر
  • دي واعظکي آمد در مسجد جامع
    چون برف همه جامه سفيد از پا تا سر
  • باري به شبستان شد و در صف نخستين
    بنشست و قران خواند و بجنباند همي سر
  • هر نخل که در مغرس فضل تو نشانند
    زمرد شودش شاخ و زبرجد بودش بر
  • در زمستان همه زان منتظر خورشيدند
    که بسي دير طلوعست و بسي زودگذر
  • روزه امسال چو در موسم تابستان بود
    خانه طاقت ما گشت ازو زير و زبر
  • شکرين لبشان بگداخته از بي آبي
    گرچه رسمست که بگدازد در آب شکر
  • زاغنيا آنچه گرفتي به فقيران دادي
    گويي از عدل خداوند در او بود اثر
  • آن سواران همه را جامه احرام به دوش
    وين غلامان همه را چادر رهبان در بر
  • که بکوبيد هلا نوبت من در محراب
    که بخوانيد هلا خطبه من بر منبر
  • مکنت خصم تو گردد سبب نکبت او
    مور در مهلکت افتد چو برون آرد پر
  • قهرماني چو علي بايد در جيش رسول
    تا به يک زخم به دو پاره نمايد عنتر
  • جلوه حسن عروسان ختن کم نشود
    از دلالي که کند پيرزني در چادر
  • داورا راد اميرا ز خلوص تو مرا
    جاي آنست که جان رقص کند در پيکر
  • راست پنداري به جاي رنگ سودست آينه
    تا در آن صورت ببيند عکس خويش آيينه وار
  • در حجاب کنت کنزا بود حق پنهان هنوز
    کاو خدا را بندگي کردي به قلب خاکسار
  • پيش از آن کز صلب حکمت قدرت آبستن شود
    در مشيمه مام دادي قوت طفل شيرخوار
  • خلق از معراج او آگاه و او خود بيخبر
    زانکه بيخود رفت در خلوتسراي کردگار
  • شور عشق احمدي بازم به جوش آورد دل
    بلبل آري در خروش آيد ز بوي نوبهار
  • لاف مسکيني مزن قاآنيا زانرو که هست
    آستين خاطرت مملو ز در شاهوار
  • از تنش پيدا نزاکت همچو نرمي از حرير
    در رخش پنهان لطافت همچو گرمي از شرار
  • صورتي بيجان وليکن هر کسش بيند ز دور
    زود بگشايد بغل کش تنگ گيرد در کنار
  • بسکه در رخسار زشتش چين بود بالاي چين
    زو نظر بيرون نيارد رفت تا روز شمار
  • در همه گيتي بدين زشتي نباشد هيچ کس
    ور بود باري نباشد جز حسود شهريار
  • داراي جوانبخت حسن شاه که تيغش
    در لجه ناورد نهنگيست عدوخوار
  • آن شير دژاهنج که در صفحه ناورد
    گيرد ملک الموت ز قهرش خط زنهار
  • در دست تو کلک تو به توصيف تو ناطق
    ماننده حصبا به کف احمد مختار
  • پيوند کند با اجل اين درگه ناورد
    سوگند خورد با ظفر آن در صف پيکار
  • تو فريدوني و در عرصه پيکار ز رمح
    بر سر دوش تو ضحاک صفت بينم مار
  • تو فريدوني و شمشير تو ضحاک بود
    بسکه بر حال عدو خنده کند در پيکار
  • تو فريدوني و در عهد تو ضحاک صفت
    شاهدي پنجه به خون دل ما کرده نگار
  • دل قاآني از آن برده و بربسته به زلف
    تاش در گوش کند مدح فريدون تکرار
  • از کن غرض تو بودي و پيش از خطاب حق
    بودي نهفته در تتق نور کردگار
  • در ذات خود چو نور ترا کردگار ديد
    با تو خطاب کرد ز الطاف بيشمار
  • يک جنبشست خامه و انگشت را ولي
    فرقيست در ميانه نهان پاس آن بدار
  • آوخ که نقد معني پاکست در ضمير
    چون بر زبان رسد شود آن نقد کم عيار
  • زانسان که خط دايره در سير همبرست
    با مرکزي که دايره بر وي کند مدار
  • خواهد کس ار ز روي حقيقت کند بيان
    در يک نفس مديح دو عالم به اختصار
  • مدح تو چون شعاع خور از مشرق لبم
    ناجسته در بسيط زمين يابد انتشار
  • تا صبح بهر پيشکش عيد جمله را
    در مجلس اتابک اعظم کنم نثار
  • افتتاح هر سخن در نزد مرد هوشيار
    نيست نامي به ز نام نامي پروردگار
  • چون ز شه اندر گذشتي ختم مي گردد سخن
    بر همايون نام يکتا در درج افتخار
  • آنکه کودک در رحم گر نام تيغش بشنود
    نطفه بودن را شود از پاک يزدان خواستار
  • ابرکي بخشد به سايل نقد گنج شايگان
    ابرکي بارد به جاي قطره در شاهوار
  • باد ديدستي که همچون رعد آيد در خروش
    ابر ديدستي که همچون برق گردد شعله بار
  • آن کعبه ييست کش عرفاتست در کنف
    اين کعبه ييست کش غرفاتست بر کنار
  • آن زمزمش به زمزمه در طعن سلسبيل
    وين زمزمش ز زمزم و تسنيم يادگار
  • بر بام آن ز امن کبوتر کند وطن
    در صحن اين ز بيم غضنفر کند فرار
  • واجب در آن طواف به سالي سه چار روز
    لازم درين سجود به روزي هزار باد
  • مانا ز جوهر ملک الموت در ازل
    يزدان دو تيغ ساخت جهانسوز و ذوالفقار
  • ور منکري که باد کشد ابر در کتف
    شه را نظاره کن ز بر خنگ راهوار
  • در چشم اشکبار عدو عکس نيزه اش
    ماند به سرو ناز که رويد ز جويبار
  • در پيش روي او چو عدو برکشد غريو
    ماند همي به رعد که نالد به نوبهار
  • از باد نعل خنگ ملک فتح را مسير
    در زير ابر رايت شه چرخ را مدار
  • در پشت صد کتيبت با تيغ زرفشان
    از پيش صد جنيبت با زين زرنگار
  • صد جعبه تير بسته به مژگان فتنه جوي
    صد قبضه تيغ هشته در ابروي فتنه بار
  • دلهاي زندگان همه در خط و زلفشان
    چون جسم مردگان شده مقهور مور و مار
  • تار کتان به جاي ميان بسته بر کمر
    تل سمن به جاي سرين هشته در ازار
  • اي خلق فارس فارس دولت ز ره رسيد
    در راه او ز شوق نماييد جان نثار
  • مي ده مرا چنانک هر دم ز بيخودي
    آويزمت به جهد در زلف مشکبار
  • اي در مذاق من دشنام تلخ تو
    چون صبر سودمند چون پند سازگار
  • گويند از جهان هر تن که بست رخت
    در بند مار و مور گردد تنش دوچار
  • رو ترک کن ادب ديوانگي طلب
    از روي اختيار در عين اقتدار
  • جان بي ولاي او در پيکرست ننگ
    سر بي رضاي او بر گردنست بار
  • بنگر به روز جنگ گرزش درون چنگ
    کوه ار نديده يي در بحر بي کنار
  • مانا که در چنار قهرت نهفته اند
    کز اصل خويشتن آتش دهد چنار
  • سرويست رمح تو در جويبار رزم
    مرگ گوانش بر ترگ يلانش يار
  • تا داده صدف داده همي پرورش در
    تو پروري اي ماه به مرجان درشهوار
  • دلهاي بينباشته در چاه نبينند
    بينند همي بر زنخت چاه نگونسار
  • در هاله خط لاله تو تا شده پنهان
    بر لاله من ژاله اشکست پديدار
  • در چهره تو خال تو اي غارت کشمير
    بر قامت تو زلف تو اي آفت فرخار
  • چون زنگيکي ساخته در خلد نشيمن
    چون هندوکي آمده از سرو نگونسار
  • دوشينه که در محفل اغيار نشستي
    با ثابت و سيار مرا بود سر و کار
  • اي صدر قدر قدر که از فرط جلالت
    در حضرت جاه تو فلک را نبود بار
  • تفي ز شرار سخطت برق به بهمن
    رشحي ز سحاب کرمت ابر در آذار
  • در ملک شهنشاه تويي آمر و ناهي
    بر جيش وليعهد تويي سرور و سالار
  • من مانده بدي با نفس مشوش
    من گشته بدي در قفس برد گرفتار
  • آخر نه مگر مهر چو تابنده در آفاق
    آخر نه مگر ابر چو بارنده بر اقطار