167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان قاآني

  • شادي ديگر ازين در است که فردا
    شاه فريدون بر آفتاب زند بر
  • جوهر آن تيغ بر صحيفه آن تيغ
    مورچگانند در محيط شناور
  • در کمر شاه لاغرست و عجب نيست
    ماه بکاهد ز قرب خسرو خاور
  • بر سر آن از پي رسالت دستار
    بر سر اين از در جلالت افسر
  • اين ز در مجد پا نهاده بر اورنگ
    آن ز پي وعظ پا نهاده به منبر
  • در بر آن يک نموده احمد جوشن
    بر سر اين يک نهاده سلطان مغفر
  • دشمن آن هر که هست چاکش در دل
    دشمن اين هر که هست خاکش بر سر
  • پرسيدم آخر کيستي دزدي گدايي چيستي
    بي موجبي را نيستي همچون غريبان در بدر
  • بگشاي در تا دانيم جان بر قدم افشانيم
    بر چشم و سر بنشانيم سازي حکايت مختصر
  • گويد عدويت دمبدم از خوف جان در هر قدم
    يا حبذا دارالعدم يا مرحبا دارالسقر
  • دي آمد از در من آن دلفريب پسر
    افکنده دام بلا زلفش به روز مطر
  • گفتم بيا صنما اي کز فروغ رخت
    روشن شدست مرا ديوار و خانه و در
  • ويژه ز بس که لطيف اين شکري که مرا
    بگدازد ار کندي بر در نسيم گذر
  • يک ره در آينه بين بر خلق منکر خود
    تا داني آنکه ترا باشد چگونه سير
  • قاآنيا جو زر در چشم سيمبران
    صدره گزيده ترست از صدهزار هنر
  • گذشت روزه؟ بلي ماه نو نمود؟ نعم
    چه وقت؟ دوش کجا؟ در جنوب چون لاغر
  • نظير اوست چه؟ عکسش کجا؟ در آيينه
    به معني است نظيرش؟ نه از طريق نظر
  • کسي به عهدش پيچد به خويشتن؟ آري
    کمند در کف او زلف بر رخ دلبر
  • تني گدازد در مجلسش به عيد؟ نعم
    درون مجمر عود و ميان آب شکر
  • مگر نگفته نبي تا به روز بازپسين
    خداي هر دو جهان توبه رانبندد در
  • شراب خوردن از آن به که در زمين اميد
    نهال مدح نشاني و فاقه آرد بر
  • به ويژه پيرو سالار هاشمي هاشم
    که هست هاشم اعدا به تيغ خارا در
  • شنيده يي ز کسي در زمانه گفت بلي
    شنيده ام سخني غم بر و نشاط آور
  • به مرد سفله مکن در هواي نان تکريم
    به عرق مرده مزن از براي خون نشتر
  • پي سلامت خود در تواتر حدثان
    هنودوار ندارند باکي از آذر
  • نگر به صفر که هيچست و در طريق حساب
    اقل هر عدد از ياريش شود اکثر
  • بدان نهيب که در خيلشان فتاد نهاب
    به جز اياب نجستند هيچ چار و چدر
  • چو روز روشن خورشيد دي در آن شب تار
    به پاي باره برافراشت بر فلک اختر
  • زمين ز سم مراکب چو گوي در طبطاب
    فلک ز تف قواضب چو موم بر آذر
  • سلام نام يکي پير بد در آن باره
    فراشت بال که جز چنگ چاره ني ايدر
  • چو شد به خواب يکي اهرمن ز خيل يهود
    گشاد از کمر جم پرند خارا در
  • سحرگهان که شهنشاه باختر در چشم
    به ميل خط شعاعي کشيد کحل سهر
  • ز بيم ترک ختن روميان زنگي خوي
    نهان شدند عرب وار در سيه چادر
  • ولي بار خدا باره راند زي باره
    درفش کينه فروکوفت بر در خيبر
  • يکي ستاره شمر بود در درون حصار
    که خوانده بود ز تورات رمزهاي سور
  • چنان به پهنه برانگيخت رخش آهن سم
    چنان ز کينه برآميخت تيغ خارا در
  • فراز کنگر عاليش امتان کليم
    هزار مرتبه در پايه از مسيحا بر
  • به قدرتي که در آويختي اگر با کوه
    چو تار کارتن از هم گسيختيش کمر
  • به نيرويي که اگر چنگ در زدي به سپهر
    شدي چنانکه به سنگ اندر اوفتد ساغر
  • امين ملک خدا دادشان امان و سرود
    که هر که ماند در سور ازو نماند سر
  • صفيه زاده حي بن اخطب آنکه به حسن
    نبود در همه عالم چنو يکي اختر
  • گشود بسد و اين گونه گشت گوهربار
    که چون بکند در از باره حيدر صفدر
  • نه هرچه بيش ببارد سحاب در بستان
    فزون شود فر نسرين و لاله و نستر
  • هواي تيره ميان سپهر و خاک منير
    چو در ميان دو يزدان پرست يک کافر
  • نشسته در بر من شاهدي چو خرمن ماه
    دو ذوذنابه به دوشش معلق از عنبر
  • ز خواب خادمکي کرد مر مرا بيدار
    به صد فريب و فسونم نشاند در بستر
  • نعوذ بالله در ري اگر وزد بادي
    به يک نفس بردش تا به ملک کالنجر
  • بگفتم اين و به کف ناگرفته خامه هنوز
    ز عرش يزدان در مغز من دويد فکر
  • چو نام خنگ ترابر زبان برد نراد
    برون جهد اگرش مهره ييست در ششدر
  • حلولي ار نه جمال تو ديد پس ز چه گفت
    حلول کرده خداند در نهاد بشر
  • قلوب خلق ز مهرت چنان لبالب گشت
    که در ضمير بر انديشه تنگ شد معبر
  • نقوش وصفش ازان پيشتر که جنبد کلک
    ز بس رواني از دل بجست در دفتر
  • سيه چون قلب نمرودست و باشد
    در آذر همچو ابراهيم آزر
  • در او بس طيب و تاريکي تو گويي
    بود مشکش پدر عودش برادر
  • سراپا ظلم و چون انصاف مطبوع
    همه تن کذب و چون صدقست در خور
  • به گونه تيره و در کينه چيره
    چو غژمان افعي و پيچنده اژدر
  • کمر همواره در کوهست و او را
    بود زير کمر کوهي موقر
  • من از جا جستم و بوسيدمش لب
    کشيده همچو جانش تنگ در بر
  • يک نيزه هست قد وي و رويش آفتاب
    زان رو فتاده غلغله حشر در بشر
  • مانا که حسن هردو جهان را بيافريد
    در جزو جزو صورت او واهب الصور
  • زان در شبان تيره گريزد عدوي تو
    کز سهم تو ز سايه خود مي کند حذر
  • زيرا ز بس که هست دهان تو شکرين
    شيرين شود شراب چو در وي کند گذر
  • نبود عجب که شعر ترا در بهشت حور
    از بهر دلفريبي غلمان کند زبر
  • وانگه ز هر کران سخني رفت در ميان
    تا رفته رفته جست ز احوال من خبر
  • گفتا که کيست يار تو گفتم بتان همه
    در حيرتم که تا به کدامين کنم نظر
  • گفتا ترا حکيم که خواند که ابلهي
    ناديده ام نظير تو در هيچ بوم و بر
  • ز جز عيش روان لؤلؤي سيال
    در الماسش نهان ياقوت احمر
  • تو گفتي خفته در چشمانش افعي
    تو گفتي رسته از مژگانش خنجر
  • رخت بر قد چو بر شمشاد سوري
    لبت بر رخ چو در فردوس کوثر
  • فصاحت در خور پندست و تعليم
    بلاغت لايق و عظست و منبر
  • شها اي لشکرت در آب و آتش
    همال ماهي و جفت سمندر
  • جواب داد که در اين جهان تنگ فضا
    ز صلح و کينه ندارند کاينات گذر
  • ولي چو ژرف همي بنگري به کار جهان
    يکي جهان فراخست در جهان مضمر
  • مخوف و ايمن چون اهل نوح در کشتي
    روان و ساکن چون قوم عاد از صرصر
  • بلي تنافي اضداد و اختلاف حروف
    ز تنگ ظرفي هستيست در لباس صور
  • سخاي دست وي اندر سخن نگنجد هيچ
    بر آن مثابه که در قطره بحر پهناور
  • زهي به ذات تو اندر بلند و پست جهان
    چنان که گوهر اشيا در اولين جوهر
  • قبول مهر تو فطريست مر خلايق را
    چنانکه خاصيت نطق در نهاد بشر
  • ز بس نوال تو آمال خلق بپذيرد
    گمان بري که هيولاست در قبول صور
  • حديث مهر تو خوانند گر به گوش جنين
    ز شوق رقص کند در مشيمه مادر
  • شکوه حزم تو در راه باد عاد کشد
    ز بال پشه نمرود سد اسکندر
  • اگر جلال تو در نه سپهر گيرد جاي
    ز تنگ ظرفي افلاک بشکند محور
  • ثناي عزم تو نارم نبشت در ديوان
    که همچو باد پراکنده مي کند دفتر
  • چگونه منکر باشم که در محامد تو
    ثناي ناقص من چون هجا بود منکر
  • حسود اگر همه تير افکند نترسم از آنک
    ز مهر تست مرا درع آهنين در بر
  • عروس ملک ترا دولت جهان کابين
    جمال بخت ترا کسوت امان در بر
  • بر سينه سيمينش چو بر ميزدمي پشت
    بازو بگشادي که مرا گيرد در بر
  • بر بوي بت ساده روانست به هر کوي
    برياد بط باده دوانست بهر در
  • در بزم بنانت به گه رزم سنانت
    آن رزق مقرر بود اين مرگ مقدر
  • ديريست تو داني که مرا در دل و جان هست
    آهنگ زمين بوس شهنشاه فلک فر
  • در غمش از مويه همچو موي تناتن
    بي رخش از ناله همچو ناي سراسر
  • جان ز هراست بسان شوشه پولاد
    سخت شود در وجود حاسد ابتر
  • نام تو در روز کين حراست تن را
    به بود از صد هزار جوشن و مغفر
  • تربيت دين کند به دست تو خامه
    بر صفت ذوالفقار در کف حيدر
  • طبح چون مهر سرزد از خاور
    مهربان ماه من رسيد از در
  • هشت نه روز مانده از رمضان
    شوق مي در سرم نموده حشر
  • رفتم القصه تا به خانه خويش
    نرمگک حلقه کوفتم بر در
  • خادمک در گشود و با خود گفت
    خواجه امروز سرخوشست مگر
  • گفت اي خواجه بوالعلي چوني
    که نگنجي ز کبر در کشور
  • خيز و در ده صلاي عام به مي
    تا درآيند مؤمن و کافر